Skip to main content

دزد و گلنسا

معرفی کتاب
دزد دنبال چیزی برای برداشتن می گشت که به خانه‌ی ننه قمر رسید. ننه قمر بچه به بغل سر رسید چون چشم هایش خوب نمی دید فکر کرد دزد خواهر زاده اش است خوشحال شد و به گرمی از او استقبال کرد. در این میان دختر همسایه یعنی گلنسا وارد ماجرا شده و دزد عاشق او شد و ....

حصیرباف و راهزن‌ها

معرفی کتاب
حکایت کتاب، داستان جوان تنبل بیکاره ایست که پدرش برای جلوگیری از ولگردی اش، به کار و یادگیری حصیربافی می فرستاد. او با دوستان نابابش گیر راهزنان می افتند و بافته‌ی حصیری اش منجر به نجاتش می شود.

در جستجوی اژدها

معرفی کتاب
شاه شجاع می‌ترسید بخوابد؛ چون کابوس اژدها دیده بود. او چند نفر از شوالیه‌هایش را مأمور کرد تا اژدها را از بین ببرند. اما شوالیه‌هایش هیچ وقت اژدها ندیده بودند و آن‌ها با توصیفی که شاه از اژدها گفته بود همه جا را به دنبال اژدها گشتند. اما...

مسافر دریا

معرفی کتاب
سوفیا عروسک خرسی‌اش را خیلی دوست داشت. عروسکی که اول برای پدربزرگش بود، بعد برای مادرش و حالا برای او بود. آن‌ها با هم همه جا می‌رفتند. یک روز قرار شد همراه بابا و عروسک خرسی به ساحل بروند. آن‌ها باهم خیلی بازی کردند و خیلی هم خوش گذراندند. اما ناگهان طوفان از را رسید؛ با عجله همه چیز را جمع کردند و برگشتند به خانه. آن‌ها آن‌قدر عجله داشتند که متوجه باز بودن در کیف سوفیا نشدند و خرسی پرت شد بیرون.... سوفیا و پدرش همه جا را گشتند و از همه پرس و جو کردند؛ تا این‌که سال‌ها بعد...

دوست بهتره یا کلوچه؟

معرفی کتاب
تنهایی یکی از پیچیده‌ترین چالش‌های بشر است و راه‌حل آن شروع دوستی با انسان‌های گوناگون است، اما این کار چندان آسان نیست. این داستان درباره آغاز یکی از دوستی‌های پیچیده است.
دودیدا نام کودکی بود که در کلبه‌شان روی نوک کوه با پدر و مادرش زندگی می‌کرد. او همیشه تنها بود و هیچ دوستی نداشت. آرزو کرد تا همسایه‌ای برای آن‌ها بیاید و کودکی هم‌سن و سال او داشته باشند. یک روز صبح که از خواب بیدار شد، دید که در کوه روبه‌روی خانه‌شان خانواده ساکن شده‌اند و کودکی نیز میان آن‌هاست. دودیدا خوشحال شد و تصمیم گرفت با آن کودک دوست شود اما کار به این آسانی‌ها نبود و ایجاد رفاقت سختی‌هایی داشت. این دشواری‌ها برای شروع دوستی را در داستان پیش‌رو خواهید خواند.

لاک‌پشت و پروانه

معرفی کتاب
وقتی لاک‌پشت کوچولو به دنیا آمد، یک چشمش بسته بود و از گوشه‌ی آن اشک می‌آمد. لاک‌پشت کوچولو سعی کرد چشمش را باز کند؛ ولی چشمش باز نشد. مادرش او را نوازش کرد و گفت: «باید با یک پروانه دوست بشوی تا کمکت کند.» ولی لاک‌پشت کوچولو که پروانه نمی‌شناخت!... پس راه افتاد تا پروانه را پیدا کند...

شیرا

معرفی کتاب
شیری که سلطان جنگل است چند شب نخوابیده الان می خواهد که حیوانات او را بخوابانند و اگر توانستند تاجش را به آنها بدهد. همه ادعا می کنند که شبها بیدارند و می توانند شیر را بخوابانند ولی نمی توانند جز خرگوش که ...

توک‌توکی

معرفی کتاب
توک توکی جوجه کلاغی است که دوست ندارد پرواز کند. مامان توکی و بابا توکی هر کاری می‌کردند توک‌توکی از جایش تکان نمی‌خورد. وقتی بادهای پاییزی وزیدند، پدر و مادر توک‌توکی به جای دیگری همان نزدیکی رفتند. اما باز هم تو‌ک‌توکی تکان نخورد که نخورد. تا این‌که گرسنه‌اش شد؛ ولی او که پرواز کردن بلد نبود تا دنبال غذا برود!... بالاخره با کمک کلاغ همسایه پرواز کرد و به زالزالک‌های خوش‌مزه رسید. مامان توکی و بابا توکی از دور شاهد پرواز کردن جوجه‌شان بودند و از خوش‌حالی گفتند: «بالاخره می‌توانیم همه با هم پرواز کنیم.»

من این شکلی هستم؟ ‌!

معرفی کتاب
هد‌هد در درخت‌زار زندگی می‌کرد و کلاغ در شهر. هدهد تصمیم گرفت سری به دوستش کلاغ در شهر بزند. هدهد تا به حال به شهر نرفته بود. در راه خسته شد و لبه‌ی یک پنجره نشست. تصویر خودش را در شیشه دید... یک هدهد کج و مج! گردن کج، پاهای کج، تاج کج و مج!... هدهد هی خودش را نگاه می‌کرد و از خودش عیب می‌گرفت. با هر چیزی که به دستش رسید گردن و پاها و تاجش را پوشاند. هدهد دیگر شبیه خودش نبود؛ حتی شبیه هیچ چیز دیگر هم نبود. آیا کلاغ او را خواهد شناخت؟ ...

یک‌دو‌سه‌های!

معرفی کتاب
خورشید صبح طلوع می‌کند، ولی ابر سیاهی جلوی آن را گرفته است. او نگران مردم است که از کارها عقب می‌افتند. از بچه باد کمک می‌گیرد، او نمی‌تواند ابر را جابه جا کند. مادر ابر می‌آید، او هم نمی‌تواند و....