یک کار قایمکی
معرفی کتاب
همهی اتفاقات تازه با سؤال شروع میشود. با یک اگر و شاید هم دو سه تا چرا... داستان این کتاب چند تا جواب است به یک عالمه اگر و مگری که توی دنیا وجود دارد.داستان کتاب در مورد یک کار قایمکی است. یک کاری که هیچکس متوجه نشود... حالا چهطوری اینکار را بکنم؟ ... اگر چشمایم رو ببندم، دیگه هیچی هیچی دیده نمیشه؟ اگر انگشتهام رو توی گوشم بکنم، دیگه هیچی هیچی شنیده نمیشه؟ اگر دماغم رو بگیرم، دیگه هیچ بویی نمیآد؟ ...
آلیس و هزارتوی اسرارآمیز...: به سرزمین عجایب برو و گمشدهها را پیدا کن!
معرفی کتاب
این کتاب ترکیبی از داستان آلیس در سرزمین عجایب و معماست. در صفحههای زوج کتاب، داستان و وقایع آن روایت شدهاند و در صفحههای فرد چالشهایی مثل «کیکهای درون تصویر را بین شخصیتهای قصه تقسیم کن»، «جدول را پرکن»، نقشهخوانی و... مطرح شدهاند. نویسنده قصد دارد با طرحکردن چالشهای گوناگون قدرت تمرکز و حواس را در مخاطب بالا ببرد.
بدون ترمز، از تپه وحشت!
معرفی کتاب
مجموعه کتابهای ماجراهای ماروین، ماجراهای پسر بچهای است که سعی میکند از پس اتفاقاتی که در مدرسه، در خانه و در راه برایش میافتد برآید. در این کتاب، دوستان، خانواده و حتی برادر بزرگتر ماروین فکر میکنند او قرار است با دوچرخه از تپه پایین بیاید و همگی مشتاقاند او را تماشا کنن. اما حقیقت این است که ماروین حتی نمیتواند درست روی زین دوچرخه بشیند! حالا ماروین باید چه کند؟ ...
گول تبلیغاترو نخور!
معرفی کتاب
پیامهای بازرگانی تلویزیون سرگرمکننده بودند و برادرخرسی و خواهرخرسی همیشه دلشان میخواست همهی اسباببازیها و آبنباتهایی که تلویزیون تبلیغ میکرد را بخرند چون همهی آنها خیلی معرکه بودند! مامانخرسی باید راهی پیدا کند تا به بچهها یاد بدهد که هر چیزی را که میبینند باور نکنند… آن هم قبل از اینکه کوه اسباببازیهای بهدردنخور خانه را پر کند.
پیغام گرگ به سگ گله
معرفی کتاب
کتاب «قصّههای تصویری از پروین اعتصامی»، اقتباسی از اشعار دیوان «پروین اعتصامی»، بانوی شاعر معاصر ایران است که دربردارندة داستانهای آموزنده است. در کتاب «پیغام گرگ به سگ گله» آمده: روزگاری، سگی در دهکدهای بود که از گوسفندان مراقبت میکرد، گرگی در آن حوالی بود که تصمیم داشت تا گوسفندی از دهکده را شکار کند تا دلی از عزا دربیاورد ولی سگ مانع اون بود، نقشهای کشید و تصمیم گرفت از طریق دوستش کلاغ پیامی برای سگ بفرستد...
من این شکلی هستم؟ !
معرفی کتاب
هدهد در درختزار زندگی میکرد و کلاغ در شهر. هدهد تصمیم گرفت سری به دوستش کلاغ در شهر بزند. هدهد تا به حال به شهر نرفته بود. در راه خسته شد و لبهی یک پنجره نشست. تصویر خودش را در شیشه دید... یک هدهد کج و مج! گردن کج، پاهای کج، تاج کج و مج!... هدهد هی خودش را نگاه میکرد و از خودش عیب میگرفت. با هر چیزی که به دستش رسید گردن و پاها و تاجش را پوشاند. هدهد دیگر شبیه خودش نبود؛ حتی شبیه هیچ چیز دیگر هم نبود. آیا کلاغ او را خواهد شناخت؟ ...