Skip to main content

خرسی تنبلک

معرفی کتاب
خرسیِ تنبل تو آفتاب دراز کشیده بود و عرق می‌ریخت؛ اما از جایش تکان نمی‌خورد. خرسی گرسنه بود؛ اما از جایش تکان نمی‌خورد. ناگهان چوبِ طلا روی شکمش افتاد. چوبِ طلا می‌توانست جادو کند. او از خرسی خواست تا آرزو کند. خرسی از او یک درخت عسل خواست و درخت عسل ظاهر شد؛ اما درخت بلند بود و دست خرسی به عسل نمی‌رسید. خرسی یک آسانسور خواست و آسانسور ظاهر شد؛ اما حالا تا آسانسور دَه قدم راه بود!

منتظر تو بودم

معرفی کتاب
مارمولک‌کوچولو آرزو داشت بزرگ شود، به اندازه، بزرگ‌ترین دایناسور دنیا! اما نمی‌دانست باید چه‌‎کار کند. او تصمیم گرفت نزد مارمولک پیرِ دانا برود و از او بپرسد؛ اما خانه او را بلد نبود. سنجاقکی راه را به مارمولک‌کوچولو نشان داد و ... . مارمولک‌کوچولو راهی شد و رفت و رفت تا به دریاچه رسید؛ اما حالا چطور باید از دریاچه عبور کند؟ او شنا بلد نبود؛ اما ... . سرانجام خانه مارمولک پیر را پیدا کرد و... .

آن دور دور

معرفی کتاب
ببر جوان از بالای قله کوه به دوردست‌ها نگاه کرد و در آن دورِ دور، چیزهای گرد و سیاهی دید که دلش می‌خواست بداند آن‌ها چه هستند، برای همین از قله پایین آمد و به طرف آن دورِ دور حرکت کرد. چند ردیف درخت را پشت سر گذاشت، از جویبار رد شد و از کنار گورخرها. بعد به فیل‌ها رسید و سپس به آن دورِ دور . پس آن چیزهای گرد سیاه کجا بودند!؟

ریزه

معرفی کتاب
گربه ریزه گم شده بود و ریزه حسابی غصه‌دار بود. در راه مردی را دید. وقتی برای او ماجرا را تعریف کرد، مرد گفت چیزهای مهم‌تری گم کرده است. ریزه به راهش ادامه داد و افراد مختلفی را دید که مسائل مهم‌تری داشتند و هیچ‌کس به غم او توجهی نمی‌کرد تا اینکه به اسکیموها رسید، آنجا سگ کوچکی دید و... .

جعبه به دوش

معرفی کتاب
وقتی لاک‌پشت‌کوچولو به دنیا آمد، لاک نداشت. پدر و مادرش به جای لاک، یک جعبه برایش انتخاب کردند و گفتند: «ارزش یک لاک‌پشت، خیلی بیشتر از لاک اوست»؛ لاک‌پشت‌کوچولو، لاکش را دوست داشت؛ اما روزی چند لاک‌پشت غریبه به او گفتند که لاکش خیلی عجیب‌وغریب است. ناگهان لاک‌پشت‌کوچولو احساس کرد که جعبه برایش خسته‌کننده و غیر قابل تحمل است، پس آن را رها کرد و رفت تا لاک بهتری پیدا کند و... .

معمای غوک سرخ

معرفی کتاب
«داروک»، قورباغۀ درختی برکۀ فانوس، همیشه اخمو بود، انگار با همۀ دنیا قهر است. او هیچ دوستی نداشت، به جز «سمنی»، سمندری سبز با چشم‌های درشت. سمنی سعی می‌کرد به داروک کمک کند تا حالش بهتر شود؛ اما داروک با تروش‌رویی او را از خود دور می‌کرد تا اینکه روزی سمنی به داروک گفت فقط یک نفر می‌تواند به او کمک کند و او کسی نیست جز ماه!

چی شد چی نشد و قصه‌های دیگر

معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی سه داستان است. در داستان اول، پستچی برای خانم‌مرغه یک نامه آورده است؛ اما نه یک نامه معمولی، نامه‌ای از دادگاه! داستان دوم دربارۀ گرگی است که چند ساعت مانده به تحویل سال، به گل‌فروشی می‌رود تا سنبل بخرد؛ اما... . در داستان سوم، پسته‌خانم می‌خواهد آش بپزد؛ اما کاسه کم دارد.

یک قلمبه برف و قصه‌های دیگر

معرفی کتاب
این کتاب حاوی چهار داستان کوتاه است. داستان اول، قصۀ قایم‌باشک مگس‌ویزی با دوستانش است. داستان دوم، داستانِ خرگوش و موش و سنجاب است که زیر درخت کاج اتفاقات ترسناک را برای هم تعریف می‌کنند. در داستان سوم، اتوبوس، فقط کسانی را سوار می‌کند که رازی داشته باشند. داستان چهارم که نام کتاب از آن گرفته شده است، دربارۀ برف قلمبه‎‌ای است که روی کوه نشسته است؛ اما بهار از راه رسیده و برف قلمبه برای ماندن باید بهاری شود.

قصه‌های مورچه ریزه

معرفی کتاب
این کتاب مشتمل بر چهار داستان کوتاه با عنوان‌های «دکمه‌های مورچه‌ریزه»، «دوست خوب مورچه‌ریزه»، «گردش علمی مورچه‌ریزه»، و «نقل‌های مورچه‌ریزه» است که شخصیت اصلی هر چهار داستان یک «مورچه» کوچولوست. مورچه کوچولو با خانواده‌اش در لانه‌ای زیر دیوار یک خانه قدیمی زندگی می‌کند و در هر داستان با یک ماجرای جدید روبه‌رو می‌‌شود... . موضوعات مورد توجه در این داستان‌ها دقت کردن، یادگیری از محیط، دوستی، و کمک کردن به دیگران است.

سوسی گل‌چین و قصه‌های دیگر

معرفی کتاب
این کتاب، سه داستان دارد. داستان اول از جغدی می‌گوید که چشمان درشتی دارد. داستان دوم دربارۀ گربه‌ای است که از دست باد نقشۀ یک گنج را می‌گیرد! داستان سوم که اسم کتاب از آن گرفته شده است، دربارۀ سوسماری با پوست سبز است که گل‌ها را می‌چیند. آقای «گل‌منگل» هرکاری می‌کند، نمی‌تواند جلوی او را بگیرد تا اینکه فکر بکری به ذهنش می‌رسد.