درویش طمعکار
معرفی کتاب
کتاب مصوّر حاضر، چهارمین جلد از مجموعة شش جلدی «قصههای تصویری از گلستان» است که حاوی داستانهای آموزنده، برگرفته شده از «گلستان سعدی» است. در داستان «درویش طمعکار» میخوانیم: حاکمی به جای علاقه به تیراندازی، به شعر و شاعری علاقه دارد. روزی مرد درویشی با خواندن شعری توجه حاکم را جلب کرد. حاکم به او کیسهای پول و لباسی فاخر بخشید. او تمام پولهایش را خرج کرد، دوباره به این فکر افتاد که با خواندن شعر تازهای از شاه پول بگیرد. آن روز شاه خشمگین بود و به مرد کمک نکرد. وزیر به حاکم گفت که باید به این گونه افراد کمکم پول بدهد تا یکدفعه خرج نکنند. در این صورت حاکم نیز مجبور نیست آنها را از خود براند...
شعرهایی درباره پاکیزگی
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه چند جلدی «ما کودکان مسلمان» است. در این جلد شعرهایی درباره «پاکیزگی» با عناوین باغ وحش تن من، جارو جان، بوی بد و حمام شیشهای آمده است که همگی برای نهادینه کردن این فضیلت اخلاقی در وجود کودکان است. اشعار این کتاب کودکان را به پاکیزگی و آراستن آن ها به این صفت پسندیده ترغیب میکند.
ماهیخوار حیلهگر، ماهیهای خوشباور
معرفی کتاب
این کتاب بازنویسیِ یکی از حکایتهای کلیه و دمنه به فارسی امروزی است. موضوع داستان درباره مرغ ماهیخواری است که به ماهیها به دروغ میگوید و ظاهراً میخواهد آنها را از دست صیاد نجات بدهد. او به ماهیها گفت بهترین راه این است که در دهان مرغ ماهیخوار سوار شوند تا آنها را به آبگیر دیگری ببرد. ماهیها هم به او اعتماد کردند. اما مرغ ماهیخوار به اعتماد آنها خیانت کرد و ماهیها را خورد. خرچنگ که از این موضوع با خبر شده بود، مرغ ماهیخوار را کشت و به بقیه ماهیها خبر داد تا دیگر به هرکسی اعتماد نکنند.
وردهای دزدگیر
معرفی کتاب
کتاب وردهای دزدگیر یکی از داستانهای جذاب و آموزندهی مجموعه «شکرستان و یک داستان» است که با روایتی ساده و روان و تصاویری رنگی و جالب برای کودکان ارائه شده است.وردهای دزدگیر روایتگر کشاورزی به اسم بستور است که هر سال محصولش را به شکرستان میبرد و میفروخت و با پولش یک سال زندگی میکرد. اما روز دزدی طمعکار تصمیم گرفت سکههای بستور را بدزد. این کتاب تأثیر طمعکاری و چشم به مال دیگران داشتن را به کودکان نشان میدهد.
عمونوروز و چهلدزد
معرفی کتاب
کتاب عمو نوروز و چهل دزد داستان ظفر دزد است که از آمدن عید خوشحال نیست. همه برای آمدن نوروز خوشحال هستند جز ظفر، او نه کار دارد نه خانه نه پول. در همین زمان چشمش به پیرزنی میافتد که قالیچه میتکاند، او شنیده است که ننه سرما و عمو نوروز نباید هم را ببینند تا بهار بیاید، او فکری به سرش میزند، تصمیم میگیرد ننه را بدزدد...