رمان

«وقتی به آرزویت نمی‌رسی، ‌آن آرزو در قلب تو پرواز می‌کند. انسان زنده به عشق است و امید و آرزو اعجاز می‌کند». لنا دختری شاد و سرزنده است که با بعضی رویدادهای زندگی خود هنوز کنار نیامده است. در این کتاب داستان‌های کوتاهی از زندگی این شخصیت درج شده و هر داستان روایت‌گر دغدغه‌های روزمره و خواسته‌های او است.

این کتاب داستان دلاوری‌های یکی از رزمنده‌های بسیجی است که قصد دارد برای حضور در جنگ تحمیلی به جبهه‌های جنوب کشور برود، اما او را برای برقراری امنیت به روستایی در بوکان می‌فرستند. او در این سفر ضمن آشنایی با مشکلات جبهه‌ها، با حوادث گوناگونی مواجه می‌شود. داستان با زبان ادبی نگاشته شده است.

هلی فسقلی با بچه‌غولی به نام شابی‌بی دوست می‌شود و همراه او به سرزمین غول‌ها می‌رود. مادر شابی‌بی وقتی هلی را می‌بیند،‌ او را می‌پسندد و برای پسرش خواستگاری می‌کند. در ادامه داستان رویدادهای هیجان‌انگیز و ماجراجویانه‌ای برای هلی اتفاق می‌افتد.

زندگی هَزِل از زمان تشخیص سرطانش با مرگ گره خورده است، اما وقتی او در گروه پشتیبان با پسری به نام آگوستوس واترز آشنا می‌شود، زندگی‌اش دوباره از نو رقم می‌خورد. این کتاب دغدغه‌ها و نگرانی‌های جوانانی را بازگو می‌کند که با بیماری دست‌وپنجه نرم می‌کنند و سؤال‌های بی‌پاسخ بسیاری در ذهن دارند.

لیزی مادرش را از دست داده و همراه پدرش زندگی می‌کند. در شهر آنها مسابقه انسان‌های پرنده برگزار شده است. پدر برای شرکت در مسابقه خود را آماده می‌کند. او بال‌هایی را پشتش آویزان می‌کند، اما عمه دورین با شرکت بابا در این مسابقه مخالف است. این کتاب، حاوی داستانی به زبان ساده و به دور از دشواری است که رویدادهای زندگی دختری کوچک را روایت می‌کند.

«فردا صبح وقتی بابا بخواهد مرا به ایستگاه راه‌آهن ببرد، به او خواهم گفت نه، نمی‌خواهم بروم. برای اینکه تصمیم گرفته‌ام دیگر تفریح نکنم. من تصمیم گرفته‌ام اعتصاب کنم». موضوع رمان حاضر رویدادهای زندگی دختر کوچکی است که به تازگی شرایط جدید زندگی در کنار نامادری و تغییر مدرسه را تجربه می‌کند.

گوانجی در روز تولد یازده‌ سالگی‌اش از طرف پدر مرده‌اش یک چراغ مطالعه قدیمی دریافت می‌کند. او به کمک غول چراغ به یک سفر دریایی عجیب و غریب می‌رود و در این ماجراجویی‌ها با رئیس دزدان دریایی و افرادش به دنبال گنج می‌گردد و اتفاق‌های هیجان‌انگیزی را تجربه ‌می‌کند.

اندی پسربچه غمگینی است که حتی یک مادربزرگ هم ندارد، اما ناگهان دو تا مادربزرگ پیدا می‌کند. یکی از آنها مخفیگاهش را روی درخت سیب پیدا می‌کند، یک ماشین آبی آسمانی دارد و سوار یک ببر می‌شود و تا هندوستان سفر می‌کند. مامان‌بزرگ دوم هم همیشه از اندی مراقبت می‌کند.

سرزمین ابری جایی میان زمین و آسمان است. وقتی آدم‌ها با هم دعوا می‌کنند، سرزمین ابری گلوله‌باران می‌شود. این قصه هم مربوط به یکی از این دعواهاست. هر بار که بچه‌ها با هم دعوا می‌کنند، نگهبان‌های سرزمین ابری مجبور به دخالت می‌شوند.

«نمکی‌ها روزگار عجیبی دارند. هیچ‌کس دوست ندارد نمکی شود. وقتی در باتلاق نمک گرفتار می‌شوی، زیر پایت خالی می‌شود و آرام‌آرام فرو می‌روی...». کتاب حاضر دربردارندۀ داستانی است که با نثری روان و ادبی نگاشته شده و زندگی مردمانی را که از راه استخراج نمک از معادن روزگار می‌گذرانند و گاهی در این مسیر در نمک‌زارها از بین می‌روند در قالب داستان به تصویر کشیده است.