پانصد صندلی خالی
معرفی کتاب
کتاب «پانصد صندلی خالی»یک سفر عمیق و انسانی به دل تاریکیهای جنگ و محاصره است. این اثر، روایت واقعی و مستند زنی است که در محاصره سه ساله الفوعه سوریه زندگی میکند و با قلمی پر احساس، لحظات تلخ و شیرین زندگی در شرایطی غیرقابل تصور را به تصویر میکشد. کتاب نه تنها داستانی از انتظار مرگ و گرسنگی است، بلکه نوری است بر تاریخ مظلومیت شیعه و زندگی روزمره مردمی که در شرایطی سخت و طاقتفرسا به سر میبرند. نویسنده، معلمی از الفوعه، با دو دختر و همسرش، در این روزنوشتها، جزئیات زندگی در محاصره را به تصویر میکشد و احساسات عمیق خود را از ترس، امید و مقاومت به اشتراک میگذارد. این اثر، نه تنها یک روایت از محاصره، بلکه یک درس از مقاومت و امید است و شما را به تفکر و تأمل در مورد زندگی و انسانیت وادار خواهد کرد.
ماهیها به دریا برمیگردند
معرفی کتاب
کتاب «ماهیها به دریا برمیگردند» یک اثر داستانی مستند است که به روایت زندگی یک خانواده فلسطینی در ایران میپردازد. این کتاب با مصاحبههای حضوری با اعضای این خانواده، گوشهای از تاریخ اشغال فلسطین توسط اسرائیل، سبک زندگی مردم غزه و رنجهایی که از اشغالگران متحمل شدهاند را به تصویر میکشد و مخاطب را با تاریخچه اشغال فلسطین و ظلمهایی که در این منطقه رخ داده است، آشنا میکند. این روایت ادبیات مقاومت و پایداری است و روحیه جهاد و ایثار را در مخاطب تقویت میکند.
بیسرزمین
معرفی کتاب
احمد چهارده ساله در شهری سرگردان است که او را نمی خواهد. بعد از فرار از زندگی ناامن و رنجی که در سوریه می کشید، پدرش را در سفری پرمخاطره در سواحل اروپا از دست داده و تازه وارد بروکسل بلژیک شده است. تقلا می کند تا تنهایی از پس زندگی خودش برآید، نه کسی را دارد نه جایی برای رفتن. امیدش را کم کم از دست می دهد. حالا او چگونه می تواند در دیار غربت سر کند؟
پناهندگان و مهاجران
معرفی کتاب
کتاب حاضر از مجموعهای چند جلدی، با تصویرها و توضیحهایی به زبان کودکان، میکوشد معنای دقیق پناهندگی و مهاجرت را به مخاطب بیاموزد. نویسنده پس از توضیح معنای وطن، دلایل ترک آن را توضیح میدهد و از سختیهای آن میگوید. سپس اشاره میکند که در سطح جهان با پناهندگان چگونه برخورد و از آنها حمایت میشود. در نهایت به مخاطب اطمینان میدهد افراد بسیاری به پناهندگان کمک میکنند و کودکان هم میتوانند با کمک کردن به آنها، در این زمینه مؤثر باشند.
کاش یکی قصهاش را میگفت
معرفی کتاب
این داستان درباره روزهای جنگ است و بمبباران و موشک. پسری که معلولیت جسمی دارد، در بمبباران آبادن پدر، مادر، خواهر و برادرش را از دست میدهد و فقط او میماند و مادربزرگش. مادربزرگ بدون توجه به وضعیت پسر، مرتب شکایت میکند که چرا این پسر معلول باید بماند و آن پسر دیگر (نوه دیگرش) که سالم بوده است، برود. آنها مجبور میشوند به تهران بیایند و در ساختمانی که برای جنگزدهها درنظر گرفته شده است، ساکن شوند.پسرک هر کاری که از دستش برمیآید برای مادربزرگ انجام میدهد؛ ولی دل مادربزرگ نرم نمیشود تا اینکه... .