Skip to main content

چگونه نابغه باشیم؟

معرفی کتاب
«مکس» و «مالی»، دوقلوهای هشت‌ساله هستند؛ البته مکس دوازده‌دقیقه زودتر به دنیا آمده است و مکس فکر می‏‌کند همین چنددقیقه همه‌چیز را متفاوت می‏‌کند. روز تعطیل است و مکس روی تختش بالا و پایین می‌‏پرد تا شاید سرش به سقف بخورد و فکر می‏‌کند با این کار اختراعی به ذهنش می‌رسد! مالی هم روبه‌رویش نشسته است و او را تشویق می‌کند. در این داستان، آن‎ها با خاک و گِل، پنچری دوچرخه را می‏‌گیرند، سر تا پای گربه آقای «اِوِرت» را گِل‌مالی می‏‌کنند و هم‌زمان با این کارها یک نابغه واقعی می‎شوند!

چگونه یک غول برفی بسازیم؟

معرفی کتاب
«مکس» و «مالی»، دوقلوهای هشت‌ساله در حیاط پشتی خانه‎شان مشغول کار مهمی هستند! مالی یکی از صندلی‎های غذاخوری را آورده و روی آن ایستاده است و روی سرِ مکس برف می‎ریزد! آن‌ها می‌خواهند اولین پیستِ پرشِ اسکیِ جهان را برای خوکچه‌های هندی درست کنند؛ اما... . در این داستان مکس و مالی کوهِ برف سرِ خیابان را جابه‎جا می‏‌کنند تا مادرشان برود پیتزا بخرد و خیلی اتفاقی یک غول برفی هم می‎سازند!

با بچه‌ها که کسی حرف نمی‌زند

معرفی کتاب
مادر «شارلوته» بیمار است. کسی به او چیزی نمی گوید؛ اما او همه‌چیز را در می‌یابد. او و خانواده‌اش در روستا زندگی خوشی داشتند؛ البته تا قبل از بیماری مادر. مادر غمگین و افسرده است. او اصلاً به کارهای خانه نمی‌‏رسد و پدر از این وضع عصبانی است، شارلوته هم همین‌طور. چه اتفاقی برای مادر افتاده؟ چرا رفتارش این‌قدر عوض شده است؟ شارلوته باید با کسی در این باره صحبت کند؛ اما کسی با بچه‎ها حرف نمی‏‌زند!

خرس شمشیر به‌دست

معرفی کتاب
خرس بزرگ برای اثبات تیزی شمشیرش، همه‌چیز را تکه‌تکه می‎کرد! او تمام درخت‌های جنگلی را قطع کرد و وقتی حسابی خسته و گرسنه شد، به قلعه‌اش رفت تا استراحت کند؛ اما آب وارد قلعه محکم خرس شد! خرس با عصبانیت دنبال کسی می‏‌گشت که باعث این کار شده بود. او به سراغ نگهبانان سد رفت و خواست آن‎ها را از وسط نصف کند؛ ولی متوجه ‎شد که کار آن‌ها نبوده است. بعد خرس نزد گراز، روباه و پرنده‌ها ‎رفت؛ ولی هیچ‌کدام مقصر نبودند، پس چه کسی آب را وارد قلعه خرس کرده بود؟

خوش آمدید

معرفی کتاب
این داستان با الهام از بحران پناه‌جویان سوری نوشته شده است و هدفش تقویت حس پذیرا بودن در کودکان است. سه خرس قطبی روی یخ‌ها زندگی می‎کنند و همه‌چیز خوب است تا اینکه روزی یخ می‎شکند و آن‌ها از خانه دور می‎شوند. حالا باید خانه جدیدی پیدا کنند. آن‌ها از دور خشکی را می‎بینند؛ اما آنجا گاوها زندگی می‏‌کنند. گاوها به خرس‌ها خوش‌آمد نمی‎گویند. گاوها فکر می‌‏کنند خرس‌ها زیادی پشمالو، بداخلاق و گنده‎اند و... .

چند تا درخت؟

معرفی کتاب
هریک از حیوانات فکر می‌‏کنند می‏‌دانند که چندتا درخت، یک جنگل می‎شود؛ گوزن فکر می‌کند ۱۵۰۰ و خرس فکر می‌کند ۵۰۰ درخت؛ اما روباه معتقد است ۸۵ درخت کافی است. خرگوش می‏‌گوید چهل، شصت یا هشتاد درخت برای فرار کردن از دست شکارچی‎ها بس است؛ اما نظر موش‌کوچولو چیز دیگری است، او می‌‏گوید چهار درخت! ناگهان همه حیوانات از پشت بوته‎ها صدایی می‎شنوند! این صدای مورچه است که می‏‌گوید با یک درخت می‎شود یک جنگل درست کرد؛ اما این چطور ممکن است؟

قول شرف

معرفی کتاب
«تونی» و «جوئل» دوران کودکی‎شان را با هم سپری کرده بودند. مادر تونی از وقتی که جوئل شش‌ماهه بود و مادرش سرِ کارش برگشت، نگهداری‌اش را به عهده گرفت. حالا آن‌ها دوازده‌ساله هستند و تقریباً در هیچ‌چیزی اتفاق نظر ندارند. تونیِ بی‌پروا و ماجراجو، تصمیم می‏‌گیرد با دوچرخه تا پارک ملی برود و البته می‎خواهد که حتماً جوئل هم همراهش باشد. جوئل سعی می‏‌کند او
را منصرف کند و حتی به پدرِ خودش متوسل می‎شود و فکر می‎کند پدر هرگز اجازه این کار را نمی‎دهد؛ اما پدر با کلی شرط و شروط اجازه می‌‏دهد و... .

روزی که بابا عضو تیم فوتبال‌مان شد

معرفی کتاب
پدر همیشه برای تماشای بازی فوتبال می‎آمد و از همه بلندتر تشویقمان می‏‌کرد. روزی که مربی گفت یکی از والدین می‌‏توانند برای کمک دواطلب شوند، پدر خیلی سریع پرید وسط زمین و همراه بقیه شروع کرد به گرم کردن! پدر انرژی و هیجان زیادی داشت و فکر می‌کرد، فوتبال بازی کردن یعنی برنده شدن. برای همین وقتی تیم مقابل گُل زد، از دروازه‌بان عصبانی شد، انگار او به عمد اجازه داده که حریف گل بزند و وقتی می‎خواست توپ را در دروازه شوت کند و یکی از بازیکنان اتفاقی او را به زمین انداخت، حسابی از کوره دررفت. از مربی به خاطر کارهای پدر عذرخواهی کردم؛ اما مربی... .

نیکی و هدیه هیجان‌انگیز تولد

معرفی کتاب
تولد مامان خرگوشه است و بچه‎ها هرکدام هدیه‌‏ای برای او درست کرده‎اند، به جز «نیکی». او به هدیه به‎خصوصی فکر می‌‏کند. خواهرها و برادران نیکی برای مادرشان نقاشی کشیده‎اند و از نیکی می‌‏خواهند که عجله کند تا همه با هم به مادر هدیه بدهند؛ اما نیکی هنوز در حال فکر کردن است. وقتی بچه‌ها هدیه‌هایشان را به مادر می‎دهند، نیکی در آشپزخانه است و برای مادر نقاشی شگفت‌انگیزی می‎کشد. نیکی چه کشیده است؟

کی امشب به من شب‌به‌خیر می‌گوید؟

معرفی کتاب
وقت خواب است و بره کوچولو خوابش می‎آید؛ اما نمی‎تواند مادرش را پیدا کند. حالا چه کسی به او شب به خیر بگوید؟ خانم گاو می‏‌گوید می‌تواند این کار را انجام دهد و بره را محکم لای پتو می‌پیچد؛ اما نه! این‌‌جوری نیست! خانم گربه، خانم اسب، خانم خوک و... سعی می‌کنند بره کوچولو را بخوابانند؛ اما بی‌فایده است تا اینکه خانم گوسفند از راه می‎رسد و... .