Skip to main content

ساکنین خیابان 141

معرفی کتاب
چند روز بیشتر به کریسمس نمانده است و بچه‎های خانواده «وندربیکر» باید به فکر شیرینی‎ها و هدیه‎های کریسمس باشند؛ اما وقتی صاحبخانه بی‎رحم، به طرز اسرارآمیزی قراردادشان را تمدید نمی‎کند، بچه‎ها باید به فکر یافتن راهی باشند تا قبل از شروع سال نو، نظر او را عوض کنند. کافی است به او نشان دهند که آن‎ها چقدر فوق‎العاده هستند! اما هر نقشه‎ای که با خوش‌نیتی می‎کشند، خنده‎دار و افتضاح از آب درمی‎آید و شیطنت‌هایشان بیشتر صاحبخانه را عصبانی می‎کند. حالا دیگر خانواده وندربیکر به یک معجزه احتیاج دارند!

راهنمای هیولاهای دریایی

معرفی کتاب
«پیپ» و «توماس» که با موجودات جادویی و تک‌شاخ‌های فراری سروکله زده‌اند، این‌بار با خانواده توماس راهی بندر «کَندِر» می‏‌شوند؛ مکانی ساحلی و زیبا که پر از موجودات جادویی دریایی است. آن‎ها «لیزکراکن»، «شیپورماهی»، «فک فِرفروک» و شگفتی‌های دیگر اعماق اقیانوس را می‏‌بینند و علاوه‌بر این، درگیر معمای بزرگی هم می‌‏شوند. معمای هیولایی دریایی که نمی‏‌خواهد در آکواریم بماند. بزرگ‌ترها از بدرفتاری‌های هیولا گیج شده‎اند؛ ولی پیپ و توماس از اینکه وسط ماجرا بپرند، ترسی ندارند.

دوستت دارم دیگه !

معرفی کتاب
آقا خرسه می‎خواهد به تنهایی از روز تعطیلش لذت ببرد؛ اما دوستش، اردک، می‎خواهد وقتش را با آقا خرسه بگذراند. اردک به خرس پیشنهاد می‎کند که با هم ورزش کنند، بستنی یخی بخورند، ابرها را تماشا کنند، در رودخانه شنا کنند یا...؛ اما آقا خرسه دوست دارد با خودش خلوت کند. برای همین زیر درختی می‎رود تا استراحت کند؛ اما اردک نقشه جدیدی برای بودن با خرس دارد. او... .

مهمان غول‌آسا

معرفی کتاب
«زویی» و گربه‎اش، «ساسافراس»، هرلحظه منتظر شنیدن صدای زنگ اصطبل هستند. وقتی این زنگ جادویی به صدا درمی‌آید، یعنی حیوانی جادویی پشت در اصطبل منتظر است و کمک می‏‌خواهد. مادر زویی تمام عمرش به حیوانات جادویی کمک کرده است. حالا نوبت زویی است که این کار را انجام دهد. زلزله خانه زویی را تکان می‏‌دهد! شاید هم زلزله‎ای از نوع اسب تک‎شاخ باشد! دوست جدید خیلی بزرگی از راه رسیده که زخمی شده است و حالش روز به روز بدتر می‎شود و... .

پسری که قبلاً بودم!

معرفی کتاب
«ایتن» همراه پدر و مادر و برادرش، «رودی»، به شهر «پالم‌نات» و خانه پدربزرگ «آیک» نقل‎مکان می‎کنند. پدر و مادر می‏‌گویند پدربزرگ پا به سن گذاشته است و به کمک آن‌ها احتیاج دارد؛ اما ایتن می‎داند که همه این کارها به خاطر اوست! آخرین‌باری که سعی کرد از خانه فرار کند، پدر و مادرش تصمیم گرفتند به خانه پدربزرگ بیایند؛ چون آن‌ها می‎دانند که اینجا تنها جایی است که می‎توانند او را از «بوستون» و اتفاقات آن دور کنند. در بوستون چه اتفاقی رخ داده است که باعث می‎شود ایتن از خانه فرار کند؟ آیا او و برادرش می‎توانند با این شهر و این خانه کنار بیایند؟

آدم کنترلی

معرفی کتاب
«اِلی» و «فِرِد» دو قلو هستند. آن‎ها در خیلی از چیزها به هم شباهت دارند که مهم‌ترینش، علاقه به بازی‎های ویدئویی است. اِلی و فِرِد خیلی از تکنولوژی سردرنمی‎آورند؛ اما استعداد زیادی در این بازی‎ها دارند؛ هرچند در برابر قُلدرهای مدرسه کم می‌‏آورند! روزی بچه‌ها با مرد شگفت‎انگیزی ملاقات می‎کنند که دسته بازی متفاوتی به آن‎ها می‎دهد، دسته‎ای که گویی جادویی است و چیزهای دیگر را هم کنترل می‏‌کند! چیزهایی که حسابی به کار اِلی و فِرِد می‏‌آید و می‎تواند آن‌ها را به رویاهایشان نزدیک ‎کند.

خود شجاع تو

معرفی کتاب
«آنجلینا» در کلاسش شبیه هیچ‌کس نیست، شاید به خاطر رنگ پوستش، لباس‌هایش یا موهای فرفری‌اش است. «ریگوبرتو» اهل «ونزوئلا» است و در کلاس هیچ‌کس حرف‌های او را نمی‎فهمد و همه به او می‎خندند. در کلاس همه از سفر تابستان خود حرف می‏‌زنند؛ اما آنجلینا تمام تابستان را در خانه گذارنده است و برای خواهر کوچکش کتاب خوانده است... . مؤلف کتاب می‌کوشد به خواننده بیاموزد که برای شکست فاصله، و کم‌رنگ کردن تفاوت‌ها، باید بتواند خاطره‌هایش را با دیگران شریک شود.

پیش به سوی قلعه

معرفی کتاب
وسط شهر یک قلعه سرپا مانده بود. از قلعه هیچ‌کس بیرون نمی‌آمد و هیچ‌کس هم اجازه وارد شدن به آن را نداشت! اما نگهبان همیشه بالای قلعه بود. یکی می‎گفت قلعه پُر از هیولاست، یکی می‎گفت غول دارد و دیگری می‎گفت پُر از مار است! تا اینکه روزی دختر کوچولوی کنجکاوی به نام «ایب» تصمیم گرفت به قلعه برود و سر و گوشی آب دهد. او با قایق از خندق رد شد و جلوی دروازه ایستاد و با تمام قدرتش در زد؛ اما ناگهان صدای فیش... آن‌قدر او را ترساند که تا مدرسه دوید. چند روز بعد، نامه‌ای به دستش رسید و... .

برگرد خونه دیگه!

معرفی کتاب
اردک دلش می‎خواهد تمام وقتش را با خرس بگذراند؛ اما وقتی به خانه او می‎رود، خرس به ماهی‌گیری رفته و تا یک هفته برنمی‏‌گردد. اردک تصمیم می‏‌گیرد تا آمدن خرس به تنهایی از روزهایش لذت ببرد. او کتاب می‌‏خواند، نوشیدنی درست می‏‌کند و...؛ اما تنهایی هیچ‎کدام از این کارها جذاب نیستند. خرس هم در جنگل، کنار رودخانه به تنهایی نمی‏‌تواند چادر بزند، ماهی بگیرد و... . او هم دلش برای اردک تنگ شده است و... .

اجازه هست؟

معرفی کتاب
اردک دلش می‎خواهد دوستان جدیدی پیدا کند، برای همین تصمیم می‌‏گیرد عضو یک باشگاه شود. او به باشگاه شیرها، مارها و فیل‌ها می‌‏رود؛ اما اردک نمی‌‏تواند مثل شیرها غرش کند، مثل مارها هیس‎هیس کند و مثل فیل‌ها شیپور بزند، پس نمی‎تواند در هیچ‎کدام از این باشگاه‎ها عضو شود. خب او چه ‌کند؟ ...