پرستار اژدها پرواز میکند
معرفی کتاب
دایی «مورتون» همیشه در سفر است و به هر بهانهای وظیفه نگهداری از دو اژدهای خانگیاش را به «ادوارد» میسپارد. دو اژدهای آتشدار که نگهداریشان در خانه اصلاً کار راحتی نیست. «زیگی»، یکی از اژدهاها، گم میشود و او را در کمد لباس پیدا میکنند؛ اما زیگی حاضر نیست از آنجا بیرون بیاید. او رازی را از آنها پنهان میکند. در کمد خبرهایی هست و دردسرها بیشتر میشود!
قلعه پرستار اژدها
معرفی کتاب
«آرتور» و «زیگی»، دو اژدهای دایی «مورتون»، به خانه «ادوارد»، «امیلی» و مادرشان آمدهاند تا مدتی را با آنها زندگی کنند. اژدهاها تمام مواد غذایی داخل یخچال را خوردهاند؛ حتی آرتور سه قاشق و کنترل تلویزیون را قورت داده است. مراقبت از این دو اژدها برای ادوارد کار بسیار سختی است. ادوارد نامههایی برای داییاش مینویسد و از او میخواهد تا آخر هفته و قبل از اینکه او و امیلی برای جشن سال نو به قلعه پدرشان بروند، اژدهاها را تحویل بگیرد؛ اما عطسهای بیموقع و دریایی از آتش، شروع سال نو را کاملاً تغییر میدهد!
مهمانی پرستار اژدها
معرفی کتاب
جلد پنجم از کتاب «چگونه با اژدها کنار بیاییم» دربردارنده داستانی است که بر اساس نامههایی شکل گرفته است که «ادوارد» در مواقع بحرانی برای دایی «مورتون» مینویسد. ادوارد وظیفه نگهداری از دو اژدهای خانگی دایی مورتون را به عهده دارد. حالا تولد ادوارد است و او در انتظار جشنی پر از شادی و بازی است؛ اما «زیگی» و «آرتور» دو اژدهای دایی مورتون که مهمان ناخوانده این جشن هستند، هرچه را میبینند، میخورند و کار شعبدهباز مهمان را خراب میکنند. ادوارد چه میکند و چه عکسالعملی نشان میدهد؟
خوابم نمیآید!
معرفی کتاب
هر شب موقع خواب، مادربزرگ، نوهاش، جغدکوچولو، را پشتش سوار میکند، بالای درخت میبرد و در لانهاش میگذارد تا بخوابد؛ اما جغدکوچولو اصلاً خوابش نمیآید و هر بار به بهانهای مادربزرگ را که مشغول مطالعه است، به لانهاش میکشاند تا اینکه راهحل خوبی به فکر مادربزرگ میرسد. حالا مادربزرگ میخواهد بخوابد و جغدکوچولو باید او را بخواباند، رویش را بپوشاند، برایش بیسکوئیت ببرد و... . خواباندن مادربزرگ کار خیلی سختی است.
دعوای دوستهای صمیمی
معرفی کتاب
«هانا» و «لیزی» دوستان صمیمی هستند. آنها با هم به کودکستان میروند و با هم توپبازی و دوچرخهسواری میکنند. روزی آنها موقع توپبازی دعوایشان میشوند و با هم قهر میکنند. هانا موضوع را با پدر و مادر و برادرش، «جاش»، در میان میگذارد. مادر به هانا پیشنهاد میکند که نقاشی بکشد و به لیزی هدیه بدهد و با هم آشتی کنند. آیا هانا و لیزی میتوانند دوباره با هم دوست شوند؟
فقط یک قصه دیگر!
معرفی کتاب
خرگوش کوچولو دوست دارد قبل از خواب برایش کتاب بخوانند. مامان خرگوشه، بابا خرگوشه و مادربزرگ خرگوش کوچولو تمام کتابهای قصه او را برایش خواندهاند؛ اما خرگوش کوچولو باز هم دوست دارد داستان تازهای بشنود؛ ولی کتاب جدیدی باقی نمانده است. برای همین خرگوش کوچولو یک روز خودش دست به کار میشود تا قصهای طولانی برای وقت خواب بنویسد. او در این کار از دوستانش، «جغدی»، «موشک» و « گرگ کوچولو» هم کمک میگیرد.
دوستهای جونجونی
معرفی کتاب
یک روز صبح «موشی» کنار رودخانه، روی تخته سنگی مینشیند و منتظر دوستان جونجونیاش میشود. خرگوش و قورباغه و لاکپشت، با دیدن موشی کنار او منتظر دوستانش میشوند و... . خورشید کمکم غروب میکند و خبری از دوستان جونجونی موشی نمیشود. او میخواهد به خانه برود؛ ولی خرگوش و قورباغه و لاکپشت جلوی او را میگیرند. آنها نمیخواهند موشی امیدش را از دست بدهد و حاضرند همراه او منتظر بمانند؛ اما یک اتفاق جالب و دوستداشتنی افتاده است که خرگوش و قورباغه و لاکپشت از آن بیخبرند.
خرس یا اردک
معرفی کتاب
خرس کوچولو بیشتر کارها و رفتارش مثل خرسهای دیگر است. او بزرگ و پشمالو است و سراسر زمستان را میخوابد و خیلی عسل میخورد؛ اما با خرسهای دیگر یک تفاوت بزرگ دارد. او دلش نمیخواهد خرس باشد تا اینکه روزی دستهای جوجهاردک میبیند و تصمیم میگیرد که اردک شود. خرس از اردک خواهش میکند تا به او یاد بدهد که چگونه اردک شود؛ اما اردک شدن اصلاً کار آسانی نیست!
نامههای سانی
معرفی کتاب
«سانی» یک میرکت یا همان خدنگ دمعصایی است که با خانواده بسیار بزرگش در صحرای «کالاهاری» زندگی میکند. آنها همه کارها را با هم انجام میدهند؛ با هم بازی میکنند، با هم غذا میخورند و حتی با هم میخوابند؛ اما سانی فکر میکند که آنها زیادی به هم نزدیک هستند. به همین علت تصمیم میگیرد به جای دیگری برود. او برای خانوادهاش نامهای مینویسد و راه میافتد. سانی به جاهای زیادی سر میزند و به دیدن افراد زیادی از فامیل میرود؛ اما هیچجا به راحتی خانه نیست! شایان ذکر است که نامههای سانی به شکل کارتپستال در هر صفحه آورده شده است.
پسری که با پیراناها شنا کرد!
معرفی کتاب
«استنلی پاتز» پدر و مادرش را از دست داده است و با عمو «ارنی» و خاله «آنی» زندگی میکند. عمو ارنی در کارخانه کشتیسازی کار میکند و همهچیز خوب و مرتب است؛ اما یک روز کارخانه تعطیل میشود و کارگرهایش بیکار. عمو ارنی تصمیم میگیرد خانه را به کارخانه کنسروسازی تبدیل کند و بعد از مدت کوتاهی، دستگاهها و سطلهای ماهی تمام خانه را اشغال میکنند تا جایی که استنلی مجبور میشود در کمدش بخوابد. بالاخره استنلی تصمیم میگیرد خانه را ترک کند. او در یک سیرک کار میکند و به سفر میرود. آیا استنلی دوباره به خانه بازمیگردد یا به دنبال سرنوشتش میرود؟