Skip to main content

عمارت مرموز

معرفی کتاب
در اعماق جنگلی سحرآمیز، در محدوده «واچ هالو»، عمارتی واقع شده که رازی جادویی را در خود مخفی نگه داشته است؛ ساعت کوکوی غول‎پیکری که کارش فراتر از نشان دادن زمان است! با از کار افتادن این ساعت، هیولایی شرور و شیطانی که مدت‎هاست میان درختان جنگل کمین کرده است، پدیدار می‌‏شود و طولی نمی‏‌کشد که «لوسی» و «الیور»، متوجه می‏‌شوند این عمارت از آنچه به نظر می‌‏رسد، مرموزتر است.

زیر آسمان بزرگ

معرفی کتاب
پدربزرگ می‏‌خواهد تمام ثروتش را به نوه‌اش بدهد، به شرط اینکه پسرک راز زندگی را پیدا کند! پدربزرگ می‎گوید: «راز زندگی زیر این آسمان بزرگ است!» پسرک برای پیدا کردن راز زندگی، سفری را آغاز می‏‌کند و از هرچیزی و هرکسی سراغ این راز را می‏‌گیرد و البته هرکسی چیزی به او می‏‌گوید. ماشین می‏‌گوید که باید به یاد داشته باشد از کجا آمده است. درخت به او می‌گوید باید از محکم بودن ریشه‌هایش مطمئن باشد. کشاورز می‌‏گوید... . آیا سرانجام پسرک راز زندگی را پیدا می‌‏کند؟

پدرهایی که از کتابخانه به امانت گرفتم

معرفی کتاب
مادر «جوزف» چندروزی است که در بیمارستان بستری است و همه کارها به عهده پدر است؛ اما پدر خرید کردن را فراموش می‏‌کند و غذاهای وحشتناکی می‏‌پزد. او در تکالیف مدرسه به جوزف کمک نمی‌کند و جوزف مجبور است شام مدرسه را بخورد! جوزف از کتابخانه‎ای باخبر می‌‏شود که انواع پدر را امانت می‏‌دهد! اولین‌بار او پدر منظم را به امانت می‌گیرد؛ ولی غروب همان‎روز او را به کتابخانه برمی گرداند و پدر باهوش را به امانت می‌‏گیرد؛ اما... .

نقطه

معرفی کتاب
«واشتی» فکر می‎کند هرگز نمی‎تواند نقاشی بکشد؛ چون بعد از تمام شدن زنگ هنر، کاغذ او هنوز سفید است! معلم از او می‌خواهد تا نقطه‌ای روی کاغذ بگذارد و امضایش کند. واشتی این کار را انجام می‎دهد. روز بعد وقتی به کلاس می‌آید، تابلویی را در قابی طلایی می‎بیند که بالای میز معلم آویزان است. آن همان نقطه کوچکی بود که خودش کشیده بود! واشتی فکر می‌کند می‎تواند نقطه بهتری بکشد و... .

مرغ دریایی کوچک

معرفی کتاب
روزی مرغ دریایی کوچک متوجه شد که دیگر نمی‎تواند پرواز کند. آن روز، زندگی مفهومش را برای او از دست داد، دوستانش طردش کردند و تنها در ساحل رها شد! اما دوستان جدید از راه رسیدند و دیدگاه‎های تازه‌‏ای از زندگی را با خود آوردند. از آن روز به بعد، پرنده کوچک متوجه چیزهایی شد که تا به حال هرگز به آن‌ها توجه نکرده بود و خیلی زود فهمید که زندگی بسیار غنی‌تر از آن است که قبلاً تجربه کرده بود.

اگر باغ‌وحش دست من بود

معرفی کتاب
«جرالد» فکر می‏‌کند نگه داشتن حیواناتی مانند شیر و ببر در باغ وحش خیلی قدیمی و عادی است. او فکر می‌‏کند اگر مدیر باغ وحش باشد، همه حیوانات را آزاد می‏‌کند و دنبال حیواناتی عجیب می‌‏گردد. مثلاً شیری که دَه تا پا داشته باشد یا مرغی که روی پرهای مدل گوجه‎ایش یه مرغ دیگر نشسته باشد یا یک فیل ــ گربه! او قصد دارد به جاهای پرت و دوردست برود، جایی که پای هیچ‌کس به آنجا نرسیده و خانواده‎ای از ندونمچی شکار کند و به باغ وحش بیاورد. او می‏‌خواهد... .

شاه لاک‌پشت‌ها و یک قصه دیگر

معرفی کتاب
کتاب حاضر دو داستان دارد به نام‌های «شاه لاک‌پشت‌ها» و «گرترودمک‌فاز». داستان اول درباره «یِرتل»، پادشاه آبگیر، است. او پادشاهِ هرچه می‌‏دید، بود و برای همین تصمیم گرفت تختش را بلندتر کند تا چیزهای بیشتری ببیند. او دستور داد لاک‌پشت‌ها روی پشت هم بایستند تا او آن بالا بنشیند و چیزهای بیشتری ببیند؛ اما... . داستان دوم از پرنده‎ای می‏‌گوید به نام «گرترودمک‌فاز» که کوچک‌ترین دُم دنیا را داشت و برای همین غصه می‎خورد. او نزد عمویش که دکتر بود، رفت و دارویی خواست تا دُمش بلند شود.

موش کتابخانه

معرفی کتاب
«سام» در سوراخ کوچکی، در دیوارِ پشت کتاب‎های مرجع کودکان زندگی می‏‌کند. سام عاشق کتاب است و تا حالا کتاب‎های زیادی خوانده است. روزی سام تصمیم می‏‌گیرد خودش داستان بنویسد. او هرشب یک داستان می‌‏نویسد و در قفسه کتابخانه می‏‌گذارد. روز بعد بچه‎ها کتابش را پیدا می‏‌کنند و می‏‌خوانند. چندروز بعد، بچه‌ها کنجکاو می‎شوند و می‎خواهند با نویسنده داستان‌ها آشنا شوند. کتابدار برای سام یادداشتی می‎نویسد و از او دعوت می‏‌کند تا در برنامه دیدار با نویسنده شرکت کند؛ اما سام یک موش است!

اگر صبر کنی...

معرفی کتاب
پسرکوچولو هرروز به درختِ دوست‌داشتنی‌اش سر می‎زند. روزی درخت، گلی را که روی یکی از شاخه‎هایش روییده است، به پسرک نشان می‌‏دهد و می‎گوید این گل متعلق به توست، می‎توانی آن را بچینی؛ اما اگر صبر کنی، این گل به میوه تبدیل می‎شود. پسرک صبر می‎کند و... . روزی که پسرک می‌خواهد میوه را بچیند، درخت می‎گوید اگر میوه را بکاری به درخت جدیدی تبدیل می‌شود. پسرکوچولو میوه را در دل زمین می‎کارد و صبر می‎کند تا اینکه.... .

آش سنگ

معرفی کتاب
پسر جوان در خانواده فقیری زندگی می‎کرد. پدرش کشاورز بود و با تمام تلاشی که می‎کرد، باز هم غذای کافی نداشتند. به همین دلیل، پسر جوان تصمیم گرفت به شهر برود و کاری پیدا کند. در میان راه خسته و گرسنه، از دور خانه‌ای دید و به آنجا رفت تا شاید صاحب‌خانه به او غذایی بدهد؛ اما زن مزرعه‌دار که بسیار خسیس بود، از او خواست که هرچه زودتر از آنجا برود. پسر جوان فکری کرد و گفت می‎تواند با سنگ آش بپزد! اما این چطور ممکن است؟