Skip to main content

بیل و بن، قطارهای فداکار

معرفی کتاب
این داستان دوازدهمین جلد از مجموعه قصه‌های قطاری است. بیل و بن دو قطار بودند که رئیس ایستگاه تصمیم گرفت آن‌ها را برای مأموریتی به معدن بفرستد. قطارهای معدن آن دو را مسخره می‌کردند و آزار می‌دادند تا اینکه یک روز اتفاق بدی افتاد. معدن ریزش کرد و قطارها و کارگران زیادی زیر آوار ماندند. بیل و بن آن روز به خوبی به دوستانشان کمک کردند و آن‌ها را از زیر آوار بیرون کشیدند. پس از این حادثه، باقی قطارها قدر بیل و بن را بیشتر می‌دانستند و با آن دو دوست شدند.
کتاب حاضر در تلاش است تا به کودکان بگوید حتی اگر در شرایطی بودید که دیگران با شما چندان دوستانه رفتار نمی‌کردند، شما مانند آن‌ها نباشید و هنگام مشکلات به دیگران کمک کنید. مطمئن باشید که نتیجه کمک‌کردن خود را به خوبی می‌بینید.

خرس گفت: «من یک مشکل کوچک دارم.»

معرفی کتاب
خرس نزد افراد مختلف با حرفه‌های مختلف رفته و به آنها می‌گوید من مشکلی دارم آنها هر کدام به نوعی کمکش می‌کنند و در اصل نمی‌دانند مشکل اصلی او چیست چون قبل از اینکه به حرف خرس گوش دهند به او پیشنهاد می‌دهند، تا اینکه....

قصه‌های کوچولو برای بچه‌های کوچولو

معرفی کتاب
این کتاب مشتمل بر داستان‌های کوتاه فارسی با عناوین «بادکنک شکمو»، «خواب شیرین»، «کیف قرمز»، و...، با تبیین موضوعات اجتماعی و فرهنگی است. داستان «جوراب تنبل» که به موضوع «نظافت و اهمیت آن» می‌پردازد درباره جوراب تنبلی است که مدت‌هاست به حمام نرفته است و همین موضوع باعث شده تا هم‌اتاقی‌هایش از دست او ناراحت شوند و... .

د مثل دوستی: برای پرورش عقلانیت در روابط اجتماعی

معرفی کتاب
کتاب حاضر به یکی از مهم‌ترین موضوعات زندگی اجتماعی کودکان یعنی دوستی پرداخته است و با طرح پرسش‌ها و پاسخ‌ها سعی دارد در این زمینه کودکان را با اصلی‌ترین مسائل دوستی آشنا سازد. کتاب حاوی 70 پرسش و پاسخ از جمله: «فواید دوست خوب داشتن چیست؟ دوست واقعی کیست؟ چرا باید با کسی دوست شد؟ آیا اشکالی دارد به خانه دوست زنگ زد؟ زمانی‌که دوستم غمگین بود، چطور خوش‌حالش کنم؟ آیا اشکالی دارد اصلا با کسی دوست نشویم؟ و…» می‌باشد.

من چی چی‌ام؟

معرفی کتاب
زنبورکی در طی روز به پروانه -ملخ - مورچه -کرم ابریشم - حلزون برخورد می‌کند و توانایی آنها را در انجام کارها می‌بیند و مدام با خود می‌گوید من هیچی نیستم و کاری بلد نیستم و از این بابت بسیار ناراحت است. در پایان شب مادرش او را صدا می‌کند....

چه جشن تولدی؟ !

معرفی کتاب
روز تولد زنبورک است. قرار است جشنی برای او برپا شود اما زنبورک فراموش کرده که باید دوستانش را به مهمانی دعوت کند. او به سمت مزرعه راه افتاد تا سوسک، حلزون، پروانه و باقی دوستانش را به جشن تولد دعوت کند، اما وقتی به خانه آن‌ها رسید یاد بدترین ویژگی دوستانش افتاد و از دعوت‌کردن آن‌ها منصرف شد؛ اما مادر زنبورک که می‌دانست این‌طوری نمی‌شود تولد برگزار کرد، برای همین فکر بهتری در سرش بود...

یار هم... در کنار هم

معرفی کتاب
این کتاب با هدف توجه به اهمیت دوستی و برای کودکان نگاشته شده است. «آ» کسی را نداشت. «آ» دلش می‌خواست تنها نباشد. «آ» راه افتاد و گفت خدایا کمکم کن! هرجا رفت بیابان بود. هوا، گرم بود. خسته شد، دیگر نتوانست راه برود. «آ» صدایی شنید....

کوچولوی مهربان

معرفی کتاب
این داستان درباره سنجاقکی کوچک است که دوست دارد جثه بزرگی داشته باشد و از ماهی‌ها هم بزرگ‌تر شود. هر قدر باقی حیوانات به او می‌گویند که سنجاقک‌ها بزرگ‌تر از او نمی‌شوند قبول نمی‌کند. سنجاقک کوچولو تصور می‌کند باید به اندازه هواپیما بزرگ شود و بابت این موضوع دوستانش را آزرده می‌کند. در آخر متوجه می‌شود که نیازی نیست به طور غیرعادی بزرگ باشد. خوشحال و قوی‌بودن ربطی به بزرگی جثه ندارد.

سالی که باران نبارید و شش قصه‌ دیگر

معرفی کتاب
این کتاب سیزدهمین جلد از مجموعه کتاب‌های «قصه‌های خیلی قشنگ» است که در آن هفت داستان آمده‌اند. این داستان‌ها گوشه‌هایی از رفتار منصفانه و عادلانه معصومین و ائمه را با اصحاب و مسلمانان روایت می‌کنند و می‌توانند الگوی خوبی برای مسلمانان باشند.
در این قصه‌ها توصیه شده است که مسلمانان نباید بین فرزندان خود تبعیض قائل شوند؛ نباید نسبت به خدمتکاران و زیردستان خود سختگیری کنند؛ مسلمانان باید به فقرا کمک کنند؛ لزوم مراقبت از اموال عمومی و رعایت حق‌الناس.

گدایی که پادشاه شد

معرفی کتاب
کتاب مصوّر حاضر، از مجموعة شش جلدی «قصه‌های تصویری از گلستان»، است. در این داستان می‌خوانیم: پادشاهی به آخر عمرش نزدیک شده اما جانشینی ندارد. او وصیت کرد که صبح روز بعد از مرگش اولین کسی که وارد دروازة شهر شود، شاه مملکت است. پادشاه مرد و اولین کسی که وارد شهر می‌شود یک گدا است. گدا غرق در لذت‌های پادشاهی می‌شود و به مشکلات مملکت توجه ندارد. اوضاع مملکت به هم می‌ریزد. او سوار اسبش شدو از شهر بیرون رفت. در راه دوست قدیمی‌اش را دید، او می‌فهمد که «انسان هر چه مال و منال کمتری داشته باشد، غصه‌اش کمتر است...