مهمانهایی با کفشهای لنگهبهلنگه
معرفی کتاب
این کتاب مجموعهای از داستانکهایی درباره جانبازان است. مردانی که سلامتی خود را در جبههها جا گذاشتند و بعد از بازگشت نهتنها روحیه خود را نباختند و گوشهگیر نشدند، بلکه آنچنان سرزنده و فعال در کوچه و خیابان حاضر شدند که مردنم فراموش کردند اینها جانباز هستند. داستان اول که «املا» نام دارد، درباره پسری است که املایش ضعیف است. پدر او را سرزنش میکند؛ اما مادربزرگ میگوید که خود او نیز دیکتهاش افتضاح بوده است و نامهای که سالها پیش از جبهه فرستاده است به دست نوه خود میدهد؛ اما اینجا پایان داستان نیست!
تپه وداع
معرفی کتاب
این کتاب نمایشنامهای است درباره جنگ ایران و عراق. سالها پس از جنگ، دانشآموزان، همراه مربی خود، برای بازدید مناطق جنگی به آنجا میروند. آنها به خط مقدم جبهه میرسند، جایی که نظامیها آن را نقطه صفر مینامند! آقای مربی کسی است که سالها در آن منطقه جنگیده و وجب به وجب آن را میشناسد. مربی میگوید تپهای که روی آن ایستادهاند، تپه وداع نام دارد و از بچه میخواهد صبر کنند تا مهمانها از راه برسند و علت این نامگذاری را توضیح دهند. مهمانها چه کسانی هستند و داستان این تپه چیست؟
دیگه سردم نیست!
معرفی کتاب
این نمایشنامه درباره جانبازان شیمیایی است و نیمی از آن در گذشته و نیمی در زمان حال رخ میدهد. در گذشته خانم معلم جدیدی برای درس فیزیک به کلاس میآید. خانم «طلوعی» معلم بسیار خوبی است؛ اما سرفههای شدیدش باعث میشود تا بچهها از مدیر مدرسه بخواهند معلم دیگری برایشان بفرستد. مدیر بارها به خانم طلوعی تذکر میدهد و او هربار قول میدهد که سرفههایش را کنترل کند. سرانجام معلم فیزیک در بیمارستان بستری میشود؛ اما مدتی بعد بچهها متوجه میشوند که معلمشان در مناطق جنگی، شیمیایی شده است و... .
باغ کیانوش
معرفی کتاب
در گرماگرم مراسم عروسی پسر«کیانوش» که صاحب باغ بزرگی است، «حمزه» و عباس» تصمیم میگیرند به باغ او دستبرد بزنند. آنها مطمئن هستند که او که سخت سرگرم پذیرایی از مهمانهاست و اصلاً متوجه نمیشود؛ اما ناگهان سروکله کیانوش پیدا میشود. در همین موقع، یک هواپیمای جنگنده عراقی سقوط میکند و خلبان با چتر در باغ فرود میآید؛ اما به شاخههای درخت گیر میکند و... .
اتاق تاریک
معرفی کتاب
این داستان درباره جنگ ایران و عراق است. «نرگس» دختری هفدهساله و ساکن تهران است که برادری به نام «مهرداد» دارد. مادرشان تحمل شنیدنِ مداوم و پیدرپی صدای آژیر قرمز را ندارد. به همین علت، تصمیم میگیرند به روستای پدربزرگ و مادربزرگشان بروند. کل فامیل نیز آنجا هستند. همگی از این باهم بودن خوشحال هستند و از طرفی نگران خانههایشان در تهران که هرلحظه ممکن است ویران شود. پسرخاله نرگس چشمانش در جنگ آسیب دیده و هرلحظه ممکن است کور شود... .
دستهای سبز لاله
معرفی کتاب
«مجید» برادر «مریم»، همراه دوستش، «قاسم»، به جبهه میرود و پیاز گل لالهای را که در گلدان کاشته است، به مریم میسپارد و سفارش میکند که گلدان باید در جای تاریک باشد تا برای عید نوروز گل بدهد. مجید و قاسم میروند و مریم با تمام دلتنگیاش از گل لاله مراقبت میکند. بعد از مدتها قاسم بازمیگردد؛ اما خبری از مجید نیست! این داستان، حکایت پایمردیهای جوانانی است که توانستند وطن را حفظ کرده و سرزمینمان را به دشت لاله تبدیل کنند.
روشنای خاموش
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی شش داستان از جنگ ایران و عراق است. در یکی از این داستانها با عنوان «نغمه پرواز»، چند رزمنده به هنگام شناسایی، با چند عراقی مواجه میشوند و آنها را اسیر میکنند، رزمندهها از آنها، محل امن خروج از منطقه را میپرسند، «جاسم» راه را نشان میدهد؛ اما غافل از اینکه یکی از اسیران عراقی، عضو حزب بعث است و او را به خاطر کمک به رزمندهها، تهدید میکند. ناگهان همه اسیر میشوند. در پادگان عراقیها، جاسم و برخی از سربازان دشمن، شورش میکنند و... .
وقتی در آغوش کوه بودیم
معرفی کتاب
«میترا» دختر نوجوانی است که با بازگشایی مدارس، به کلاس دوم راهنمایی میرود. او تمام وسایلش را خریده و همهچیز برای فردا، اول مهر، آماده است؛ اما خبر حمله عراق به ایران، همهجا میپیچد و میترا و دوستانش، «راضیه» و «گلنار»، را نگران میکند. جنگ بر تمام ابعاد زندگی دخترها تأثیر گذاشته است، بر مدرسه رفتنشان، غذا خوردن و خوابیدنشان و حتی تفریحشان! پدر روی شیشهها را چسب میزند و پتوی سربازیاش را با میخ به پشت پنجره میکوبد... . چند روزی است که راضیه مثل همیشه شاد و شنگول نیست و میترا فکر میکند با او قهر کرده است؛ اما چرا؟
جزیره آفتابگردان
معرفی کتاب
سالهاست که جنگ تمام شده است؛ اما خبری از پدر «بهار» نیست. او خلبان است. روزی بهار از مادر و مادربزرگش، کلمه مفقودالاثر را میشنود. وقتی معنی آن را میپرسد، مادر میگوید جزیرهای است، پر از گل آفتابگردان! بهار دلتنگ پدر است. او تصمیم میگیرد با هواپیمای روی کمدش که اسباببازی بچگی پدرش است، همراه عروسکهایش، خرسی و فیلی و زرافه، به جزیره آفتابگردان برود! بهار سوار هواپیما میشود و در آسمان پیش میرود تا بالاخره به جزیره میرسد و... .
آب و زنجیر
معرفی کتاب
این کتاب مجموعهای از داستانهای کوتاه و به هم پیوستهای درباره چند نوجوان اهل مشکینشهر است. آنها کنار رود خیاوچای که از سبلان سرچشمه میگیرد، زندگی میکنند. «غلام»، «قادر» که غلام او را سوغان صدا میکند و «جیار»، یکی دیگر از دوستان غلام، برای استراحت بعد از امتحانات خرداد، به یکی از آب گرمهای شهرشان میروند. آنجا حسابی خوش میگذارنند، آنجا شاهد جدالی نابرابر بین آدمها و خرس بزرگ و کشته شدن خرس هستند و آنجاست که میفهمند دوستشان، «فیاض»، قصد دارد به جبهه برود!