ادبیات کودکان

این داستان روایتگر یکی از فضیلت‌های اخلاقی، یعنی خوش خلق بودن است. روایت بخشش و تقسیم کردن شادی‌ها و داشته‌هاست. همچنین کودکان با زندگی پینه‌دوز‌ها آشنا می‌شوند. پینه‌دوزهایی که کارشان خوردن شته‌ها از روی برگ درخت‌هاست.

در روایتی مصور کودکان با ابزارهای مورد نیاز برای تعمیر وسایل مختلف آشنا می‌شوند. شباهت این ابزارها به عملکرد بدن انسان تشریح شده و کودکان به سبب این مطالعه متوجه می‌شوند که می‌توانند با شناخت توانمندی‌های خود، کارهای زیادی را انجام دهند.

در این داستان که وقایع آن در باغ بادام رخ می‌دهد، پسر جوانِ ننه‌شبنم بدون توجه به مادر پیرش، به فکر حفظ سلامت و جان خودش است. اتفاقاتی که روی می‌دهد او را متوجه نکاتی مانند تنبلی نکردن، کار و تلاش، احترام به والدین و حمایت از خانواده می‌کند.

این کتاب در قالب شعری کودکانه به توصیف فصل بهار و آغاز زندگی می‌پردازد و از تنهایی سخن می‌گوید. همچنین به اهمیت دادن به اطرافیان اشاره می‌کند. درباره مبارزه با زشتی و پلیدی نیز در این شعر نکاتی مطرح شده است.

این داستان که با محوریت شخصیتی گنجشکی کوچک پردازش می‌شود، به موضوع تلاش برای کشف حقیقت و تلاش برای قوی شدن در راه رسیدن به هدف اشاره دارد. همچنین به‌طور غیرمستقیم به نقش برخی از پدیده‌ها در جهان آفرینش و اشرف مخلوقات بودن انسان اشاره می‌شود.

کتاب حاضر دربردارنده داستان‌هایی تخیلی است که به دو زبان فارسی ـــ انگلیسی نگاشته شده است. شخصیت‌های بیشتر داستان‌ها حیوانات هستند و به نکاتی مانند قدرشناسی، احترام گذاردن به حقوق دیگران، ترسو نبودن، توجه به دیگران و... توجه شده است.

احمدآقا برق‌کار است و با رفتن به روستا‌های مختلف به مردم کمک می‌کند. مردم روستا او را دوست دارند و در حق او دعا می‌کنند. احمدآقا پاسخ خوبی‌های خود را می‌بیند و از تنهایی نجات می‌یابد. داستان این کتاب مصداق ضرب‌المثل «از هر دستی بدهی، از همان دست می‌گیری» است.

دختری کوچک و تنها به‌نام باهار در میان زباله‌های شهر جعبه‌ای جادویی پیدا می‌کند که داخل آن چهار آدامس لیمویی وجود دارد. جویدن هر یک از آدامس‌ها یک آرزو را برآورده می‌سازد؛ اما باهار فقط برای دیگران آرزو می‌کند و هیچ آرزویی برای خودش ندارد. توجه به یکدیگر از پیام‌های این داستان است.

این داستان ماجرای کوتاه و مصوری است که در پارکی جنگلی اتفاق می‌افتد. جردن به همراه دوست و پدرش قصد دارد در پارک فوتبال بازی کند. زمانی که پدر جردن در حال دویدن است، چند پسربچه توپ جردن را از او می‌گیرند و جردن تلاش می‌کند تا توپش را پس بگیرد. فریب ندادن دیگران از آموزه‌های مطرح در این داستان است.

در روزگاران قدیم در بیشه‌زاری، بچه دایناسوری به نام «بولاند»زندگی می‌کرد. در آن بیشه‌زار «تایرون»، دایناسور کوچک و ترسناکی بود که بولاند را اذیت می‌کرد. بولاند تصمیم گرفته بود تا از حق خود دفاع کند و از شر تایرون خلاص شود. به همین دلیل نقشه‌ای را طراحی و اجرا کرد و تایرون نیز درس خوبی از آن گرفت.