صالح(ع)
معرفی کتاب
مردم قوم ثمود برای ایمان آوردن به خدا از حضرت صالح میخواهند که از دل کوه شتری بیرون بیاورد. صالح پیامبر این کار را انجام میدهد؛ اما مردم معتقدند که این کار جادویی بیش نیست و مرتب بهانهتراشی میکنند. با وجود اینکه حضرت صالح آنها را از آزار شتر برحذر داشته است؛ ولی مردم شتر را میکشند، سپس عذاب الهی نازل میشود.
عزیر(ع)
معرفی کتاب
هنگامی که بختالنصر در بابل به قدرت رسید، معابد یهودیان را سوزاند و آنها را کشت و به اسارت گرفت. عُزیر پیامبر که آوازه عدالت و خداباوری کوروش کبیر، پادشاه بزرگ ایران را شنیده بود، از او خواست که قومش را از ستم بختالنصر برهاند. کوروش پذیرفت و بعد از آن یهودیان از آوارگی نجات یافتند؛ اما کتاب مقدس آنها از بین رفته بود. عُزیر پیامبر تورات را دوباره نوشت؛ اما یکباره ناپدید شد.
دانیال(ع)
معرفی کتاب
بختالنصر، پادشاه سرزمین بابل، حاکمی مستبد و زورگو بود که از مردم به سختی کار میکشید و مالیات زیادی میگرفت. دانیال پیامبر که مردی دانشمند و حکیم بود و همیشه به مردم کمک میکرد، از او خواست که دست از ظلم بردارد؛ ولی بختالنصر او را در چاهی زندانی کرد. بعد از مدتی پادشاه خوابی دید که هیچکس نتوانست آن را تعبیر کند.
ابراهیم(ع)
معرفی کتاب
نمرود برای اینکه پسری به دنیا نیاید، ازداوج را ممنوع کرد. مأموران نمرود کسانی را که پنهانی ازدواج میکردند و یا بچهدار میشدند، دستگیر و زندانی میکردند؛ ولی ابراهیم به دنیا آمد و دور از چشم نمرود و سربازانش بزرگ شد. او بعد از سالها به شهر بازگشت و نزد عموی سنگتراشش مشغول به کار شد. روزی همه بتها را شکست و تبر را به دست بت بزرگ داد. ابراهیم محکوم به سوختن در آتش شد.
اسماعیل(ع)
معرفی کتاب
حضرت ابراهیم به فرمان خداوند، همسرش هاجر و فرزندش اسماعیل را در بیابانی رها میکند و میرود. اسماعیل تشنه است و هاجر در پی یافتن آب از این سو به آن سو میدود. سرانجام از زیر پای اسماعیل چشمهای از دل خاک میجوشد. ابراهیم به فرمان خداوند در آن صحرا خانه خدا را بنا میکند و مراقبت از این خانه را به عهده اسماعیل میگذارد.
یعقوب (ع)
معرفی کتاب
یعقوب، پسر اسحاق پیامبر است. او به سفارش پدرش به سرزمین شام میرود و مردم را به دین ابراهیم (جدش) دعوت میکند. بعد از سالها حضرت یعقوب همراه با همسر و فرزندانش به کنعان باز میگردد و همسرش (مادر یوسف) از دنیا میرود. وقتی یعقوب میشنود که گرگ یوسف را دریده است، آنقدر اشک میریزد که بیناییاش را از دست میدهد، ولی مرگ یوسف را باور نمیکند.
موسی (ع)
معرفی کتاب
موسی زمانی به دنیا آمد که طبق دستور فرعون تمام نوزادان پسر را میکشتند. مادر موسی به فرمان خدا، فرزندش را به رود نیل سپرد. رود کودک را به قصر فرعون برد و حضرت موسی در آغوش همسر فرعون که فرزندی نداشت، بزرگ شد. او سالها بعد به سرزمین مدین فرار کرد و در آنجا زندگیاش وارد مرحله جدیدی شد.