خوشه طلایی
معرفی کتاب
این داستان درباره بخشندگی و مهربانی است. قصه از جایی آغاز میشود که خوشه گندم کوچک مزرعه بعد از چند ماه صبرکردن برای آسیابشدن و تبدیلشدن به نان، از خواب بیدار میشود و میبیند که تنها مانده و همه خوشهها زودتر از او به آسیاب رفتهاند. گندم باید به تنهایی خودش را به آسیاب برساند. او در این مسیر با حیوانات گوناگونی مواجه میشود که از او کمک میخواهند. گندم باید در این وضعیت چه کار کند؟ از دانههایش قرض بدهد یا آنها را برای آسیابشدن نگه دارد؟ ماجرای این سفر را در کتاب حاضر خواهید خواند.
خرگوش خانم و کت جادویی
معرفی کتاب
همه حیوانات با خوشحالی در برف بازی میکردند. اما خرگوش خانم بین آنها نبود. او از این همه بخشیدن موهایش به بقیه خیلی خسته شده بود. هنگامی که به حوض نزدیک شد، انعکاس تصویر خود را در آب دید. فریاد زد: «وای نه! چه بلایی سر خودم آوردهام؟ من دوست دارم موهایم را با بقیه قسمت کنم. اما انگار در این کار زیادهروی کردهام. حالا چطور خودم را گرم نگه دارم؟ »
دنیا بدون درخت
معرفی کتاب
درخت خسیس نه به گنجشکها اجازه میداد که روی شاخههایش بنشینند و آواز بخوانند نه به گوسفندها که زیر سایهاش استراحت کنند. او به پیرمرد خسته هم اجازه نداد که میوهای بچیند و بخورد و حتی کرم کوچولو هم نتوانست زیر پوستش لانهای بسازد. درعوض، چشمه زیر درخت، همه آنها را کنار خودش جای داد. چشمه فکر میکرد که دنیا بدون گنجشکها، گوسفندها، انسانها و کرمها، جای زیبایی نیست. درخت از چشمه هم خواست که از آنجا برود و... .