شای و پرنده کوچک
معرفی کتاب
«شایِ» زرافه عاشق پرندههاست، پرندههایی به رنگ جواهر، پرندههایی که سریعتر از باد پرواز میکنند و...؛ اما شای تا به حال صدای یک پرنده واقعی را نشنیده است! روزی یک پرنده کوچک واقعی میآید و آواز خیلی قشنگی میخواند. شای میخواهد با پرنده حرف بزند؛ اما میترسد زبانش بگیرد یا صورتش از خجالت سرخ شود! ناگهان پرنده پر میکشد و میرود و... . شای به دنبال پرنده راه میافتد و به جایی میرود که موجودات جالبی زندگی میکنند. شای هرگز فکر نکرده بود که دنیا اینقدر بزرگ باشد و... .
تکپسرک غارنشین مدرن
معرفی کتاب
«تِک» پسر غارنشینی است که از صبح تا شب از غارش بیرون نمیآید؛ حتی وقتی دوستانش به غار او میآیند، از جایش تکان نمیخورد. تِک در غارش میماند و از تلفن و تبلت و دستگاه بازیاش دل نمیکَند. بیرون غار همهچیز در حال تغییر و تحول است؛ اما تِک هیچکدام از اینها را نمیبیند. او حتی اسم دایناسورهایش را هم یاد نگرفته است. او... . سرانجام آتشفشان دهکده، «پوپای گنده»، فکر بکری به سرش میزند و... بوووم، همهچیز منفجر میشود. حالا چه اتفاقی میافتد؟ چه سرنوشتی در انتظار تِک است؟
از سرزمینهای انگور
معرفی کتاب
«اسپرانزا» فکر میکرد، زندگی همیشه فوقالعاده خواهد بود. او فکر میکرد مراتع سرسبز و تاکهای انگور و باغ رُز پدرش همیشه باقی میماند و او همیشه لباسهای زیبا و گرانقیمتش را میپوشد و میتواند تا ابد، دست در دستِ گرمِ پدرش، در تاکستان قدم بزند؛ اما ناگهان دنیای او فرو میریزد و... . اسپرانزا و مادرش راهی جز فرار ندارند. باید خانه و زندگیشان را در مکزیک رها کنند و به کالیفرنیا بروند؛ جایی که زندگی سختِ کارگری در اردوگاه مکزیکیها انتظارشان را میکشد. آیا اسپرانزا میتواند با این وضعیت کنار بیاید؟
دنیا از آن بالا
معرفی کتاب
آن روز برای «برنیس» روز غمانگیز و بدی بود. به همه بچهها یک تکه کیک رسید که رویش یک گل بود؛ اما کیک برنیس چیزی رویش نبود! به همه بچهها نوشیدنی خوشمزه و خنک رسید؛ اما نوشیدنی او نه خوشمزه بود نه خنک! ... . حالا برنیس حسابی عصبانی و بداخلاق بود. برای همین وقتی دید قرار است به بچهها بادکنک بدهند، نخ همه بادکنکها را گرفت و گفت: «همه اینها مالِ من است!»؛ ولی بادکنکها زیاد بودند و برنیس را به آسمان بردند. برنیس از آن بالا همهچیز را جور دیگری دید و... .
قلعه درختی
معرفی کتاب
خانه جدید «راسل» از خانه قبلیشان خیلی بهتر است، یک درخت افرای تنومند دارد که شاخههای خیلی بزرگی دارد. راسل از پدرش میخواهد که با هم خانه درختی بسازند؛ اما پدر از ساختوساز و حتی از خانه درختی سردرنمیآورد. بالاخره بعد از هزار بار اندازهگیری و رفتن به ابزارفروشی، خانه درختی آرامآرام برپا میشود. خانه درختی راسل، ایوان و نورگیر و سُرسُره فرار ندارد؛ اما به نظر او بینظیر است. از حیاطِ پشتیِ سه خانه آنطرفتر، سروصداهایی میآید؛ انگار آنجا هم در حال ساخت خانه درختی هستند... .
دور دنیا در یک روز
معرفی کتاب
نویسنده در این کتاب، زندگی هفت کودک را از سراسر دنیا دنبال میکند. آنها کارهای روزانهشان را انجام میدهند، صبحانه میخورند، لباس میپوشند، به مدرسه میروند، درس میخوانند، به خانه برمیگردند و... . نویسنده به دنبال خانوادههایی بوده است که از چند نسل قبل در آن کشور زندگی میکنند. آنها از بیشتر آداب و رسوم مخصوص سرزمینشان پیروی میکنند؛ اما معنیاش این نیست که میلیونها آدمی که در یک کشور زندگی میکنند، تجربهها و ذائقههای یکسانی دارند. این هفت کودک از هند، ژاپن، اوگاندا، ایتالیا، پرو، روسیه و ایران هستند.
حرفهای رنگی
معرفی کتاب
نویسنده در این کتاب با بهرهگیری از تصاویر به همپیوسته که اتصال آنها داستانی را روایت میکند، به کودکان میآموزد که گاهی در محیطهای خانوادگی برای ایجاد شادی و برقراری رابطه صحیح و انتقال احساس به یکدیگر، نیازی به صحبت کردن نیست. همچنین یادآوری میکند که گاهی میتوان بدون استفاده از کلمات با یکدیگر حرف زد.
تک شاخ سفارشی
معرفی کتاب
«لوسی» یک تکشاخ سفارش میدهد و با خودش فکر میکند که اسمش را «جرقه» بگذارد. لوسی فکر میکند رنگ تکشاخ حتماً آبی است و یال و دُمش صورتی! وقتی از راه برسد لوسی دور گردنش حلقه گل میاندازد و حتی میتواند او را با خودش به کلاس ببرد. سرانجام تکشاخ میرسد؛ اما او اصلاً آن چیزی نیست که لوسی فکر کرده بود... . لوسی پشیمان شده است و میخواهد تکشاخ را پس بدهد. آیا واقعاً این کار را میکند؟ چطور میتواند؟
سبیل!
معرفی کتاب
پادشاه «دانکن» عاشق خودش است. او در تمام طول روز خودش را در آینه نگاه میکند و از همه میخواهد از زیبایی و جذابیتش حرف بزنند و تحسینش کنند؛ اما مردم شهر که از این وضعیت خیلی ناراحت هستند، تصمیم میگیرند دست به کار شوند و خواستههایشان را به گوش پادشاه برسانند و او را از خواب خرگوشی بیدار کنند؛ ولی فردای آن روز پادشاه به جای اینکه برنامهای برای آبادانی شهر تحویل دهد، تصویر بسیار بزرگی از خودش را به دیوار قصرش میزند که روی آن نوشته است: «من فوقالعادهام».