Skip to main content

بولگی، اتوبوس بداخلاق

معرفی کتاب
این داستان درباره اتوبوسی به نام بولگی است. او شدیداً بداخلاق است که در کنار قطارها کار و از همکارانش بدگویی می‌کند. بولگی مسافران قطارها را بدون رعایت نوبت سوار خودش می‌کند. یک روز که این کار بد را انجام داد در دردسر بزرگی افتاد؛ دردسری که باعث ناامید رئیس و خراب‌شدن خودش می‌شود.

جیمز، قطار مغرور

معرفی کتاب
این داستان دومین کتاب از مجموعه قصه‌های قطاری است. جیمز، شخصیت اصلی این قصه، قطاری مغرور است که با رنگ قرمز درخشان و چرخ‌هایش فخر می‌فروشد. او تصور می‌کند از همه بهتر است تا اینکه رئیس ایستگاه به او مسئولیت می‌دهد برود و واگن‌ها را جابه‌جا کند. او در ابتدا نپذیرفت، اما پس از اینکه متوجه شد ارزش اصلی در کمک‌کردن به دیگران است نه رنگ و چرخ‌ها، متوجه اشتباه خود شد.
این داستان در تلاش است تا کودکان به جای داشتن غرور و تکبر بی‌جا، با دیگران مهربان باشند و به آن‌ها کمک کنند.

دیو خال‌خالی

معرفی کتاب
در این کتاب سه داستان از مرزبان نامه برای کودکان بازنویسی شده است. "دیو خال خالی"، "جمعه در شهر عجیب"و "مارمهربان" عنوان این داستانهاست. در داستان دیو خال خالی، "شیرزاد" مردی است که به سفر می رود. او در شهری سرراهش یک چاه می بیند که دیوی داخل آن زندانی است. شیرزاد دیو را نجات می دهد و بعد برای شیرزاد ماجراهایی پیش می آید و ....

مراقب باش خاموش نشی!

معرفی کتاب
این داستان درباره یک کلاه است؛ کلاهی که تشخیص می‌دهد روی سر چه کسی قرار گرفته است و اگر آن فرد قلب پاک و عاری از کینه و حرص و... داشته باشد، کلاه روشن می‌شود. کلاه برای جنگلبان است و آن را به‌خاطر اینکه الیورا بسیار مهربان و خیرخواه است، به الیورا داده است. کلاه روی سر الیورا روشن می‌شود اما وقتی که خرگوش و خرس و باقی حیوانات آن را به زور و کلک از سر الیورا در می‌آورند و بر روی سر خود می‌گذارند، کلاه روشن نمی‌شود. هدف این است تا کودکان را با معجزه خوش‌قلب‌بودن و تأثیر مثبت آن بر روی اطراف و اطرافیان آشنا کند.

مهمان‌های فقیر و شش قصه‌ دیگر

معرفی کتاب
این کتاب مصور چهارمین جلد از مجموعه 14 جلدی «قصه‌های خیلی قشنگ» است.
هفت داستان کوتاه و آموزنده‌ درباره رفتارها و خصلت‌های نیک چهارده معصوم(ع)مانند: احترام به مهمان، مهربانی با فقرا، دوستی و همدلی در کتاب حاضر آمده‌اند.

شعرهایی در باره امانت‌داری

معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه چند جلدی «ما کودکان مسلمان» است. در این جلد شعرهایی درباره امانتداری با عناوین امانت دوست، کتاب قصه من، او به گل سلام می‌کند و خیال‌های بد آمده است که همگی برای نهادینه کردن این فضیلت الهی در وجود کودکان است. خواندن این داستان‌ها به کودکان کمک می کند تا امانت‌داری را یاد بگیرند و با الگو گیری از آن در ادوار مختلف زندگیشان از آن استفاده کنند.

مسافران مدینه

معرفی کتاب
کتاب مصور حاضر، دهمین دفتر از مجموعه «قصه‌هایی از امام رضا (ع) است که دربردارنده حکایاتی از زندگی و سیره این امام معصوم است. در این مجموعه کودکان با شخصیت و منش امام رضا (ع) آشنا می‌شوند. در این جلد می‌خوانیم: مردهایی برای دیدن امام از مدینه به مرو آمده بودند. اما امام آن‌ها را برای دیدار نپذیرفتند. مسافران از این رفتار امام بسیار متعجب شده‌ بودند. چند بار برای دیدن امام به منزل ایشان رفتند، اما هر بار ناامید می‌شدند. تا اینکه یک روز امام پذیرفت که آنان را ببیند و دلیل رفتار خود را برایشان توضیح داد...

پیراهن یادگاری

معرفی کتاب
کتاب مصور حاضر، نهمین دفتر از مجموعه «قصه‌هایی از امام رضا (ع) است که دربردارنده حکایاتی از زندگی و سیره این امام معصوم است. در این مجموعه کودکان با شخصیت و منش امام رضا (ع) آشنا می‌شوند. در این جلد می‌خوانیم: «ریان» یکی از دوستان امام رضا (ع) بود. مدت‌ها بود که امام مجبور شده بود از مدینه به خراسان برود. ریان هم تصمیم گرفت به مرو برود. هم امام را ببیند و هم خبرهای مدینه را به او بدهد. اما در هنگام برگشت اتفاق جالبی برای ریان افتاد...

درخت بادام

معرفی کتاب
کتاب مصور حاضر، هفتمین دفتر از مجموعه «قصه‌هایی از امام رضا (ع) است که دربردارنده حکایاتی از زندگی و سیره این امام معصوم است. در این مجموعه کودکان با شخصیت و منش امام رضا (ع) آشنا می‌شوند. در این جلد می‌خوانیم: امام رضا (ع) در مسیر خراسان وارد شهر نیشابور شد. ایشان در خانه بی بی پسندیده ساکن شد و در حیاط خانه او یک دانه بادام کاشت...

صیاد و آهو

معرفی کتاب
کتاب مصور حاضر، ششمین دفتر از مجموعه «قصه‌هایی از امام رضا (ع) است که دربردارنده حکایاتی از زندگی و سیره این امام معصوم است. در این مجموعه کودکان با شخصیت و منش امام رضا (ع) آشنا می‌شوند. در این جلد امام و همراهانش از مدینه به خراسان می‌رفتند. ظهر بود و هوا گرم بود. قرار شد تا کمی استراحت کنند. امام مثل بقیه زیر سایه درختی نشست و به صحرا چشم دوخت. ناگهان حیوانی را دید که به سرعت می‌دوید و به طرف آن‌ها می‌آمد. سرانجام نفس‌نفس زنان خودش را به امام رساند و کنار پاهای او خوابید...