Skip to main content

دایناسورها نمی‌ترسند

معرفی کتاب
این کتاب درباره پسر کوچولویی است که از هیچ‌چیز نمی‌ترسد و به همین علت حیوانات بزرگ و ترسناک در برابر او کوچک و کوچک‌تر می‌شوند. پسرک با دایناسور خیلی‌خیلی بزرگی روبه‌رو می‌شود؛ ولی اصلاً نمی‌ترسد. او با دایناسور دوست می‌شود و دایناسور به یک تمساح تبدیل می‌شود. پسر کوچولو از تمساح هم نمی‌ترسد و تمساح به یک سوسمار تبدیل می‌شود و... .

خاله بالا و ننه سرما

معرفی کتاب
«ننه‌سرما» با تمام قدرت تلاش می‌کند تا هر چه بیشتر برف و باران ببارد و همه‌جا سرد شود. بچه‌ها و حیوانات سعی می‌کنند او را از شهر بیرون کنند؛ ولی نتیجه‌ای نمی‌گیرند تا اینکه ننه‌سرما مریض می‌شود. حالا او خسته و بی‌جان است و بچه‌ها و حیوانات با هم او را فراری می‌دهند.

آغوشت را باز کن

معرفی کتاب
میمون کوچولو شبیه میمون‌های دیگر نیست. او دُم ندارد، از این شاخه به آن شاخه نمی‌پرد و موز و نارگیل هم دوست ندارد. میمون کوچولو می‌خواهد یک گل باشد. بنابراین، تمام کارهایی که گل‌ها می‌گویند، انجام می‌دهد. او رو به خورشید می‌ایستد، چشمانش را می‌بندد و آغوشش را باز می‌کند.

من مترسکم ولی می‌ترسم

معرفی کتاب
مترسک این داستان را خیلی زشت ساخته اند تا حیوانات و پرندگان از او بترسند، اما مترسک دلش نمی خواهد کسی را بترساند. او خیلی مهربان است و از تنهایی می ترسد. سرانجام مترسک تصمیم می گیرد از مزرعه فرار کند و با دیگران دوست شود.

گروفالو

معرفی کتاب
موش کوچولو از وسط جنگل رد می‌شود که حیواناتی مانند روباه و جغد و مار می‌خواهند او را شکار کنند. موش از موجود خیالی حرف می‌زند و آن‌ها پا به فرار می‌گذارند؛ ولی ناگهان موش با همان موجودی روبه‌رو می‌شود که در خیال خود ساخته است. آیا او می‌تواند از دست این موجود هم نجات پیدا کند؟

شهری که راه افتاد

معرفی کتاب
شهر کوچک پر از آدم و ساختمان و ماشین است. روزی شهر تکان می‌خورد و راه می‌افتد و در دریا شناور می‌شود. مردم شهر متوجه می‌شوند که شهرشان روی لاک‌پشت بزرگی ساخته شده است. حالا مردم نگران این هستند که اگر لاک‌پشت بخواهد در دریا شنا کند، آن‌ها چه کار باید بکنند.

بشو‌و‌‌نشو

معرفی کتاب
دو گربه دوست هستند. نام یکی از آن‌ها «بشو» و دیگری «نشو» است. آن‌ها گرسنه‌اند. بشو به فکر پیدا کردن غذاست؛ ولی نشو تنبل است و حال هیچ کاری را ندارد. بشو با گنجشک هم‌بازی می‌شود و در حین بازی می‌تواند غذا پیدا کند.

مشکی بر دوشی

معرفی کتاب
زنی چادرنشین که در بیابان‌های اطراف مدینه زندگی می‌کرد، هر روز کنار چاه آبی می‌نشست تا با سطل از چاه آب بردارد. شوهر او بیمار بود و زن هر چند روز یک بار این کار را انجام می‌داد. روزی رسول خدا (ص) و یکی از یارانش که تشنه بودند، به پیرزن کمک می‌کنند تا از چاه آب بردارد. پیرزن آن روز طعم مهربانی و همدردی کردن رسول خدا (ص) را چشید.

خوابِ آبی

معرفی کتاب
«مرجان» و دریا دوستان قدیمی هستند. مرجان از بچگی کنار دریا بزرگ شده است و همیشه با دریا درد دل کرده؛ ولی دریا هیچ‌ وقت جواب مرجان را نداده است. مرجان با دریا قهر می‌کند؛ ولی باز هم شب، وقتی همه خواب هستند، کنار دریا می‌رود و گریه می‌کند که ناگهان یک پری دریایی ظاهر می‌شود.

خاک بهار بچه‌هاست

معرفی کتاب
زن و شوهر جوانی در مشاجره‌ای درباره بازی فرزندانشان، تصمیم می‌گیرند که او را تنبیه کنند تا دیگر خاک‌بازی نکند؛ اما با برخورد مناسب رسول خدا (ص)، متوجه می‌شوند که توجه به نیاز کودکان در سنین مختلف، موجب رشد و تعالی آن‌ها می‌شود.