Skip to main content

ابراهیم‌علیه‌السلام

معرفی کتاب
این داستان قرآنی درباره حضرت ابراهیم(ع) و ماجرای بت‌شکنی ایشان است.حضرت ابراهیم(ع) تمام بت‌های معبد به جز بت بزرگ را شکست و تبر را بر روی دوش او گذاشت. زمانی که مردم بت‌پرست به دنبال بت‌شکن می‌گشتند، حضرت ابراهیم(ع) به آن‌ها گفت:«از بت بزرگ بپرسید چه کسی بت‌ها را شکسته است!»...

صالح‌علیه‌السلام

معرفی کتاب
این داستان مصور درباره حضرت صالح(ع) و قوم ثمود است. قوم ثمود شهری آباد و پربرکت داشتند اما به جای ایمان‌آوردن به خداوند، بت می‌پرسیدند. خداوند برای آن‌ها حضرت صالح(ع) را به پیامبری رساند تا آن‌ها را هدایت کند. اما مردم راهنمایی نشدند و به معجزه‌های حضرت صالح(ع) نیز ایمان نیاوردند و به ایشان نسبت جادوگری دادند. شتری که حضرت صالح(ع) به‌عنوان معجزه از دل کوه بیرون آورده بود را کشتندو...

هود‌علیه‌السلام

معرفی کتاب
این داستان مصور درباره هود(ع) است. در زمان هود(ع) بسیاری از مردم قوم عادبت‌پرست و ظالم بودند. آن‌ها به کارگرهایشان دستمزد نمی‌دادند و حق مردم را می‌خوردند. هرقدر که هود(ع) آن‌ها را نصیحت می‌کرد تأثیر نداشت و همه به او می‌خندیدند. خداوند نیز بر مردم ظالم قوم عاد خشکسالی نازل کرد و سپس باد سردی را برای آن‌ها وزاند. حضرت هود(ع) و یارانش نیز در گوشه‌ای میان باغی پناه گرفتند...

نوح علیه‌السلام

معرفی کتاب
حضرت نوح(ع) سن و سال زیادی داشت که به پیامبری برگزیده شد. او موظف بود تا مردم را به یکتاپرستی و دست‌کشیدن از بت‌پرستی هدایت کند اما بسیاری از افراد حرف‌های او را باور نمی‌کردند و به بت‌پرستی ادامه می‌دادند. حضرت نوح(ع) نیز برای آن‌ها از خدا عذاب خواست. خداوند توفانی سهمگین نازل کرد اما به نوح(ع)گفت کشتی‌ای برای پیروانش بسازد. در آن توفان جمع بسیاری از مردم، جز کسانی که به نوح(ع) ایمان داشتند و سوار کشتی شدند، غرق شدند.

ادریس‌علیه‌السلام

معرفی کتاب
این داستان مصور درباره حضرت ادریس(ع) پیامبر خدا و نوه حضرت شیث(ع)، است. حضرت ادریس(ع) به مردم زمان خود که چیزی نداشتند و حتی نمی‌دانستند چگونه لباس درست کنند و غذا بخورند، مهارت‌های زیادی آموخت. در آن زمان پادشاه ظالمی وجود داشت که می‌خواست باغ و زمین پیرمردی فقیر را از او بگیرد و پیرمرد نمی‌خواست دارایی‌اش را تسلیم کند...

The Last Chance

معرفی کتاب
این داستان تخیلی، درباره کودکی است که با کمک سفر در زمان به شهر نینوا در زمان حضرت یونس(ع) می‌رود. او شخصاً با تلاش‌های این پیامبر الهی برای خداپرست‌کردن مردم آن روزگار آشنا می‌شود.
این اثر از فارسی، به زبان انگلیسی ترجمه شده است و سعی دارد مهارت زبان‌آموزی کودکان را تقویت کند.

کفش‌هایی با پاپیون قرمز و دو داستان دیگر

معرفی کتاب
در کتاب می‌خوانیم:
آقا بهمن، نفسش را با کلافگی بیرون داد و نگاهی به سید کرد و گفت: «والا اگه شما فهمیدی، من هم فهمیدم سید جان! کلافه‌ام کرده این بچه! یک ساعته اینجا نشسته می‌گه کفشم رو بده، کفشم رو بده. حالا کدوم کفش؟ اللّه اعلم!»
سید نگاهی مهربان به دخترک و پاهای برهنه‌اش کرد و گفت: «چی شده دخترم؟ کفش‌هات رو گم کردی بابا جان؟ »