کوتولخان
معرفی کتاب
کتاب حاضر جلد دوم از مجموعه طنز «قصههای عهد بوق» است. این کتاب ده داستان دارد. «عاشق»، «ننهپیره»، «داودآوازی»، «شَلاسماعیل» و «کوتولخان» نام برخی از این داستانهاست. «کوتولخان» را به عهد بوق راه نمیدهند؛ اما او به سراغ «ننهپیره» میرود و وقتی ننهپیره مطمئن میشود که او در همه کارها استاد است، کوتولخان وارد عهد بوق میشود. روز اول کوتولخان آب را از سرچشمه گِل میکند و بعد از آب گِلآلود ماهی میگیرد و در بازار میفروشد. روز دوم با تیر و کمانش تمام پرندههای آسمان عهد بوق را شکار میکند و همه را در بازار به مردم میفروشد. روز سوم گوسفندها را به صحرا میبرد و شب باز میگردد و میگوید گوسفندها را گم کرده است. روز چهارم... . شما فکر میکنید مردم عهد بوق با او چه میکنند؟
مهمانی دیوها
معرفی کتاب
کتاب حاضر جلد اول از مجموعه طنز «قصههای عهد بوق» است. این کتاب حاوی ده داستان کوتاه بوده که نام بعضی از آنها به این ترتیب است: «جادوگر بیکار»، «پری زشته»، «جن بوداده» و «مهمانی دیوها». داستان «جادوگر بیکار» درباره جادوگری است که مثل جادوگرهای دیگر بدجنس نیست و وقتی حوصلهاش سر میرود، تصمیم میگیرد با جارویش همه جا را جارو کند. او آنقدر به این کار ادامه میدهد که جارویش میشکند. جادوگر که دلش میخواهد همه جا را تمیز کند، یک جاروبرقی اختراع میکند؛ اما بعد از مدت کوتاهی شکم جاروبرقی پر از آشغال میشود. حالا جادوگر چه کاری باید انجام دهد؟
چه میشود اگر ...؟
معرفی کتاب
«اندی» پسر خیالپردازی است و باعث میشود که کودکان یاد بگیرند خلاقانه فکر کنند؛ حتی اگر غیرمعمول باشد. داستان کتاب که با تصاویر خلاقانه نیز همراه است، با یک خیالپردازی جالب شروع میشود. اندی فکر میکند پاستیلهای ژلهای میتوانند باعث پرش به ارتفاعات شوند! اندی برای هر خیالپردازی، یک نتیجهگیری منطقی نیز دارد تا اینکه برادر بزرگش با پرسشی او را از رویا بیرون میآورد.
شهر پرندگان
معرفی کتاب
مردم شهری که زورگو و ستمگر هستند، پرندهها را آزار میدهند و برای تفریح تعداد زیادی از آنها را شکار میکنند تا اینکه روزی تمام پرندهها شهر را ترک میکنند و فقط یک پروانه باقی میماند. مردم شهر پروانه زیبا را در قفسی شیشهای زندانی میکنند. روز بعد در سرزمین آنها همه رنگهای زیبا و روشن به سیاه و سفید تبدیل میشود و تنها پروانه زندانی رنگی میماند. با گذشت چند روز مردم متوجه اشتباه خود میشوند و پروانه را آزاد میکنند و... .
لنگه کفشی در بیابان نعمت است
معرفی کتاب
در جلد دهم از مجموعه «قصههای خاله ستاره»، ضربالمثل «لنگه کفش در بیابان نعمت است»، توضیح داده میشود. در بیابانی که کمتر کسی از آنجا عبور میکرد، یک جفت کفش کهنه، زیر بوتهای نشسته بودند و با هم صحبت میکردند و از خاطرات گذشته میگفتند. یک شب آرزو کردند که دوباره پای کسی را بپوشانند؛ اما یکی از لنگهها پاره بود و لنگه دیگر به تنهایی به درد کسی نمیخورد تا اینکه روزی شغالی یکی از لنگهها ر ا دزدید. حالا لنگه دیگرِ کفش تنها بود و از بیابان ساکت و سرد میترسید و نمیدانست چگونه باید روزگار بگذراند.
دشت دوستی
معرفی کتاب
در دشتی که نامش دشت «دوستی» است، شیر با حیوانات دیگری مثل خرگوش و آهو و لاکپشت و ببر به خوبی و خوشی زندگی میکنند. آنها همه با هم مهربان هستند و طبق قانون دشت، هیچ حیوانی نباید حیوانات دیگر را شکار کند. همه حیوانات از گیاهان و میوهها تغذیه میکنند؛ حتی شیر هم میوهخوار است تا اینکه گرگ بدجنسی به دشت میآید و سراغ شیر میرود و سعی میکند او را فریب دهد. گرگ به شیر میگوید هر روز برایش یکی از حیوانات را به عنوان غذا میبرد؛ چراکه او سلطان دشت است. خبر به حیوانات دشت دوستی میرسد. آنها نزد لاکپشت پیر میروند و از او راهنمایی میخواهند.
ابر مهربان
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه کتابهای «قصههای خاله ستاره» است. در پاییز ابرها با باد همراه میشوند و به هر جایی سر میزنند تا اینکه به سرزمینی میرسند که بر اثر خشکسالی از بین رفته است و دیگر کسی آنجا زندگی نمیکند. ابرها میخواهند با باد به جاهای دیگر بروند؛ ولی ابر بزرگ میماند و گریه میکند. ابر میداند که هر چه بیشتر گریه کند کوچکتر میشود و در نهایت از بین میرود؛ ولی دلش میخواهد برای مردم روستا کاری انجام دهد. ابر آنقدر میبارد که زمین پر از آب میشود و درختان خشکیده جان میگیرند؛ اما دیگر از ابر خبری نیست. در فصل بهار شاخهها پر از شکوفه میشود و گلهای زیبا میرویند و مردم دوباره به روستا باز میگردند. مردم میدانند که ابری بارانی بوده است که روستا را دوباره زنده کرده است.
خرس اخمو
معرفی کتاب
خرس کوچولو همیشه اخمالو است و همه با دیدن او ناراحت میشوند. پدر و مادرش به او میگویند که کمی لبخند بزند؛ اما خرس کوچولو اصلاً گوش نمیکند. برا ی همین حیوانات دیگر حتی به او سلام هم نمیکنند. خرس کوچولو میبیند که دوستانش خوشحال هستند و میخندند و دلش میخواهد با آنها بازی کند؛ ولی نمیتواند اخمهایش را باز کند؛ چون ابروهایش این شکلی هستند. او جلوی آینه میایستد و سعی میکند؛ ولی نمیتواند. خرس کوچولو از خانه بیرون میرود و تصمیم میگیرد به دوستانش سلام کند؛ ولی... .
قایق تنها
معرفی کتاب
مردم شهری که زورگو و ستمگر هستند، پرندگان را آزار و اذیت کرده و هر روز تعداد زیادی از آنها را فقط برای تفریح کردن شکار میکنند تا اینکه روزی تمام پرندهها از شهر میروند و فقط یک پروانه باقی میماند. وقتی مردم ماجرا را میفهمند، پروانه را در قفس زندانی میکنند. صبح روز بعد تمام رنگهای زیبا در شهر به رنگ سیاه و سفید تبدیل میشود و فقط پروانه زندانی رنگی باقی میماند. مردم که بسیار تعجب کردهاند، متوجه اشتباه خود میشوند و تصمیم میگیرند کاری کنند تا همه پرندهها بازگردند.
تاریکی که ترس نداره
معرفی کتاب
خرگوش کوچولو خواهر و برادری ندارد و وقتی پدر و مادرش به مزرعه میروند، تنها میماند. روزی خرگوش کوچولو تصمیم میگیرد از لانه بیرون بیاید و به گردش برود. او با پرندهها بازی میکند و قورباغههای کوچک را دنبال میکند و...؛ اما زمانی که میخواهد به خانه برگردد؛ راه را گم میکند و در چاله بزرگی میافتد. پدر و مادر خرگوش کوچولو هم هر چه میگردند، او را پیدا نمیکنند تا اینکه کرمهای شبتاب از راه میرسند و قول میدهند که دنبال خرگوشک بگردند.