نه قرمزه نه زرده
معرفی کتاب
خانهی ماهر و لینا کنار دریا است و یک روز یک گردباد به رنگ زرد و قرمز وارد خانهی آنها میشود. این گردباد، معمولی نبود و داخل گردباد خرچنگها و مرغهای دریایی بودند که با هم دعوا میکردند و هر کدام میخواستند رنگ دریا را به رنگ خودشان یعنی قرمز و زرد دربیاورند. مرغهای دریایی با عصبانیت بالهایشان را بههم میزدند و خرچنگها چنگالهایشان را باز و بسته میکردند و چقچقکنان خط و نشان میکشیدند. هر دو گروه سطلها را برداشتند و شروع کردند به پاشیدن رنگ زرد و قرمز به طرف یکدیگر. لینا و ماهر وارد دعوای آنها میشوند تا اختلاف را حل کنند. صورت ماهر تبدیل شد به یک گوجهفرنگی قرمز و گیسوی بافتهی لینا هم شبیه یک موز زرد شد.
سمندری که آواز خودش را شنید!
معرفی کتاب
داستان این کتاب به خودخواهی بچهها میپردازد. ماجرا از این قرار است که جناب آقای گلدی که سمندری بدصدا، خودشیفته و خودخواه است با صدای نخراشیده و ترسناک خود، حیوانات یک جنگل را کلافه میکند. او نمیداند چقدر صدای بدی دارد و فکر میکند از همه بهتر است؛ اما یک روز صدای ترسناکی را میشنود و با خودش میگوید عجب صدای ترسناکی از دور میآید؛ اما کسی اینجا نیست. گلدی که خیلی میترسد با خودش میگوید چرا صدای این موجود اینقدر زشت و بیخود است؟ ! او داد میزند: «ساکت!» ولی طرف مقابل هم میگوید: «ساکت!» به نظر شما صدای چه موجودی است؟ ...
همهش مال جوجه باشه!
معرفی کتاب
همهش مال جوجه باشه!، داستانی برای خردسالان است که مالکیت بر وسایل، اسباببازیها و همچنین ارزش دوستی را نشان میدهد. نویسنده میخواهد در ضمن این داستان، ارزش همبازی و مدیریت حسمالکیت را به خردسالان آموزش دهد. این داستان تولد کرگدن را نشان میدهد که جوجه قصه ما قصد دارد همه کادوهای تولد را برای خودش بردارد. جوجه در طی این داستان یاد میگیرد که باید همه چیز را با دوستانش تقسیم کند زیرا دوستی بهترین چیز دنیاست.
لامالاما داد میزنه وسایلم مال منه!
معرفی کتاب
لامالاما و دوست جدیدش نلی قرار است با اسباببازیهای لامالاما بازی کنند. نلی با لگوها مشغول میشود و لامالاما با عروسکش. لامالاما نگران شکسته شدن لگوهایش است. نلی بعد از بازی با لگوها میخواهد با عروسک بازی کند. اما لامالاما لج میکند و نمیگذارد نلی به عروسک او دست بزند. حالا نلی بکش، لامالاما بکش! آنقدر عروسک را کشیدند تا دست عروسک جدا شد و...
تیغتیغو
معرفی کتاب
این داستان درباره تغییر است؛ تغییر تیغتیغو. او با تیغهایش همه را اذیت میکرد و میترساند. یک روز صبح که از خواب بیدار شد، دید که دیگر تیغ ندارد. تیغتیغو به موجودی صورتی و نرم مثل مارشملو تبدیل شده بود. دیگر مثل سابق کسی از او نمیترسید و نمیتوانست بقیه را اذیت کند. کسی میداند تیغتیغو حالا باید چهکار کند؟