داستان

«تایرون» بچه‌دایناسور بی‌ادب و ترسناکی است که دوست خود، بولاند را اذیت می‌کند. بولاند از ترس تایرون به زور به مدرسه می‌رود؛ اما یک روز تایرون به مدرسه نمی‌آید و معلم از بولاند می‌خواهد که به سراغ تایرون برود. اتفاقی که بولاند را متوجه وضعیت تایرون می‌کند؛ اما تایرون همچنان بدجنس باقی می‌ماند.

روزی «بولاند» به همراه دوستانش برای تفریح به جنگل سوامپ می‌روند؛ اما بولاند از حضور تایرون خوشحال نیست، چون او به شدت بولاند را اذیت می‌کند. تایرون آن روز در بازی‌های دوستانه با نیرنگ بولاند را می‌برد؛ اما ناگهان اتفاقی می‌افتد که تایرون را مجبور می‌کند تا دیگر بولاند و دوستانش را اذیت نکند.

در روزگاران قدیم در بیشه‌زاری، بچه دایناسوری به نام «بولاند»زندگی می‌کرد. در آن بیشه‌زار «تایرون»، دایناسور کوچک و ترسناکی بود که بولاند را اذیت می‌کرد. بولاند تصمیم گرفته بود تا از حق خود دفاع کند و از شر تایرون خلاص شود. به همین دلیل نقشه‌ای را طراحی و اجرا کرد و تایرون نیز درس خوبی از آن گرفت.

در این داستان، مایکل در مطالعه‌ای با دوستش والدو، درباره بزرگ بودن دنیا و شباهت‌های بین ماشین و بدن انسان، اطلاعاتی به دست می‌آورد. در ضمن متوجه می‌شود که خداوند او را آفریده است؛ با دیدن پدیده‌های جهان، خدا را می‌شناسد و به او نزدیک می‌شود. این داستان فرصت مناسبی را ایجاد می‌کند تا والدین بتوانند با کودکانشان درباره مسائل اخلاقی و تربیتی صحبت کنند.

فرانس که ساعت مچی زیبایی هدیه گرفته است، به همراه دوستانش به گردش می‌رود. فرانس همراه دوستش نتی، تصمیم می‌گیرند به سفری کوتاه بروند. در راه ساعت فرانس خراب می‌شود. نتی که عامل اصلی خراب شدن ساعت است، به فرانس دروغ می‌گوید و همین مسئله دوستی آن‌ها را خدشه‌دار می‌کند. تشویق به راست‌گویی و نیز بیان تأثیر آموزش‌های غیرمستقیم در روند رشد عاطفی کودکان از اهداف این کتاب است.

این داستان با هدف تقویت مهارت خواندن و نیز ایجاد فرصت گفت‌و‌گوی فلسفی میان والدین و کودکان نگاشته شده است. نویسنده در روایتی که میان فرانس و دوستانش رخ می‌دهد، عشق به همنوع، ارتباط سالم، رعایت نظم در زندگی و توجه به بهداشت فردی و عمومی را به کودکان آموزش می‌دهد.

در این داستان حسن‌کچل به سفارش مادرش برای تهیه غذا راهی قصر پادشاه می‌شود؛ اما در طی مسیر با پیرزنی آشنا شده و در روستای او مشغول به کار می‌شود. حسن با پولی که از دسترنج خود به دست آورده است، غذا تهیه می‌کند و به خانه باز می‌گردد و مادرش را خوشحال می‌کند.

حسن‌کچل با اتفاقی عجیب متوجه می‌شود که دوستش «بولوت»، گلابی‌های خرس جنگل را دزدیده و خرس از دست بولوت عصبانی است. حسن با پیشنهادی سبب می‌شود تا بولوت متوجه اشتباه خود بشود. حفاظت از محیط زیست و رفتار صحیح در مواجهه با کارهای اشتباه از آموزه‌های این داستان است.

روزی دزدها به روستای حسن‌کچل حمله می‌کنند و مرغ‌ها و تخم‌مرغ‌های آن‌ها را می‌دزدند. این اتفاق تکرار می‌شود، تا اینکه با نقشه‌ای که حسن می‌کشد، دزدها دستگیر می‌شوند. کمک به یکدیگر و عاقلانه تصمیم گرفتن از نکات مطرح در این داستان است.

در این داستان حسن کچل به سفارش مادرش و اهالی روستا در مسابقه‌ای که پادشاه برای یافتن پسر باهوش ترتیب داده است، شرکت می‌کند و در طی مراحل مسابقه که عجیب هم به نظر می‌رسد، برنده می‌شود. انسانیت و دوستی از نکات اخلاقی مطرح شده است.