Skip to main content

اسب سحرآمیز

معرفی کتاب
فردا جشن سال نو است.«ایرِنا» همراه پدرومادرش به روستا می‌روند؛ اما خیلی زود باید به خانه برگردند؛ چون کارهای زیادی باید انجام دهند. از طرفی پدرومادر می‌خواهند برای دخترشان هدیه‌ای بخرند؛ ولی ایرنا چیزی نمی‌خواهد تا اینکه در دکان عتیقه‌فروشی، اسب چوبی‌ای را می‌بیند که مثل خودش تنها و غمگین است. او اسب به خانه می‌برد و مانند اسب واقعی تیمارش می‌کند؛ اما... .

جادوگر شهر اُز

معرفی کتاب
«دوروتی» در دشت‌‌های سرسبز کانزاس آمریکا زندگی می‌کند. روزی گردباد بزرگی خانه‌اش را بلند می‌کند و می‌برد! گردباد او و سگش را به جای دوری می‌برد؛ سرزمین جادویی اُز! دوروتی چطور می‌تواند به سرزمین خودش بازگردد؟ او با یک جادوگر خوب، یک مترسک، یک شیر و یک آدم آهنی برخورد می‌کند که می‌خواهند کمکش کنند.

النگوی شیشه‌ای

معرفی کتاب
این داستان درباره پسری بیست و چندساله به نام «سیاوش» است که نتوانسته وارد دانشگاه شود. او نزد دایی‌اش، «بهنام» که بنگاه ماشین دارد، کار می‌کند. دایی‌ای که از هرموقعیتی برای پول درآوردن استفاده می‌کند. حالا دایی‌بهنام برای سیاوش نقشه‌ای کشیده است. طبق این نقشه آن‌ها می‌توانند پول خوبی به جیب بزنند. سیاوش با اینکه راضی نیست؛ اما با دایی‌اش همراه می‌شود... .

قنات رستم‌آباد

معرفی کتاب
صدای بی‌موقع اذان بلند شد. هروقت اتفاقی رخ می‌داد، اذان می‌گفتند تا توجه مردم جلب شود. مادر، «منیژه» را صدا کرد. منیژه فکر کرد مادر دوباره عقرب یا رتیل دیده؛ اما وقتی منیژه وارد حیاط شد، مادر را دید که به آسمان نگاه می‌کرد. حالا منیژه هم صدای اذان را می‌شنید. مادر از او خواست به سمت مسجد بدود و خبر بگیرد. وقتی منیژه به مسجد رسید، مردم را دید که جمع شده بودند و... . منیژه مثل فشنگ در رفت؛ اما نه به سمت خانه، سمت خروجی ده!

کافه خورشید

معرفی کتاب
پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها تاریخ پرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشته‌اند. آن‌ها انقلاب و جنگ را با چشم‌های خودشان دیده‌اند و اگر پای صحبتشان بنشینی، حرف‌های زیادی برای گفتن دارند. نوۀ «مامان‌پریا»، می‌خواست یک داستان بلند بنویسد، تکلیف کلاس داستان‌نویسی بود. مامان‌پریا، زن خوش‌برورویی بود و البته کمی مرموز. چیز زیادی از زندگی‌اش نمی‌دانست و کلی سوال در ذهنش داشت. برای همین او را انتخاب کرد تا درباره‌اش بنویسد.

شاه کوچولو کاله‌ویرش

معرفی کتاب
«پاتریک» خواهری بزرگ‌تر و برادری کوچک‌تر از خود دارد و مثل همه بچه‌های وسط، احساس می‌کند به اندازه‌ فرزندان دیگر به او توجه نمی‌‌شود. پاتریک عاشق بازی‌‌های کامپیوتری است، روزی هنگام بازی، ناگهان بازی قطع می‌شود و شخصی روی صفحه نمایش ظاهر می‌شود و از یک مسابقه‌ تلویزیونی با جایزه یک میلیون دلاری خبر می‌‌دهد؛ اما در شهر آن‌ها چنین کانال تلویزیونی و مسابقه‌‌ای وجود ندارد! عجیب‌تر اینکه وقتی پاتریک با مادرش به فروشگاه می‌رود... .

صوفی و چراغ جادو

معرفی کتاب
«صوفی» پسربچه دوازده ساله‌ای است که در روستایی ترکمن‌نشین زندگی می‌کند. او کلاس پنجم دبستان را تمام کرده و منتظر است ببیند پدرش او را برای دوره راهنمایی، به مدرسه می‌فرستد یا نه. جشن گندم است و همه به مهمانی «طواق حاجی» می‌روند که مرد ثروتمندی است. طواق حاجی، اسب سوارکاری دارد و سوارکارانش در مسابقات شرکت می‌کنند. صوفی در اصطبل او مشغول کار می‌شود و... .

کله‌تخم‌مرغی و دوست زبان‌درازش

معرفی کتاب
این کتاب در‍‌باره دختری به نام «تارا» است. دختری که یک پایش، پنج سانت از آن یکی کوتاه‌تر است. مادرش می‌گوید پنج سانت که چیزی نیست؛ اما برای تارا خیلی هم مهم است. تو مدرسه، تقریباً همه تارا را مسخره می‌کنند. همه به غیر از مرواید. داستان، ماجرای مواجهه تارا با شرایط سخت متفاوت بودن است. از کمردرد و لنگ‌زدن موقع راه رفتن تا نگاه بقیه و آزار و اذیت هم سن و سال‌هایش.

روبات خرابکار

معرفی کتاب
این کتاب داستان روبات غول‌پیکری به نام «اریک» است. روباتی که به گفته نویسنده نوعی آدم مکانیکی است. این ربات تخیلی نیست؛ بلکه واقعاً ساخته شده است. وقتی «آلفی» به بخش اشیا گمشده فرودگاه می‌رود تا دست راستش را پیدا کند، اریک را می‎‌بیند که زیر آت‌وآشغال‌ها پنهان شده. او قدرت زیادی دارد؛ اما خیلی دست‌وپا چلفتی است. آلفی هم دست کمی از اریک ندارد؛ اما برای نجات اریک، دست به هر کاری می‌زند و... .

بلوما و راز پاستیل‌ها

معرفی کتاب
«بلوما» هرگز کار احمقانه‌ای انجام نداده بود. شاید فقط یک‌بار؛ وقتی به جای اینکه مواظب«نِله» باشد، موهایش را کوتاه کرده بود. آن‌وقت یک‌دفعه، برایش سه اتفاق احمقانه پیش آمد؛ از درس ریاضی‌ نمره صفر گرفت، «رُزا»، بهترین دوستش، دقیقاً همان سگی را می‌خواست که بلوما آرزویش را داشت و ازهمه بدتر این بود که قبل از اینکه بلوما با مادرش حرف بزند، او به سفر رفته بود. وقتی که همسایه مورد علاقه بلوما، وقت گوش دادن به حرف‌های او را نداشت، فقط یک راه برای بلوما باقی ماند. فقط باید یکی از پاستیل‌های ماری‌شکلِ او را کِش برود؛ چون... .