Skip to main content

دختری که پروانه شد

معرفی کتاب
زیتون دختری است هم عصر حضرت زهرا سلام الله علیها که برای مردی عرب کار می¬کند. او توسط ابوحسد از زنده¬ به¬گور شدن نجات یافته و حالا کنیز ابوحسد شده¬است. تنها آرزوی زیتون این است که نشانه¬ای از قبیله و خانواده خود بیابد تا شاید در نهایت بتواند مادر عزیزش را پیدا کند. او ناخواسته با دختر پیامبر آشنا می¬شود و نور وجود ایشان دل زبتون را روشن می¬کند. در پی این آشنایی حوادثی برایش اتفاق می¬¬افتد که منجر به برآورده شدن تمام آرزوها و خواسته¬های او می¬شود.

فرمانده گندم‌خوار

معرفی کتاب
عمر سعد با سپاهی در بیرون کوفه اردو زده و آماده‌ حرکت به سوی ایران جهت مبارزه با دیلمیان و گرفتن حکومت ری است. در این میان ابن‌زیاد بر مسند حکومت کوفه می‌نشیند و عمرسعد را فرامی‌خواند و به او می‌گوید در صورتی که حکومت ری را می‌خواهی باید به جنگ با حسین بن علی بروی و یا او را وادار به بیعت کنی. فرماندۀ گندم‌خوار، رمانی است مهیج و شورآور درباره واقعه‌ی عاشورا و مسائل پیش و پس از آن، که از زبان عمربن سعد روایت می‌شود.

اولین نفری که آمد

معرفی کتاب
این کتاب با موضوعی مذهبی روایتی بازآفرینی شده از داستان حجرالاسود را با زبانی کودکانه و روان بیان می‌کند. کودکان با مطالعه این داستان علاوه بر آشنایی با یکی از مهم‌ترین داستان‌های مسلمانان به شخصیت تاثیرگذار و مهم پیامبر اکرم(ص) پی می‌برند که چگونه با تدبیری هوشمندانه، از بحرانی که نزدیک بود زمینه‌ساز اختلافی در میان قبایل اعراب شود، جلوگیری کرده است.

در خلاصه داستان پشت جلد این کتاب آمده است: «صدای پایی آمد. سایه بلندی روی در مسجد افتاد. همه چشم به در دوختند. همه کنجکاو بودند که چه کسی وارد می‌شود؟ همه نگران بودند نکند کسی بیاید که آنها را شریک افتخار نصب حجرالاسود نکند! دوباره همهمه‌ها بلند می‌شد که محمد امین وارد شد...»

آرزوی مادربزرگ

معرفی کتاب
این کتاب درباره یک کودک و مادربزرگش در زمان حیات امام رضا(ع) است. مادربزرگ آرزو دارد که برود تا محل سخنرانی امام رضا(ع) در نیشابور و ایشان را ببیند. کودک این داستان و دوستان او کارهای عجیب و جالبی انجام می‌دهند تا بتوانند مادربزرگ را به نیشابور برسانند...

بلیت‌های شهربازی

معرفی کتاب
این داستان درباره بخشش و مهربانی است و براساس حدیثی از امام رضا(ع) که در انتهای کتاب آمده، روایت شده است. پانیذ دختر کوچکی است که همراه با خانواده‌اش به شهربازی آمده بود. پانیذ دوست نداشت بازی را تمام کند دلش می‌خواست تا آخرین بلیت شهربازی را مصرف کند اما پدر و مادرش به او گفته بودند که دیگر بازی بس است!
برای پانیذ سوال بود که چرا مادر و پدرش نگذاشتند او تا آخرین بلیت را مصرف کند! زمانی که وارد رستوران شدند، دو کودک که مشغول فروختن جوراب بودند، سر میز آن‌ها آمدند و پدر و مادر پانیذ، هم از آن دو کودک جوراب خریدند هم باقی بلیت‌ها را به آن‌ها دادند. آن‌جا بود که پانیذ متوجه شد آن بلیت‌ها برای بخشیدن به کودکان نیازمند و بخشش بوده است.

دست‌هایی با عطر هلو

معرفی کتاب
این قصه درباره پسری به نام هادی است که کمی تنبل بود و دوست داشت فقط بنشیند پای بازی‌های رایانه‌ای. یک روز که هادی مجبور شد برود کمک پدرش و در مغازه میوه‌فروشی کار کند، معلم سال گذشته‌اش را دید. آقای معلم چند کیلو میوه خرید و هادی تا خانه معلم، میوه‌ها را برد. در خانه آقای معلم، پدر مریض و کم‌توان آقامعلم زندگی می‌کرد. دیدن آن پیرمرد و خدمت و کمک‌های آقا معلم به او، هادی را سخت به فکر فرو برد. بعد از آن روز، هادی دیگر تنبل نبود و تصمیم گرفت به پدرش کمک کند.

هدیه بابا

معرفی کتاب
مجموعه «یک قصه یک حدیث» با محور قراردادن یک حدیث از امام رضا، داستانی امروزی را برای مخاطب کودک بیان می‌کند و کودک با یک حدیث از ایشان و به کار بردن آن در زندگی آشنا می شود.
در کتاب «هدیه بابا» دختر خانم، تبلتی که پدرش برایش خریده را با خودش همه جا می‌برد. سرانجام تبلت در مدرسه می‌شکند. او درباره شکسته شدن تبلت به پدرش دروغ می‌گوید و ...

زیر قولم نمی‌زنم

معرفی کتاب
این مجموعه با محور قراردادن یک حدیث از امام رضا، داستانی امروزی را برای مخاطب کودک بیان می کند و کودک با یک حدیث از ایشان و به کار بردن آن در زندگی آشنا می‌شود. داییِ "سروش" به عنوان سوغاتی برایش یک شیپور م‌ آورد که مخصوص تشویق بازیکنان در ورزشگاه است. سروش دوست دارد با آن همه جا بازی کند اما باعث اذیت دیگران و مخصوصاً همسایه‌ها می‌شود....

جشن تولد سارا

معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه کتاب‌های «سلام بر گل نجمه» است و براساس حدیثی از امام رضا (ع) روایت شده است. مضمون قصه و حدیث درباره اهمیت صله‌رحم و دید و بازدید با خویشاوندان است. ماجرا از این قرار است آن شب تولد ساراست. همه وسایل تولد خریداری شده و مهمان‌ها دعوت شده‌اند به غیر از خانواده عمو؛ چون سارا با دخترعمویش قهر است. اما همان روز دختر عمو به سارا پیامک می‌دهد و... .

صبح روز هفتم

معرفی کتاب
این داستان درباره مردی است که راهزنان به او و کاروانش دستبرد می‌زنند و در دهان او برف می‌ریزند. بعد از این واقعه مرد نمی‌توانست حرف بزند. دهانش هم بد بو شده بود و هیچ طبیبی نمی‌توانست مشکل او را حل کند. زمانی که امام رضا(ع) از آن مشکل مطلع شد ترکیبی گیاهی برایش تجویز کرد. مرد پس از مصرف آن دارو توانست سخن بگوید و بوی بد دهانش رفع شد. این اتفاق یکی دیگر از توانایی‌های امام هشتم(ع) را بر مردم آشکار کرد.