موش موشی و پیش پیشی
معرفی کتاب
خانم "موشموشی" با بجههایش میخواهند به جشن عروسی "عمه موشینا" بروند. اما همین که از لانه بیرون میآیند "پیشپیشی پشمالو" راهشان را میبندد و آنها که حسابی میترسند، دواندوان به لانه برمیگردند. پس جشن عروسی چه میشود؟ یعنی باید تا وقتی که پیشپیشی برود آنها در خانه بمانند؟ نه... انگار خانم موشموشی باهوش فکری دارد. شما چه حدس میزنید؟
زرافه نازه گردن درازه
معرفی کتاب
در یک جنگل سرسبز بچه زرافه و بچه خرسه و بچه کرگدنه و بچه فیله با هم بازی میکردند. آنها یک بادبادک رنگارنگ روی زمین پیدا کردند. هر کدام نوبتی آن را هوا میکردند تا نوبت به بچه زرافه رسید. اما نخ بادبادک پاره شد و بالای درخت گیر کرد. بچه زرافه از هر کسی که میتوانست درخواست کمک کرد اما هیچکس نتوانست بادبادک را پایین بیاورد، تا اینکه یک نفر که قدش از تمام حیوانات جنگل بلندتر بود به داد بچه زرافه رسید. حدس میزنید او چه حیوانی بود؟
روباه کلک، زاغو زبلک
معرفی کتاب
"روباه کلک" دنبال خانۀ "خانم قدقدا" میگشت تا او را یک لقمۀ چپ کند. در راه از هرکسی که میدید نشانی خانۀ خانم قدقدا را میپرسید. تا اینکه به "هاپولی" رسید. هاپولی سگ زرنگی بود و تا روباه را دید شروع به تعقیب او کرد. در همین تعقیب و گریز، روباه یک تکه گوشت پیدا کرد و گوشهای مخفی شد تا آن را بخورد. "زاغو زبلک" که از بالای درخت همه چیز را میدید نقشهای کشید تا ماجرای سالها قبل را تلافی کند. همان ماجرایی که روباه او را گول زد تا پنیر را از منقارش درآورد. یادتان هست؟
سوسکه اومد آب بخوره
معرفی کتاب
این کتاب دارای پنج شعر است. شعرها موزون هستند و زبان سادهای دارند. بعضی شعرها اشاره به یک داستان یا جملۀ معروف دارد که با زبانی دیگر بیان شده است یا قصهای متفاوت دارد. مثلا شعر اول مربوط به قصۀ خاله سوسکه و عروسیاش با آقا موشه است، شعر دوم جملۀ "قصۀ ما به سر رسید کلاغه به خونهش نرسید" را به شیوۀ خود روایت میکند و سه شعر پایانی نیز قصههای کوتاه و کودکانۀ دیگری دارند.
وگی همبازی میخواد خواهرش دنیا میاد
معرفی کتاب
بچههایی که منتظر خواهر یا برادر جدیدی هستند و هر روز برای به دنیا آمدن آنها لحظه شماری میکنند، ویژگیهای مشترکی دارند. آنها دوست ندارند زیاد صبر کنند، میخواهند نوزاد از همان لحظۀ اول حرف بزند و مثل آنها راه برود. نوزادها هم ویژگیهای مشترکی دارند. آنها تا چند ماه اول فقط شیر میخورند، گریه میکنند و میخوابند. در این کتاب شاید متوجه شوید که این دو گروه چطور با ویژگیهای یکدیگر کنار میآیند و لحظههای شادی را سپری میکنند.
وگی تو رختخوابه دوست نداره بخوابه
معرفی کتاب
زمان خواب "وگی" بود. اما او نمیخواست چشمهایش را ببندد. مادرش فکری کرد. او را به حمام برد. اما باز هم وگی خوابش نگرفت. او مسواک زد و لباس خوابش را پوشید. اما هنوز خوابش نمیآمد. مادر، وگی را به دنبال عروسکش فرستاد تا کنار عروسکش بخوابد ولی فایدهای نداشت. وگی تازه گشنهاش شده بود. بعد تشنهاش شد، بعد از آن میخواست مادر برایش قصه بخواند. بعد... انگار امشب از خوابیدن خبری نیست.