داستان

این رمان، سرگذشت پسری کوچک به نام جمیل است که بر اثر حوادثی بی‌سرپرست و تنهاست. ماجراهای داستان در کشور تاجیکستان و افغانستان روی می‌دهد و سعی بر آن است تا با اشاره به خطراتی که در این‌گونه جوامع، کودکان را تهدید می‌کند، نحوه مراقبت و نگهداری و راهنمایی این کودکان بازگو شود. جمیل نوجوان زجر‌کشیده‌ای است که بزرگ‌ترین آرزویش رسیدن به یار مهربان دوران کودکی‌اش است.

داستان ماجراجویانه و اسرارآمیز است و حوادث آن در فاصله سال‌های 1300 تا 1320 اتفاق می‌افتد. سه خواهر با روحیات متفاوت در کنار هم زندگی می‌کنند. سه جوان مخفیانه از راه می‌رسند و مهمان سه خواهر می‌شوند. با آمدن آن‌ها اتفاقات عجیبی رخ می‌دهد و سه خواهر به رازهای وحشتناکی پی‌می‌برند.

پنج داستان کوتاه و به هم پیوسته این مجموعه، با محوریت شخصیت‌های طیبه، سیما و تهمینه شکل می‌گیرد که سه دوست هستند و برای ادامه تحصیل از شهر خود گرمسار به سمنان می‌روند و در منزل یکی از آشنا‌های طیبه ، به نام عفت خانم ساکن می‌شوند. ماجرای این داستان‌ها در فضایی طنزآلود شکل می‌گیرد که در ضمن آن نکاتی اخلاقی آموزش داده می‌شود.

ماجراهای تلخ و شیرینی پشت سر هم برای شخصیت اصلی داستان که دختری به نام پرین است، اتفاق می‌افتد. این ماجراها واقعیت‌هایی از زندگی امروز را انعکاس می‌دهند. وضعیت پرین ناامید نشدن، توجه به امور خانوادگی، تلاش و پشتکار برای رسیدن به هدف را به مخاطبان گوشزد می‌کند. شایان ذکر است، مترجم به دلیل طولانی بودن داستان، آن را کوتاه کرده و با زبانی ساده به قلم تحریر در آورده است.

وقایع داستان در مدرسه‌ای شبانه‌روزی اتفاق می‌افتد. دو خواهر دوقلو که از وجود هم بی‌خبر هستند، برحسب تصادف یکدیگر را ملاقات می‌کنند و ماجراهای داستان شکل می‌گیرد.

پسری به نام ژوائو گومز برای ادامه تحصیل وارد مدرسه‌ای در مرکز شهر می‌شود. ژوائو به دلیل مشکلاتی که در زندگی داشته نتوانسته خواندن و نوشتن را بیاموزد. وی با رقم زدن ماجراهای گوناگون ثابت می‌کند که نوع نگرش هر کس نسبت به اتفاقات، تعیین کننده آینده اوست. نگرش مثبت موفقیت به همراه خواهد داشت و نگرش منفی شکست را به ارمغان می‌آورد.

دختری به نام پولینا که پدر و مادرش را از دست داده است، نزد پدربزرگ و مادربزرگ خود زندگی می‌کند. او با پسرکی نابینا آشنا می‌شود و با روشی خاص به آموزش او می‌پردازد. از آن به بعد بسیاری از مردم با محبت از او یاد می‌کنند و او را چشم و چراغ کوهپایه می‌دانند.

در این داستان، ماجرایی برای دختران و پسرانی که از دوره نوجوانی عبور کرده‌اند، اتفاق می‌افتد. جک، باید در مراسم کلاهک‌گذاری آدم فضایی‌ها شرکت کند. او دلش می‌خواهد مثل آواره‌ها باشد. جک پس از کلاهک‌گذاری، آرزوی خود را فراموش کرد؛ ولی من که دوست جک بودم هر روز بیشتر به زندگی آواره‌ها علاقه‌مند می‌شدم.

ماجراهای رمان پیش رو در یک مدرسه شبانه‌روزی اتفاق می‌افتد. گروهی از دانش‌آموزان قصد دارند، نمایشنامه‌ای اجرا کنند. چگونگی رویارویی با مشکلات، صادق بودن، درست اندیشیدن پیرامون مسائل اجتماعی و نهراسیدن از شکست، از نکاتی است که در این داستان به آن‌ها توجه شده است. فضای این داستان در سردترین روزهای سال و نزدیک شب کریسمس شکل می‌گیرد و شور و هیجان خاصی را به مخاطب منتقل می‌کند.

این داستانی تخیلی است که وقایع آن می‌تواند دیروز، امروز یا فردا رخ دهد. در داستان انگستان به دو بخش شهر مرکزی و شهرستان تقسیم می‌شود. پسری نوجوان به نام «راب» که پدر و مادرش را از دست داده است، زندگی در هر دو قسمت را تجربه می‌کند و به حقیقت این تقسیم‌بندی پی می‌برد.