Skip to main content

چهار کلید، دو دوست یک جواب

معرفی کتاب
جرمی هشت ساله بود که پدرش را از دست داد؛ حالا او در روز تولد سیزده‌سالگی‌اش هدیه‌ای مرموز می‌گیرد. یک جعبه‌ی چوبی و یک نامه. در نامه نوشته شده است که دوست پدرش جعبه را امانت نگه داشته اما چهار کلید آن را گم کرده است. حالا، جرمی و بهترین دوستش لیزی کمتر از یک ماه فرصت دارند تا چهار کلید جعبه را پیدا کنند، چون از هیچ راه دیگری نمی‌شود جعبه را باز کرد و این جستجو آغاز حرکت آن‌ها به سمت روزهایی سرشار از ماجراهایی تفکر برانگیز است.

نگاه کن من مهندسم

معرفی کتاب
هماهنگی چشم و دست به تقویت مهارت‌های حرکتی ظریف منجر می‌شود و به کودکان کمک می‌کند تا خودشان بتوانند بند کفش‌هایشان را ببندند یا از قاشق و چنگال استفاده کنند و کارهای متنوع دیگر انجام دهند. این کتاب پر از فعالیت‌هایی است که کنجکاوی کودکان را در زمینه‌ی علوم و خلاقیت‌های مهندسی تحریک می‌کنند. هر فعالیت طوری طراحی شده است که کودکان بتوانند با استفاده از تمام حواس‌شان بازی کنند و یاد بگیرند. لازم است که بزرگ‌ترها در تمام طول انجام فعالیت‌ها بر کودکان نظارت داشته باشند و به آنها اجازه بدهند که سؤال کنند و ایده‌هایشان را بیازمایند. در ضمن برای انجام برخی از فعالیت‌ها بچه‌ها حتماً به کمک بزرگ‌ترها نیاز پیدا می‌کنند.

یادداشت‌های الکتریکی دختر کنجکاو

معرفی کتاب
این کتاب داستان دختری کنجکاو به نام کیوریس است که در خانواده‌ای پرجمعیت زندگی می‌کند. قهرمان داستان با زبانی شیرین و بامزه مشاهدات خودش در مدرسه و خانه را درباره الکترون‌ها، مسابقه مچ‌اندازی، باتری‌های میوه‌ای و چیزهای دیگر روایت می‌کند.

کیک نی‌نی کجایی؟ ‌!

معرفی کتاب
کتاب «کیک نی‌نی کجایی؟ !» از مجموعه کتاب‌های دالی بازی مناسب گروه سنی نوپا (0 تا 3 سال) است. طراحی کتاب به شیوه‌ای است که دارای صفحات پنهانی است. کودک با کمک تصاویر پنهان به جواب سؤال‌های پرسیده شده در شعرها می‌رسد. این روند پرسش و پاسخ باعث بازی و سرگرمی کودک می‌شود؛ در حالی که در هر جلد کتاب به آموزش موضوعی خاص پرداخته می‌شود. در این جلد کودک با حس کنجکاوی و جست‌وجو کردن آشنا می‌شود: تولد نی‌نی زیبای ماست کی می‌دونه کیک تولد کجاست؟ شاید تو جعبه باشه بله همون جا جاشه و...

لاک‌پشت و پروانه

معرفی کتاب
وقتی لاک‌پشت کوچولو به دنیا آمد، یک چشمش بسته بود و از گوشه‌ی آن اشک می‌آمد. لاک‌پشت کوچولو سعی کرد چشمش را باز کند؛ ولی چشمش باز نشد. مادرش او را نوازش کرد و گفت: «باید با یک پروانه دوست بشوی تا کمکت کند.» ولی لاک‌پشت کوچولو که پروانه نمی‌شناخت!... پس راه افتاد تا پروانه را پیدا کند...