Skip to main content

میمون کوچولو

معرفی کتاب
میمون کوچولو عاشق زندگی توی جنگل بود. آنجا کارهای خیلی زیادی برای انجام دادن و چیزهای زیادی برای دیدن وجود داشت. اما گاهی وقت‌ها... کارها آن‌طور که دلش می‌خواست، پیش نمی‌رفت. او از اینکه نمی‌توانست خیلی کارها را انجام بدهد، حسابی خسته شده بود. برای همین، روزی میمون کوچولو تصمیمی گرفت؛ یک تصمیم خیلی شجاعانه و خیلی‌خیلی بزرگ...

عشقی که جوانه زد

معرفی کتاب
عشق نیرویی است که هیچ وقت ضعیف نمی‌شود. دانه‌ای است که جوانه می‌زند و آنقدر قوی و طولانی و درخشان است که نمی‌شود انکارش کرد. عشق مادر به فرزندانش زلال و بزرگ است مثل اقیانوس، شیرین است مثل یک کیک خوشمزه و نرم است مثل یک پاستیل! این عشق با بزرگ‌ترشدن بچه‌ها رشد می‌کند و قوی‌تر می‌شود. این عشق خالصانه عظیم‌ترین نیرویی است که حد و مرزی ندارد و هیچ‌کس نمی‌تواند آن را از بین ببرد. کتاب با داستان زیبایش عشق مادر و فرزند را به تصویر کشیده است.

خودت باش پروانه!

معرفی کتاب
پروانه‌ی قصه‌ی ما وقتی با زنبور عسل آشنا می‌شود تصمیم می‌گیرد مثل او و دوستانش گرده‌افشانی انجام بدهد. زبنور عسل هم حسابی پروانه را راهنمایی می‌کند اما پروانه به جای اینکه سعی کند مثل بقیه‌ی پروانه‌ها به گرده‌افشانی کمک کند می‌خواهد مثل زنبورها بشود. زنبور مدام به او می‌گوید تو همان پروانه باشی کافی است! قصه این کتاب با زبانی ساده و تصاویری رنگین، درباره‌ی زنبورها و پروانه‌ها اطلاعات جالبی به ما می‌دهد.

شهاب و شپلو در باغ‌وحش

معرفی کتاب
شهاب پسر خوب و مهربانی است. همه او را خیلی دوست دارند.امروز پدر شهاب به او قول داده است که با هم به باغ‌وحش بروند. حالا شهاب با خوشحالی لباس پوشیده و شپلو را هم داخل جیب لباسش گذاشته تا با پدر برای تماشای حیوانات به باغ‌وحش بروند. شهاب به سمت قفس خرگوش‌ها رفت و خوراکی‌هایش را به آن‌ها داد. شپلو که حسابی عصبانی شده بود بالاخره فریاد زد: «بس کن پسر جون! تو چقدر کارهای زشت و بدی انجام می‌دهی!»...

شهاب و شپلو و لباس زمستانی

معرفی کتاب
شهاب پسر خوب و مهربانی است. همه او را خیلی دوست دارند. ولی امروز از وقتی از مدرسه برگشته با همه قهر کرده و به اتاقش رفته است. شهاب دلش نمی‌خواهد با کسی حرف بزند. می‌دانید چرا؟ امروز صبح هوا سرد شده بود و کمی هم باران می‌بارید. مامان شهاب، کاپشن سال گذشته‌ی او را از کمد بیرون آورد تا شهاب آن را بپوشد. اما شهاب با دیدن کاپشن، اخم‌هایش را در هم کرد و مادرش با مهربانی به او گفت: «پسر عزیزم! کاپشن تو سالم و تمیز است و از همه مهم‌تر، اندازه‌ی تو است و برایت کوچک نشده است. پس امسال هم می‌توانی از آن استفاده کنی.» اما شهاب قهر کرد و بدون اینکه کاپشن را بپوشد به مدرسه رفت. وقتی هم که از مدرسه برگشت...

ماپیت قورباغه‌‌ی مغرور

معرفی کتاب
توی یک جنگل سرسبز و قشنگ، کنار یک برکه‌ی زیبا، قورباغه‌ای به نام "ماپیت" زندگی می‌کرد. ماپیت عاشق آواز خواندن بود. هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شد تا شب کارش فقط این بود که با صدای بلند آواز بخواند. هر بار که ماپیت شروع به آواز خواندن می‌کرد، همه‌ی حیوانات برکه گوش‌هایشان را می‌گرفتند. اما صدای ماپیت آن قدر بلند بود که هیچ فایده‌ای نداشت. همه‌ی همسایه‌های ماپیت از دستش ناراحت بودند. هر روز از او شکایت می‌کردند؛ اما ماپیت به حرف‌هایشان اهمیتی نمی‌داد. یک روز که همه از دست آوازهای قورباغه‌ی مغرور خسته شده بودند، دور هم جمع شدند و به اتفاق هم به خانه‌ی ماپیت رفتند و به او گفتند: «ما همه از دست آوازهای تو خسته شده‌ایم» ماپیت صدایش را صاف کرد و گفت: «همه‌ی شما به صدای زیبای من حسادت می‌کنید؛ چون نمی‌توانید مثل من آواز بخوانید...»
سپس ادامه داد: «هر کسی که ناراحت است، می‌تواند از اینجا برود!»

کاش یکی با من بازی کنه!

معرفی کتاب
توی یک جنگل خیلی دور، زرافه کوچولویی به اسم «لویی» همراه خانواده‌اش زندگی می‌کرد. لویی دوستان زیادی نداشت. او همیشه دلش می‌خواست کنار بقیه‌ی بچه‌ها بتواند توپ بازی کند؛ اما به خاطر گردن درازش نمی‌توانست، برای همین کسی با او بازی نمی‌کرد.
لویی هر روز یواشکی لابه‌لای درخت‌ها قایم می‌شد و از دور و با حسرت، توپ بازی بچه‌ها را تماشا می‌کرد و با خودش می‌گفت: «آخه این گردن دراز من به چه دردی میخورد؟ خوش به‌حال بچه‌ها که می‌توانند بدون داشتن این گردن دراز، راحت بازی کنند... » یک روز فیل کوچولو با یک ضربه‌ی محکم توپ را به طرف درخت‌ها پرتاب کرد. توپ رفت و رفت و رفت تا روی یک درخت بلند لای یک شاخه گیر کرد...

قصه‌های جدید نوروزی: مجموعه 15 جلدی

معرفی کتاب
بعضی از قصه‌های این کتاب تو را می‌خنداند. بعضی لبخندی به لب‌هایت می‌آورند. اما همه‌شان آمدن بهار و رسم‌هایش را نشانت می‌دهند. این قصه‌ها به یادت می‌آورند که سال نو برای ما ایرانی‌ها از کنار خانواده و سفره‌ی هفت سین شروع می‌شود. به یادت می‌آورند که چگونه نوروز می‌تواند ما را با دنیا مهربان‌تر کند. قصه‌های نوروزی این کتاب، قصه‌ی همه‌ی ماست. قصه شادی‌ها و رسم‌های ماندگار. قصه‌ی آوازها و شعرها و نواهایی که با بوی شکوفه‌های بهاری توی خانه‌هایمان پا می‌گذارد.

باغ سوخته

معرفی کتاب
داستان آموزنده و اخلاقی حاضر با نگاهی به حکمت 38 نهج البلاغه و درباره‌ی مردی نوشته شده است که صاحب یک باغ بزرگ بود. او همیشه بخشی از محصولات باغش را به فقرا می‌داد. خدا هم برکت محصولات باغش را افزایش می‌داد. تا اینکه باغ به دست فرزندان پیرمرد افتاد. فرزندان پیرمرد برخلاف پدرشان دیگر از محصولات باغ به کسی ندادند. عاقبت یک روز وقتی آمدند تا محصولات باغ را بچینند که متوجه شدند که باغ و محصولاتش آتش گرفته و به خاکستر تبدیل شده است. آنان متوجه اشتباه خود شدند و دانستند که باید حق فقرا را از محصول باغ پرداخت می‌کردند. این داستان براساس سوره قلم نوشته شده است.

دختر دال

معرفی کتاب
ایران سرزمینی با تنوع قومی، فرهنگی و طبیعی است. یکی از وجوه مهم فرهنگ ما قصه‌ها و افسانه‌ها هستند که شیوه‌زندگی، افکار، عقاید و باورهای رایج در میان یک‌یک اقوام ایرانی را نمایان می‌کنند. بسیاری از این قصه‌ها و افسانه‌ها که ریشه‌های کهن اساطیری دارند بیانگر هوشمندی، خلاقیت و نوآوری اقوام مختلف در مواجهه با مسائل و مشکلات زندگی هستند. داستان حاضر بازنویسی یکی از همین افسانه‌هاست و شخصیت اصلی آن نیز دختری است به نام دال که زنی از حکیم خواست دعایی بخواند تا او بچه‌دار شود. حکیم تخم پرنده‌ای به او داد تا چهل روز از آن مراقبت کند. اما مگر از توی تخم پرنده بچه بیرون می‌آید؟ شوهرش که چنین اعتقادی نداشت. پس تخم پرنده را برداشت و پرت کرد توی زباله‌ها! پرنده‌ی دال از راه رسید و آن را با خود برد. از داخل آن تخم دختر زیبارویی به دنیا آمد که حتی پرواز را از دال آموخت. روزی شاهزاده تصویر دختر دال را در آب دید...