Skip to main content

صدای‌شب

معرفی کتاب
صدای شب، داستان نوجوانی چهارده ساله به نام کاوه است که می‌خواهد منجم بزرگی شود، اما حمله‌ی مغول‌ها به شهرشان، صددروازه همه چیز را تغییر می‌دهد. او و مادرش آذر به همراه دختری شانزده ساله به نام حیران که دوست چندین ساله‌ی کاوه است، از شهر فرار می‌کنند اما در بین راه متوجه می‌شوند که منوچهر، پدر کاوه توسط مغول‌ها کشته شده. کاوه حالا یک هدف بزرگ دارد: گرفتن انتقام پدر. اما او که تا امروز فقط مشغول کتابها بوده، چطور باید دست به چنین کاری بزند؟

بزرگ‌ترین خط‌کش دنیا

معرفی کتاب
از دست دادن پدر در بدو تولد اندوه و دلتنگی در داستان «بزرگترین خط کش دنیا»، آزار و طردشدگی کودکان به دلایل تفاوت‌های جسمی در داستان «دیش لمبو»، معضلات کودکان کار و به هدر رفتن توانمندی‌های آنان در داستان «چارلی»، رابطه عاشقانه یک دختر با مادربزرگ بیمارش در داستان «دختر کلوچه‌های نخودچی»، مشکلات ناشی از جنگ در داستان «اکسیژن»، قضاوت نا‌به‌جا و توجه به آثار باستانی در داستان«اتاق شماره پنج، مسافرخانه مختار» و عشق، ترک تحصیل و مشکلات کودکان کار در داستان «مثل درختی خشکیده پشت چراغ سبز»، به ترتیب موضوعاتی هستند که نویسنده آن‌ها را دستمایه‌ای برای خلق داستان، قرار داده است.

قصه‌های تصویری از لطایف‌الطوایف: معلم و قاضی نادان

معرفی کتاب
مولانا فخرالدین علی صفی از لطیفه‌پردازان نامدار ایرانی در قرن نهم و دهم هجری قمری است. او هم شعر می‌سرود و هم اهل وعظ و سخنرانی بود. او در هرات و گرجستان زندگی کرد و در هرات به خاک سپرده شد. لطایف الطوایف یکی از آثار درخشان اوست که در چهارده باب نوشته شده است. هر باب و فصل از این کتاب بنابر موضوع آن قسمت، دارای حکایت‌هایی است که غالباً سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و مذهبی هستند. در این حکایت‌ها به موضوع مبارزه با ظلم، تقوا، مدارا و گذشت پرداخته شده است. در کتاب حاضر یکی از این حکایت‌ها با زبانی ساده بازآفرینی شده است. قاضی دانا و عادلی پسری جاهل و کم‌عقل داشت که هرچه می‌کرد نمی‌توانست او را اصلاح و تربیت کند. زمانی گذشت و قاضی مرد. مردم به احترام قاضی عادل، ‌پسرش را جایگزین او کردند اما به زودی فهمیدند که این پسر مثل پدرش عاقل و عادل نیست و با حکم‌های دیوانه‌وارش دارد آرامش شهر را بهم می‌ریزد. پس تصمیم گرفتند که معلمی را برای تربیت این پسر استخدام کنند اما ...

قصه‌های تصویری از لطایف‌الطوایف: مشهورترین خسیس شهر

معرفی کتاب
مولانا فخرالدین علی صفی از لطیفه‌پردازان نامدار ایرانی در قرن نهم و دهم هجری قمری است. او هم شعر می‌سرود و هم اهل وعظ و سخنرانی بود. او در هرات و گرجستان زندگی کرد و در هرات به خاک سپرده شد. لطایف الطوایف یکی از آثار درخشان اوست که در چهارده باب نوشته شده است. هر باب و فصل از این کتاب بنابر موضوع آن قسمت، دارای حکایت‌هایی است که غالباً سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و مذهبی هستند. در این حکایت‌ها به موضوع مبارزه با ظلم، تقوا، مدارا و گذشت پرداخته شده است. در کتاب حاضر یکی از این حکایت‌ها با زبانی ساده بازآفرینی شده است. وحید مرد خسیسی بود اما روزی شنید که در بصره مردی به نام حسام زندگی می‌کند که در خسیسی زبانزد است. وحید که دلش می‌خواست بداند راز کار حسام چیست به منزل او رفت و صادقانه از او پرسید که چگونه در خسیسی شهر خاص و عام شده است؟

قصه‌های تصویری از لطایف‌الطوایف: مردی که واق‌واق می‌کرد

معرفی کتاب
مولانا فخرالدین علی صفی از لطیفه‌پردازان نامدار ایرانی در قرن نهم و دهم هجری قمری است. او هم شعر می‌سرود و هم اهل وعظ و سخنرانی بود. او در هرات و گرجستان زندگی کرد و در هرات به خاک سپرده شد. لطایف الطوایف یکی از آثار درخشان اوست که در چهارده باب نوشته شده است. هر باب و فصل از این کتاب بنابر موضوع آن قسمت، دارای حکایت‌هایی است که غالباً سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و مذهبی هستند. در این حکایت‌ها به موضوع مبارزه با ظلم، تقوا، مدارا و گذشت پرداخته شده است. در کتاب حاضر یکی از این حکایت‌ها با زبانی ساده بازآفرینی شده است. صمد مرد شوخ‌طبع و بذله‌گویی بود. می‌گفت، می‌خندید، می‌خنداند و پول قرض می‌گرفت. بالاخره یک روز تمام کسانی که از او طلب داشتند به سراغش آمدند تا پولشان را پس بگیرند. صمد هرچقدر با آنها شوخی کرد فایده‌ای نداشت. همسر صمد هم از دست کارهای او عاجز شده بود. تا اینکه یکی از طلبکارها به صمد درمانده پیشنهاد داد که از فردا دیگر با طلبکارها حرف نزند و فقط واق واق کند...

قصه‌های تصویری از لطایف‌الطوایف: دلقک و مگس‌ها

معرفی کتاب
مولانا فخرالدین علی صفی از لطیفه‌پردازان نامدار ایرانی در قرن نهم و دهم هجری قمری است. او هم شعر می‌سرود و هم اهل وعظ و سخنرانی بود. او در هرات و گرجستان زندگی کرد و در هرات به خاک سپرده شد. لطایف الطوایف یکی از آثار درخشان اوست که در چهارده باب نوشته شده است. هر باب و فصل از این کتاب بنابر موضوع آن قسمت، دارای حکایت‌هایی است که غالباً سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و مذهبی هستند. در این حکایت‌ها به موضوع مبارزه با ظلم، تقوا، مدارا و گذشت پرداخته شده است. در کتاب حاضر یکی از این حکایت‌ها با زبانی ساده بازآفرینی شده است. در یکی از روزهای گرم تابستان سلطان در باغ نشسته بود و کلی غذا و میوه هم در مقابلش چیده بودند. اما مگس‌ها هجوم آورده بودند و نمی‌گذاشتند که سلطان غذا بخورد. سلطان هم عصبانی شد و گفت بردارید این‌ها را به داخل قصر ببریم که این مگس‌ها کلافه‌مان کردند. اما وقتی همه به داخل قصر برگشتند باز هم مگس‌ها جمع شدند. سلطان گفت: جانمان به لبمان رسید. اصلاً جایی هست که مگسی نباشد. دلقک دربارگفت: هرجا آدم باشه مگس هست، ‌ هرجا ‌آدم نباشه مگس نیست!

قصه‌های تصویری از لطایف‌الطوایف: پندعجیب خلیفه

معرفی کتاب
لطایف الطوایف یکی از آثار فخرالدین علی صفی است. این کتاب چهارده باب دارد. هر باب چند فصل دارد و در هر فصل حکایت‌هایی با موضوعات سیاسی، ‌ اجتماعی، ‌اخلاقی و مذهبی آمده است. حکایت‌ها شامل همه افراد جامعه از حاکمانو بزرگان تا عموم مردم است. در مجموعه حاضر برخی از داستان‌های این کتاب با زبانی ساده و روان بازآفرینی شده‌اند. این داستان درباره ثعلبی شاعر معروف زمان خلیفه منصور است. روزی یکی از دوستان ثعلبی به او پیشنهاد می‌دهد که برای خلیفه شعری بسراید و پاداش خوبی دریافت کند. ثعلبی از این پیشنهاد استقبال می‌کند و برای خلیفه شعری می‌سراید...

قصه‌های تصویری از لطایف‌الطوایف: حشمت کم‌اشتها

معرفی کتاب
مولانا فخرالدین علی صفی از لطیفه‌پردازان نامدار ایرانی در قرن نهم و دهم هجری قمری است. او هم شعر می‌سرود و هم اهل وعظ و سخنرانی بود. او در هرات و گرجستان زندگی کرد و در هرات به خاک سپرده شد. لطایف الطوایف یکی از آثار درخشان اوست که در چهارده باب نوشته شده است. هر باب و فصل از این کتاب بنابر موضوع آن قسمت، دارای حکایت‌هایی است که غالباً سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و مذهبی هستند. در این حکایت‌ها به موضوع مبارزه با ظلم، تقوا، مدارا و گذشت پرداخته شده است. در کتاب حاضر یکی از این حکایت‌ها با زبانی ساده بازآفرینی شده است. حشمت احساس خستگی و بی‌حالی می‌کرد. تصمیم گرفت قبل از مراجعت به خانه نزد طبیب برود. طبیب او را معاینه کرد و پرسید امروز چه خوردی؟ حشمت گفت: شش‌تا کله، چهار من نان، ده من حلوای بادام، بیست من انگور و شصت من خربزه و ... طبیب متحیر شده بود...

قصه‌های تصویری از لطایف‌الطوایف: در قبیله چه گذشت؟

معرفی کتاب
مولانا فخرالدین علی صفی از لطیفه‌پردازان نامدار ایرانی در قرن نهم و دهم هجری قمری است. او هم شعر می‌سرود و هم اهل وعظ و سخنرانی بود. او در هرات و گرجستان زندگی کرد و در هرات به خاک سپرده شد. لطایف الطوایف یکی از آثار درخشان اوست که در چهارده باب نوشته شده است. هر باب و فصل از این کتاب بنابر موضوع آن قسمت، دارای حکایت‌هایی است که غالباً سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و مذهبی هستند. در این حکایت‌ها به موضوع مبارزه با ظلم، تقوا، مدارا و گذشت پرداخته شده است. در کتاب حاضر یکی از این حکایت‌ها با زبانی ساده بازآفرینی شده است. حامد مجبور بود که برای کارکردن به شهر دیگری بود. راه طولانی و سخت او را خسته کرده بود. پس اندکی نشست تا استراحت کند اما در همان لحظه کلاغی آمد و بقچه‌ی غذای او را با خودش برد. حامد تشنه و گرسنه به راه افتاد و در راه مرد عربی را دید که داشت با ولع غذا می‌خورد. حامد به مرد نزدیک شد و با او احوالپرسی کرد و فکر کرد شاید مرد او را با خودش هم سفره کند اما مرد اصلاً از غذایش به حامد تعارف نکرد. حامد هم تصمیم گرفت مرد را ادب کند...

قصه‌های تصویری از لطایف‌الطوایف: دردسر شاه

معرفی کتاب
مولانا فخرالدین علی صفی از لطیفه‌پردازان نامدار ایرانی در قرن نهم و دهم هجری قمری است. او هم شعر می‌سرود و هم اهل وعظ و سخنرانی بود. او در هرات و گرجستان زندگی کرد و در هرات به خاک سپرده شد. لطایف الطوایف یکی از آثار درخشان اوست که در چهارده باب نوشته شده است. هر باب و فصل از این کتاب بنابر موضوع آن قسمت، دارای حکایت‌هایی است که غالباً سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و مذهبی هستند. در این حکایت‌ها به موضوع مبارزه با ظلم، تقوا، مدارا و گذشت پرداخته شده است. در کتاب حاضر یکی از این حکایت‌ها با زبانی ساده بازآفرینی شده است. در این کتاب داستان رجب را می‌خوانیم؛ مردی که صاحب خانه و باغ باصفایی بود. او در باغش همه‌جور میوه و سبزی‌ای کاشته بود و آنجا را با دنیا عوض نمی‌کرد. روزی امیر گذرش به آن اطراف افتاد و وقتی خانه رجب را دید از آنجا خوشش آمد و به کارگزارانش دستور داد خانه رجب را از او بخرند تا امیر در آنجا کاخی بسازد. رجب حاضر نشد خانه و باغش را بفروشد و امیر هم او را تهدید کرد... رجب ناگزیر شد برای دادخواهی نزد پادشاه برود...