Skip to main content

گروفالو

معرفی کتاب
موش کوچولو از وسط جنگل رد می‌شود که حیواناتی مانند روباه و جغد و مار می‌خواهند او را شکار کنند. موش از موجود خیالی حرف می‌زند و آن‌ها پا به فرار می‌گذارند؛ ولی ناگهان موش با همان موجودی روبه‌رو می‌شود که در خیال خود ساخته است. آیا او می‌تواند از دست این موجود هم نجات پیدا کند؟

یک جای خوب، یک خواب خوب!

معرفی کتاب
موش به دنبال جایی برای خوابیدن است و کفشی را پیدا می‎کند؛ اما آقای قورباغه قبلاً آن را اِشغال کرده است. بعدموش یک قوطی کاغذی را می‎بیند و فکر می‎کند که خوابیدن در آن چقدر لذت‌بخش است؛ اما مورچه‌ها آنجا هستند. همین‌طور سبد لباس‌ها، آنجا هم متعلق به گربه است. سرانجام موش کتاب‌ها را می‎بیند و به طرف آن‌ها می‎رود؛ اما لابه‌لای کتاب‌ها موش دیگری را می‎بیند. آن دو باهم کتاب می‎خوانند و... .

قصه‌ گرگ

معرفی کتاب
پدر ِ «میشل»، هرشب قصه‌ای برای او تعریف می‌کند. این‌بار میشل از پدرش می‌خواهد که قصه‌ای درباره یک مرغ بگوید. میشل اسم مرغ را «رنگین‌کمان» می‌گذارد و پدرش ادامه می‌دهد که رنگین‌کمان در لانه‌ای در مزرعه و ته جنگلی تاریک زندگی می‎کند، جنگل تاریکی که گرگی هم آنجا هست و... . هرشب پدر قسمتی از داستان مرغ رنگین‌کمان را برای پسرش تعریف می‏‌کند، داستانی که پدر و پسر با هم آن را خلق می‌‏کنند و... .

شب‌ بخیر ماه

معرفی کتاب
بچه‌خرگوش برای خواب آماده می‎شود. او با تاریک شدن اتاق، به آنچه در اتاقش وجود دارد، یک به یک شب به خیر می‏‌گوید. نویسنده در این داستان، کودکان را دعوت به اندیشیدن می‏‌کند و اینکه چه چیزهایی در اطراف آن‎ها ارزش این را دارند که در پایان روز به یاد آورده شوند و می‎توانند با آن‌ها خداحافظی کنند. تصویرگر کتاب نیز براساس آنچه نویسنده روایت می‏‌کند، تصویرهای رنگی و سیاه و سفیدی ارائه کرده است که به کودک آرامش و اعتمادبه‎نفس می‌‏بخشد. درواقع داستان و تصاویر آن به صورت پیوسته کودک را به خوب دیدن تشویق می‏‌کنند.

یک دوست با‌حال یخی

معرفی کتاب
«الیوت» پسر مودبی است، به همین دلیل وقتی پدرش پیشنهاد می‌کند به آکواریوم بروند، قبول می‎کند با اینکه فکر می‌کند آنجا شلوغ و پر از سر و صداست. در آکواریوم هیچ‌چیز توجه الیوت را به خود جلب نمی‌کند تا اینکه چشمش به پنگوئن‎ها می‌افتد. چقدر آن‌ها مرتب هستند، انگار لباس رسمی پوشیده‌اند! الیوت کوچک‌ترین پنگوئن را در کوله‌پشتی‌اش می‌گذارد و آن را به خانه می‌برد؛ اما پدرش فکر می‌کند او یک عروسک پنگوئن خریده است. وقتی پدر الیوت متوجه پنگوئن واقعی بشود، چه عکس‎العملی نشان می‎دهد؟

سلطان آسمان‌ها

معرفی کتاب
این داستان درباره جشن «بَسِنت» در پاکستان است، جشن سالانه بادبادک‌ها. پسرکی که نمی‌تواند راه برود، در روز جشن، بهترین بادبادکی را که تا به حال درست کرده است، به آسمان می‌فرستد. او با همین بادبادک کوچک و با ترفندهایی که به کار می‎برد، نخ تمام بادبادک‌ها را پاره می‌کند، باعث سقوط آن‌ها شده و پیروز می‌شود. همچنین می‌تواند تمام بادبادک‌های سرنگون شده را یک جا جمع کند. در پایان روز، او به دخترکی که خود باعث سقوط بادبادکش شده است، بادبادک زیبایی هدیه می‌دهد.

سودو کو و معماهای تصویری

معرفی کتاب
بازی‌ و سرگرمی‌ آموزشی ذهن کودک را باز می‌کند. این کتاب مجموعه‌ای است از بازی‌ها و معماهای تصویری. نویسنده بازی‌ها را به صورت داستانی آورده است تا مخاطب را بیشتر همراه کند. سودوکوی تصویری ساده نیز از جمله بازی‌های این کتاب است.

مجموعه تمرین‌های خلاقیت(جلد 2)

معرفی کتاب
کتاب حاضر مجموعه‌ای از تمرین‌های خلاقیت را در بر دارد. فعالیت‌های این کتاب که جلد دوم از مجموعه‌‌ای سه‌جلدی و شامل سه دسته تمرین‌ است، در حد متوسط‌ و برای افراد 10 سال به بالا مناسب است. بعضی از فعالیت‌ها عبارت‌اند از: بازی با واژگان، چی بکشم، طراحی کنیم و با این چه کنیم. نحوۀ انجام هر فعالیت در نخستین فعالیت از آن گروه شرح‌داده شده است. همچنین شاخه‌ای که فعالیت به آن تعلق دارد و زیرشاخه‌های مربوط نیز اعلام شده‌اند.

فندقی و کاربزرگ

معرفی کتاب
«فندقی» پسرکوچولویی که با مادربزرگش زندگی می‎کرد، می‎خواست یک کار بزرگ انجام دهد. مادربزرگ از او خواست تا به جوجه‌ها غذا بدهد؛ اما فندقی می‎خواست کار بزرگی بکند... . او به درخت سیبی که هیچ میوه‌ای نداشت، آب داد، پای خرگوشی را از تله بیرون آورد، بچه‌های آبادی را آشتی داد و...؛ اما وقتی به خانه بازگشت، غمگین بود. او فکر می‌کرد کار بزرگی نکرده است. هنگامی‌که برای مادربزرگش درباره کارهایی که کرده بود، گفت، مادربزرگ... .

قدم یازدهم

معرفی کتاب
بچه‌شیر در قفسی در باغ وحش به دنیا آمد. او هر روز با مادرش بازی می‏‌کرد و از اول قفس تا آخر آن را که فقط دَه قدم بود، می‎رفت و برمی‌‏گشت.او یاد گرفته بود که دَه قدم بیشتر نرود؛ چراکه سرش به میله‎های قفس می‏‌خورد و درد می‏‌گرفت. روزی که درِ قفس باز مانده بود، شیرکوچولو از لای در بیرون رفت و بعد از ده قدم، زیر بوته گل یاس نشست. او نمی‎دانست اگر قدم یازدهم را بردارد، می‎فهمد که دنیا خیلی بزرگ‎تر از قفس اوست. نگهبان‌ها همه‌جا را گشتند و سرانجام... .