قورباغه و گنج
معرفی کتاب
قورباغه با خرس کوچولو میروند تا گنج پیدا کنند. قورباغه زمین را میکَند و میکَند و مطمئن است که به گنج میرسد. کَندن زمین کار سختی است؛ ولی قورباغه همچنان ادامه میدهد و وقتی خسته میشود، بیل را به خرس میدهد. حالا نوبت اوست؛ اما خرس کوچولو نمیتواند به سرعت این کار را انجام دهد. بنابراین، قورباغه دوباره شروع میکند تا اینکه ناگهان خرس کوچولو درون گودال میافتد که قورباغه هم ته آن است. حالا هر دو گیر افتادهاند! چطور باید از گودال بالا بیایند؟
پیکو، جادوگر کوچک
معرفی کتاب
«پیکو» جادوگر کوچکی است، آنقدر کوچک که زیر دانه شنی، کنار گرد و خاکهای پشت ساقه علفی زندگی میکند. پیکو برای اینکه بداند چقدر قدرت دارد، پرواز میکند و وارد فکر سگی میشود که همیشه در زنجیر است و به او میگوید زنجیرش را پاره کند و سگ این کار را انجام میدهد. بعد از آن وارد مغز خرسی میشود که هر روز مجبور است در میدان شهر برقصد. پیکو خرس را وادار میکند در برابر صاحب بدجنسش بایستد. پیکو دیگر مطمئن است که یک جادوگر واقعی است. حالا میخواهد در سر پسربچهای فرو رود و ببیند میتواند به او توانایی و شجاعت بدهد تا در برابر پادشاه ستمگر کشور بایستد و او را به زانو درآورد؟
ایگی پسرک معمار
معرفی کتاب
«ایگی پِک» یک معمار کوچولوست. او از دوسالگی شروع به ساختن میکند. ایگی با پوشکهای بدبو و چسب یک برج میسازد؛ سپس در حیاط با خاک و گِل، مجسمه ابوالهول و بعد با سیب و هلو یک کلیسای بزرگ و زیبا. یک شب وقت شام، ایگی در بالکن، با ده تا کلوچه نارگیلی و کیک اسفنجی، دروازه مشهور شهر «سنتلوئیس» را بازسازی میکند؛ ولی خانم «لیلا گریر»، معلم کلاس دوم ایگی، از تمام ساختمانها متنفر است! از نظر او ساختمانها هیچ اهمیتی ندارند، حتی آثار باستانی؛ اما چرا؟ چرا خانم گریر اینقدر از ساختمانها بیزار است؟
رزی مهندس کوچک
معرفی کتاب
«رُزی» دوست دارد یک روز مهندس بزرگی شود. خرت و پرتهای سطل زباله حال همه را به هم میزند؛ اما رُزی با دیدن آنها کلی ایده جدید پیدا میکند. او شبها تنهایی در اتاقش وسایل فوقالعادهای اختراع میکند؛ اما چون از شکست خوردن میترسد، به هیچکس نشانشان نمیدهد تا اینکه روزی سر و کله عمه رُزی پیدا میشود. عمهخانم به همه آرزوهایش رسیده است به غیر از یکی. او میخواهد پرواز کند! رُزی به فکر فرو میرود، آیا او میتواند چیزی بسازد که عمهاش با آن پرواز کند؟
فسقلیها
معرفی کتاب
کتاب حاضر شامل پانزده داستان است. «دادا خودپسند»، «قلقلو دوقلو»، «فیفی خیالباف» و «جیجو جنگجو»، نام بعضی از این داستانهاست. در داستان اول، «دادا» خیلی از تیپ و قیافه خودش خوشش میآید. او در مدرسه مرتب از خودش تعریف میکند و حرص همه بچهها را درمیآورد تا اینکه... . داستان دوم درباره خواهران دوقلو، «رُزی» و «رُزا»، است. آنها آنقدر شبیه هستند که مادرشان هم بعضیوقتها آنها را اشتباه میگیرد؛ اما اخلاقشان اصلاً شبیه نیست! روزی دوقلوها با دوچرخه به اداره پست میروند و... . در داستان سوم «فیفی» خیالبافی درجه یک است و در خیالش به هرچیزی و هرکسی که میخواهد، تبدیل میشود. یک روز... . داستان چهارم... .
بچهخرس
معرفی کتاب
بچهخرس از غار تاریک بیرون میآید و به دنبال پروانهای میدود. مادر عصبانی است؛ چون خرسکوچولو اصلاً مراقب جلوی پایش نیست. بچهخرس دوستش را در سراشیبی تپه هُل میدهد و هر دو با سرعت به پایین تپه میافتند. مادر باز هم عصبانی است و فریاد میزند که مواظب باشید. خرس کوچولو تلاش میکند ماهی بگیرد و وقتی موفق نمیشود، مادر به او یاد میدهد که چطور این کار را انجام دهد. خرسکوچولو از خوردن عسل سیر نمیشود؛ اما مادر میگوید نباید زیاد بخورد؛ چون ممکن است مریض شود. وقت خواب است و بچهخرس خسته است. او در میان بازوان بزرگ و قوی مادرش به خواب میرود.
بچهخرس درختی(کوآلا)
معرفی کتاب
بچهکوالا تمام روز را میخوابد؛ حتی وقتی طوطیهای بازیگوش با صدای بلند آواز میخوانند. وقتی مامانکوالا میخواهد کاری را به کوالاکوچولو یاد بدهد، مرتب با او تمرین میکند. کوالاکوچولو با دقت به حرفهای مامانکوالا گوش میدهد تا یاد بگیرد کدام برگها خوشمزهاند. وقتی مامانکوالا میخواهد از درختی به درخت دیگری برود، کوالاکوچولو را که محکم به او آویزان شده است، با خودش میبرد. حالا مامانکوالا خیلی خسته است و میخواهد کمی بخوابد. کوالاکوچولو مادرش را بغل میکند و سریع به خواب میرود.
بچهخرگوش
معرفی کتاب
وقتی خرگوشکوچولو برای اولینبار سرش را از لانه بیرون میآورد، میترسد؛ اما مادرش تشویقش میکند که برود و با خواهرها و برادرهایش بازی کند. وقتی خرگوشکوچولو برای اولینبار هویجی را از خاک بیرون میکشد، روی زمین پرت میشود؛ اما مادرش میگوید که نباید ناامید شود. وقتی خرگوشکوچولو میخواهد مثل قورباغهها بپرد، همه بدنش روی زمین پهن میشود؛ اما مادرش توضیح میدهد که چگونه باید اینکار را انجام دهد. وقتی... . وقتی شب میشود، خرگوشکوچولو حسابی خسته است. او در آغوش مادرش میخوابد و مادر برایش لالایی میخواند.
جوجهپنگوئن
معرفی کتاب
وقتی پنگوئنکوچولو برای اولینبار روی سراشیبی یخی لیز میخورد، میترسد؛ اما پدرش او را تشویق میکند و میگوید که تو میتوانی. پدر پنگوئنکوچولو به او میگوید که باید از نهنگها فرار کند. وقتی پنگوئنکوچولو گرسنه میشود، پدرش در دریا شیرجه میزند و برایش ماهی میگیرد و به او تذکر میدهد که نباید تند غذا بخورد. پنگوئنکوچولو دلتنگ مادرش است؛ اما پدر میگوید که او به زودی بازمیگردد. پنگوئنکوچولو سردش است و پدرش برایش توضیح میدهد که چگونه گرم شود. حالا جوجهپنگوئن خسته است. او در آغوش پدر جای میگیرد و پدر برایش لالایی میخواند.