Skip to main content

زندگی واقعی وینی‌خرسه: داستان یک بچه‌خرس شجاع در جنگ جهانی اول

معرفی کتاب
بچه‌خرس از سوراخ بیرون می‌‏خزد، گوش‌هایش را تیز می‎کند و با تعجب از مادرش می‌پرسد: «لونه ما توی یه درخته!؟ ». اولین‌باری است که بچه‌خرس از لانه بیرون می‎آید. او از همه‌چیز تعجب می‎کند و لذت می‎برد. او یک گل زرد و چندتا توت کال و تلخ می‎خورد. بعد... . چیز خاصی در این خرس وجود دارد. او آرزو دارد تا جایی بالا برود که پیش از آن هیچ خرسی نرفته است و از کمک خواستن از سنجاب‌ها هم نمی‎ترسد. او می‏‌خواهد بداند جایی بزرگ‌تر از جنگل هم هست؟ و بعد با ستوان «هری کول» آشنا می‌شود و... .

راپونزل

معرفی کتاب
«هرییت همستربون» به قلعه پدر و مادرش برگشته است؛ اما از همان لحظه اول پشیمان می‌شود. مادرش عصبانی است و سرش فریاد می‏‌زند. هرییت دیر به خانه آمده و قبل از رفتن به رختخواب حمام نکرده است و... . هرییت فکر می‌‏کند به اندازه کافی در خانه مانده است. برای همین دوباره حرکت می‌‏کند. تخم «هایدرا»، دوست شاهزاده «ویلبر»، دزدیده شده است و ویلبر مستقیم نزد هرییت می‎‏آید. هرییت خوشحال است که بعد از مدت‌ها می‎تواند تبرش را در هوا تکان بدهدیا شمشیرش را به این طرف و آن طرف بچرخاند و... .

پسر هزار‌ساله

معرفی کتاب
پدر «اَلوا اینارسون» پنج گوی شیشه‎ای داشت که به آن‌ها «لیوپرلِر» می‏‌گفتند، یعنی مرواریدهای زندگی! ماما می‌‏گفت آن‎ها باارزش‌ترین چیزهای دنیا هستند. پدر اَلوا در راه محافظت از مرواریدها مرده بود. حالا فقط سه عدد از مرواریدها باقی مانده است! یکی برای ماما و دوتا برای زمانی که اَلوا بزرگ‎تر شود؛ ولی اَلوا نمی‏‌تواند بیشتر از این صبر کند و وقتی ماما نیست، چاقوی پدرش را روی آتش می‏‌گیرد، سپس دوبار روی قسمت بالای بازویش می‏‌کشد. بعد مروارید زندگی را گاز می‌‏زند و مایع زردرنگ آن را به درون زخمش می‏‌مالد و... . اَلوا یازده سال دارد و نمی‎داند با این کار قرار است بیشتر از هزار سال، یازده ساله بماند!

من یک کارآگاه هستم

معرفی کتاب
«کورنلیا» تمام خانواده‌اش را از دست داده است؛ مادرش را در اثر سیاه‌سرفه، برادرهایش را با مخملک و پرت شدن از پشت بام، خاله مارتا را با آب جوش، عمو سیلاس با غرق شدن در دریا و همین اواخر پدرش را با گلوله. حالا او به همراه کشیش به شهر «شیمانگ» ایالت «نیوریوک» آمده است تا شاید زن‌عمویش سرپرستی‌ او را به عهده بگیرد؛ اما پدر کورنلیا، برادرش را کشته است، یعنی همسر زن‌عمو را. پس چطور ممکن است زن‌عمو او را بپذیرد؟

سرنخ فضایی

معرفی کتاب
«دشیل گیبسن» دوازده سال دارد و در کره ماه زندگی می‏‌کند، به نظر دش، زندگی در قرارگاه فضایی مثل زندگی در قوطی کنسرو غول‌آسایی است که پیمانکار‌های دولتی درست کرده‎ باشند. نمی‌شود بیرون رفت، غذا افتضاح است و... . وقتی یکی از دانشمندان برجسته پایگاه، مرده پیدا می‎شود، زندگی دشیل تغییر می‏‌کند. او گمان می‏‌کند پای قتل در میان است؛ ولی کسی حرف او را باور نمی‌کند تا اینکه... .

مثل یک خانه

معرفی کتاب
طوفان خانه «مونا» موشه را خراب کرده و او در جنگل سرگردان شده است. روزی خیلی اتفاقی هتل دلگشا را پیدا می‎کند و... . او به عنوان پیش‌خدمت در هتل استخدام می‎شود! حیوانات مختلف از راه‌های دور و نزدیک به این هتل می‎آیند تا در آرامش و امنیت تعطیلاتشان را بگذرانند؛ اما ماجرا فقط خوردن شیرینی‎های بلوطی و خوابیدن در رختخواب‌های گرم و نرم نیست. خطر در کمین است و نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. مونا باید فکرش را به کار بیندازد تا از هتل محافظت کند؛ چون برای مونا این هتل دیگر فقط یک سرپناه نیست.

آن‌جا که هندوانه‌ها می‌رویند!

معرفی کتاب
مادرِ «دِلا» اسکیزوفرنی داشت. این بیماری دقیقاً بعد از به دنیا آمدن دلا شروع شده و عضوی از خانواده شده بود. هیچ‌کس به جز دلا و پدرش نمی‎دانست چطور با این بیماری کنار بیاید؛ اما دلا از دیشب نظرش تغییر کرده بود، از وقتی که مادرش را سر میز آشپزخانه دید که بشقابی پر از برش‌های هندوانه جلویش بود و با چاقویی نوک‌تیز تخمه‌های سیاه را یکی یکی و با ضربه‌ای ناگهانی به بیرون پرتاب می‏‌کرد، یکی از تخمه‎ها بالای پیشانی‎اش چسبیده بود و... .

دختر انار

معرفی کتاب
«اَمَل» در روستایی در منطقه پنجاب پاکستان زندگی می‏‌کرد. او آرزو داشت معلم شود؛ برای همین از هر فرصتی برای بودن در کنار او بهره می‌گرفت. اما زایمان مادرش باعث شده بود، او از مدرسه غیبت کند. به دنیا آمدن بچه نزدیک بود و مادر نمی‌توانست آشپزی یا از خانه مراقبت کند. او باید به خانه می‎رفت و دو خواهر خردسالش را تر و خشک می‏‌کرد؛ در عوض خواهر کوچک‌ترش سیما می‌توانست به درس‌هایش ادامه دهد. اما این مشکلات در برابر آرزوی او سد بزرگی به شمار نمی‌آمدند. مشکلات او از روزی شروع شد که او هنگام بازگشت از خرید، با یک خودرو تصادف کرد...

قهرمان خیالی

معرفی کتاب
راجر دوست خیالی آماندا است. هیچ کس نمی تواند راجر را ببیند تا این که آقا گنجشکه‌ی بد ذات درِ خانه ی آماندا را می زند. آقا گنجشکه خیالی ها را شکار می‌کند؛ می‌گویند آن‌ها را می‌خورد. حالا هم دنبال بوی راجر آمده است. راجر برای نجات جان خیالی‌اش پا به فرار می‌گذارد. ولی آیا پسری که وجود ندارد، می‌تواند بدون تصورات یک دوست زنده بماند؟

فاجعه در نمایشگاه علوم

معرفی کتاب
امسال نمایشگاه علوم بین کهکشانی در «نبولون» برگزار می‌‏شود. دانش‌آموزان پژوهشکده «چرخ‎دنده‎ها»، تلاش می‌‏کنند مثل دوره‎های قبل برنده این مسابقه باشند. زَک مطمئن است که می‏‌تواند جام را ببرد؛ ولی پروژه‎اش به مشکل برمی‌‏خورد. آیا زَک می‌‏تواند قبل از رخ دادن فاجعه اوضاع را روبه‎راه کند؟