Skip to main content

قصر یخ

معرفی کتاب
پدر و مادر «نوئمی» به سفر رفته‎اند و او با مادربزرگ در خانه تنهاست. نوئمی بعد از شام به حیاط می‎رود تا قصر یخی‎اش را تمام کند. هوا گرم است و قصر یخی نصفه‌نیمه ذوب شده است. وقتی وارد خانه می‌شود، تلویزیون وضعیت هوا را اعلام می‎کند. بارندگی و یخ‌بندان در راه است! استخوان‌درد مادربزرگ هم وضعیت هوا را تأیید می‎کند! ناگهان روی شیشه صدای تق‌تق بلند می‌شود و... . نوئمی می‎خواهد قبل از خواب برای گربه داخل کارتونی که در حیاط گذاشته است، شیر ببرد؛ اما در باز نمی‎شود. آن‌ها در خانه حبس شده‌اند!

آلبرت گوش‌گنده

معرفی کتاب
«نوئمی» روزی چندبار با خودش تکرار می‎کند که خانم «لومباگ» مادربزرگ واقعی من است. این تکرارها باعث شده تا او نتواند سرِ کلاس تمرکز کند. نوئمی سرِ کلاس زبان، فهرستی از چیزهایی که می‎خواهد بخرد، تهیه می‎کند و سرِ کلاس هنر، طرح باغ وحشش را می‌کشد. وقتی نوئمی وارد خانه می‎شود، مردی را می‎بیند که روبه‎روی مادربزرگ نشسته است، نوئمی او را نمی‎شناسد. گوش‌های مرد مثل فیل است و دماغش مثل خرطوم. نوئمی اصلاً از او خوشش نمی‎آید. او کیست و آنجا چه کار می‌کند؟

هفت واقعیت

معرفی کتاب
«نوئمی» راز مهمی را کشف کرده است. او وصیت‌نامه آقای لومباگ را پیدا می‎کند و متوجه می‎شود او پدربزرگ واقعی‌اش است! پس خانم لومباگ هم صددرصد مادربزرگش است! خانم لومباگ قسم خورده است که تمام واقعیت را برای نوئمی تعریف کند. درحالی‎که نوئمی و مادربزرگ در رستوران غذا می‎خورند، مادربزرگ شروع می‎کند به تعریف کردن، از زمانی که دختر جوانی بوده است... . ناگهان نوئمی متوجه مردی می‎شود که میز کناری نشسته است و جاسوسی آن‌ها را می‎کند!

کلید معما

معرفی کتاب
پشت آینه‌ای که «نوئمی» پیدا کرده، حروفی حک شده که با دست نوشته شده است، حروفی مثل رمز که نوئمی و خانم «لومباگ»، از آن سر درنمی‎آورند. اگر آن‌ها بتوانند این معما را حل کنند، زندگی‌شان به کجا کشیده می‌شود؟ خانم لومباگ نگران است؛ اما نوئمی فکر همه‌چیز را کرده است. نوئمی فکر می‎کند اول باید همه دیوارهای خانه را بشکافند و همه پول‌ها را دربیاورند و در بانک بگذارند؛ اما چطور می‎توان با کسی درباره این گنج صحبت کرد؟

روز باورنکردنی

معرفی کتاب
«نوئمی» سرانجام گنج خانه خانم «لومباگ» را پیدا می‎کند. او گچ‌کاری دیوار را سوراخ می‎کند و هزاران هزار سکه کف اتاق می‎ریزد! نوئمی دلش می‎خواهد برای تمام مردم دنیا آب‎نبات بخرد و کلی گربه، هامستر، لاک‌پشت، ماهی قرمز و... . او دلش می‎خواهد کشتی دزدان دریایی و ماشینِ... . او غرق در این افکار است که خانم لومباگ را روبه‎روی خودش می‎بیند و بعد از مدتی طولانی که هر دو بی‎حرکت و ساکت می‎مانند، نوئمی شروع می‎کند به معذرت‌خواهی و... . آن‌ها داخل دیوار آینه گرد طلایی کوچکی هم پیدا می‎کنند، آینه‌ای که سن و سال آدم‌ها را تغییر می‎دهد و... .

راز خانم لومباگو

معرفی کتاب
«نوئمی» دختر کوچولویی است که پدر و مادرش خیلی گرفتار هستند. آن‌ها تمام روز کار می‎کنند و حتی بیش‌تر وقت‌ها شب‌ها هم کار می‎کنند. خانم «لومباگ» با شوهر و گربه و قناری‌اش در طبقه بالای خانه نوئمی زندگی می‎کند و نوئمی هر روز وقتی از مدرسه برمی‎گردد، نزد آن‌ها می‎رود. خانم لومباگ از او مراقبت می‎کند، آن‌ها با هم تکالیف نوئمی را انجام می‎دهند، درس‎ها را مرور کرده و تلویزیون تماشا می‌کنند. روزی نوئمی متوجه می‎شود که آن‌ها در خانه‌شان گنجی پنهان کرده‎اند! حالا تمام فکر نوئمی این است که چطور می‎تواند این گنج را پیدا کند.

وقتی من بچه بودم

معرفی کتاب
این کتاب زندگی‎نامه نویسنده است؛ اما پیش از آنکه وقایع زندگی خود را بازگو کند، پیشینه‌ای از خانواده‌اش و محیط زندگی آنان، یعنی «آلمانِ» قرن نوزدهم به تصویر می‎کشد. او در بیست و سوم فوریه ۱۸۹۹ به دنیا می‎آید و کودکی‎اش را در خانه‎های مختلفی سپری می‎کند. اریش که قصد دارد معلم شود با تمام وجود خود را وقف درس و مدرسه می‌کند؛ اما سرانجام درمی‌یابد برای این کار ساخته نشده و باید به تحصیل ادامه دهد. با وجود کودکی نسبتاً شاد و پرهیاهو، نوجوانی وی با شروع جنگ جهانی اول مصادف می‌شود و همین بر بی‌خیالی‌های آیندۀ او برای همیشه خط بطلان می‌کشد.

آقای ماجیکا توی اینترنت

معرفی کتاب
چند رایانه به مدرسه هدیه داده شده است، برای هر کلاس یکی. وقتی بچه‌ها وارد کلاس می‌شوند، آقای «ماجیکا»، در حال ور رفتن با رایانه است. او اصلاً نمی‎داند با این دستگاه چطور کار کند! بچه‌های کلاس هرچه در این باره می‌دانند، برای او توضیح می‌دهند. روز بعد، وقتی آقای ماجیکا وارد کلاس می‎شود، رایانه‌ای جدید گوشه کلاس است و موقع درس هندسه، نوشته‌هایی روی نمایشگر آن ظاهر می‌شود. ناگهان بچه‌ها متوجه می‌شوند آن‌طرف نمایشگر رایانه هستند و در شبکه پیچ در پیچ اینترنت گیر افتاده‌اند!

آقای ماجیکا و نمایش مدرسه

معرفی کتاب
آقای «ماجیکا» فکر می‎کند اصلاً جادوگر خوبی نیست؛ اما بچه‌های کلاس سوم فکر می‎کنند او حرف ندارد. به خصوص وقتی که جادوهایش اشتباه عمل می‌‏کنند. اول «همیش بیگ‎مور» به یک قورباغه تبدیل می‎شود، بعد روی صحنه نمایش، سروکله یک غول واقعی پیدا می‎شود و...؛ اما حالا آقای ماجیکا همیش را ناپدید کرده است و نمی‌داند او کجا رفته است. ساعت مدرسه تمام شده و همیش هنوز پیدا نشده است. آقای ماجیکا خیلی نگران به نظر می‎رسد. حالا چه اتفاقی رخ می‎دهد و به پدر و مادر همیش چه باید بگوید؟

آقای ماجیکا و اردوی مدرسه

معرفی کتاب
بچه‌های کلاس خیلی دوست دارند معلمشان، آقای «ماجیکا»، درباره کارهایی که قبل از آمدنش به مدرسه، انجام می‎داده صحبت کند؛ چون او قبلاً جادوگر بوده است. مدیر مدرسه اعلام می‎کند که بچه‌های کلاس سوم قرار است به اردوی سه روزه بروند و کلی کارهای هیجان‎انگیز انجام دهند. به غیر از «همیش»، بقیه بچه‌ها و آقای ماجیکا، از شنیدن این خبر خوشحال می‎شوند. روز اردو فرا می‎رسد، در مسیر، بعد از یک ساعت، اتوبوس تکان شدیدی می‎خورد و می‎ایستد. چه اتفاقی افتاده است؟