مراقب باش خاموش نشی!
معرفی کتاب
این داستان درباره یک کلاه است؛ کلاهی که تشخیص میدهد روی سر چه کسی قرار گرفته است و اگر آن فرد قلب پاک و عاری از کینه و حرص و... داشته باشد، کلاه روشن میشود. کلاه برای جنگلبان است و آن را بهخاطر اینکه الیورا بسیار مهربان و خیرخواه است، به الیورا داده است. کلاه روی سر الیورا روشن میشود اما وقتی که خرگوش و خرس و باقی حیوانات آن را به زور و کلک از سر الیورا در میآورند و بر روی سر خود میگذارند، کلاه روشن نمیشود. هدف این است تا کودکان را با معجزه خوشقلببودن و تأثیر مثبت آن بر روی اطراف و اطرافیان آشنا کند.
شعرهایی در باره امانتداری
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه چند جلدی «ما کودکان مسلمان» است. در این جلد شعرهایی درباره امانتداری با عناوین امانت دوست، کتاب قصه من، او به گل سلام میکند و خیالهای بد آمده است که همگی برای نهادینه کردن این فضیلت الهی در وجود کودکان است. خواندن این داستانها به کودکان کمک می کند تا امانتداری را یاد بگیرند و با الگو گیری از آن در ادوار مختلف زندگیشان از آن استفاده کنند.
مسافران مدینه
معرفی کتاب
کتاب مصور حاضر، دهمین دفتر از مجموعه «قصههایی از امام رضا (ع) است که دربردارنده حکایاتی از زندگی و سیره این امام معصوم است. در این مجموعه کودکان با شخصیت و منش امام رضا (ع) آشنا میشوند. در این جلد میخوانیم: مردهایی برای دیدن امام از مدینه به مرو آمده بودند. اما امام آنها را برای دیدار نپذیرفتند. مسافران از این رفتار امام بسیار متعجب شده بودند. چند بار برای دیدن امام به منزل ایشان رفتند، اما هر بار ناامید میشدند. تا اینکه یک روز امام پذیرفت که آنان را ببیند و دلیل رفتار خود را برایشان توضیح داد...
پیراهن یادگاری
معرفی کتاب
کتاب مصور حاضر، نهمین دفتر از مجموعه «قصههایی از امام رضا (ع) است که دربردارنده حکایاتی از زندگی و سیره این امام معصوم است. در این مجموعه کودکان با شخصیت و منش امام رضا (ع) آشنا میشوند. در این جلد میخوانیم: «ریان» یکی از دوستان امام رضا (ع) بود. مدتها بود که امام مجبور شده بود از مدینه به خراسان برود. ریان هم تصمیم گرفت به مرو برود. هم امام را ببیند و هم خبرهای مدینه را به او بدهد. اما در هنگام برگشت اتفاق جالبی برای ریان افتاد...
درخت بادام
معرفی کتاب
کتاب مصور حاضر، هفتمین دفتر از مجموعه «قصههایی از امام رضا (ع) است که دربردارنده حکایاتی از زندگی و سیره این امام معصوم است. در این مجموعه کودکان با شخصیت و منش امام رضا (ع) آشنا میشوند. در این جلد میخوانیم: امام رضا (ع) در مسیر خراسان وارد شهر نیشابور شد. ایشان در خانه بی بی پسندیده ساکن شد و در حیاط خانه او یک دانه بادام کاشت...
صیاد و آهو
معرفی کتاب
کتاب مصور حاضر، ششمین دفتر از مجموعه «قصههایی از امام رضا (ع) است که دربردارنده حکایاتی از زندگی و سیره این امام معصوم است. در این مجموعه کودکان با شخصیت و منش امام رضا (ع) آشنا میشوند. در این جلد امام و همراهانش از مدینه به خراسان میرفتند. ظهر بود و هوا گرم بود. قرار شد تا کمی استراحت کنند. امام مثل بقیه زیر سایه درختی نشست و به صحرا چشم دوخت. ناگهان حیوانی را دید که به سرعت میدوید و به طرف آنها میآمد. سرانجام نفسنفس زنان خودش را به امام رساند و کنار پاهای او خوابید...
قرض عبدالله
معرفی کتاب
کتاب مصور حاضر، پنجمین دفتر از مجموعه «قصههایی از امام رضا (ع)» است. این مجموعه دربردارنده حکایاتی از زندگی و سیره امام هشتم شیعیان، امام رضا (ع) است. در این مجموعه کودکان با شخصیت و منش امام رضا (ع) آشنا میشوند. در این جلد: «عبدالله» نماز عصرش را در مسجد مدینه خواند. رفت و گوشه مسجد نشست. سرش را روی زانوهایش گذاشت و به فکر فرو رفت. عبدالله مقروض بود و نمیدانست که چکار باید بکند. تا اینکه فکری به ذهنش رسید. او تصمیم گرفت نزد امام رضا (ع) برود و مشکلش را با ایشان در میان بگذارد...
گنجشک چه میگفت؟
معرفی کتاب
کتاب مصور حاضر، چهارمین دفتر از مجموعه «قصههایی از امام رضا (ع) است که دربردارنده حکایاتی از زندگی و سیره این امام معصوم است. در این مجموعه کودکان با شخصیت و منش امام رضا (ع) آشنا میشوند. در این جلد میخوانیم: تابستان بود و میوهها دیگر رسیده بود. گنجشکها روی درختها این طرف و آن طرف میپریدند، جیک جیک میکردند و به میوهها نوک میزدند. یکی از گنجشکها دائم بالای سر امام پرواز میکرد و جیکجیک میکرد. ناگهان امام ایستاد. گنجشک میخواست چیزی به امام بگوید...
غریبه آشنا
معرفی کتاب
کتاب مصور حاضر، سومین دفتر از مجموعه «قصههایی از امام رضا (ع) است که دربردارنده حکایاتی از زندگی و سیره این امام معصوم است. در این مجموعه کودکان با شخصیت و منش امام رضا (ع) آشنا میشوند. در این جلد میخوانیم: یکی از جلسات پرسش و پاسخ امام رضا (ع) بود. عده زیادی در مجلس بودند. هر کس مشکلی داشت، میپرسید و امام جوابش را میداد. بعد از مدتی مردی قد بلند و سبزهرو از در وارد شد. سلام کرد و نگاهی به دور و برش انداخت. او از امام سؤالی داشت. اما نمیخواست که در جمع مطرح کند..