من نمیخواهم یک موش کوچولو باشم
معرفی کتاب
گاهی آدمها نمیخواهند آن چیزی باشند که هستند مثلاً کسی که در شهر زندگی میکند، میگوید ای کاش در روستا زندگی میکرد؛ کسی که در روستا زندگی میکند، میگوید ای کاش در شهر میبود! مثل این موش کوچولو که دقیقاً مثل برخی آدمها از موفعیت خودش راضی نیست و دلش میخواهد چیز دیگری باشد.
راضی بودن از موقعیت کنونی یک پدیدهی پیچیده است و بهراحتی به دست نمیآید. نمیتوان کسی را مجبور کرد تا ناگهانی بپذیرد همهی چیزهایی که دارد، خوب است. مثل قد، وزن، چهره، پدر و مادر، خانواده و غیره. در واقع این پذیرش به یک سفر نیاز دارد. این سفر درونی با کسب تجربه از سفرهای بیرونی همراه میشود...
راضی بودن از موقعیت کنونی یک پدیدهی پیچیده است و بهراحتی به دست نمیآید. نمیتوان کسی را مجبور کرد تا ناگهانی بپذیرد همهی چیزهایی که دارد، خوب است. مثل قد، وزن، چهره، پدر و مادر، خانواده و غیره. در واقع این پذیرش به یک سفر نیاز دارد. این سفر درونی با کسب تجربه از سفرهای بیرونی همراه میشود...
قول میدهم
معرفی کتاب
این کتاب با زبان ساده و صمیمی نجواهای کودکانه و قولهایی است که کودکان در برخورد با وقایع مختلف زندگی بهخود، خانواده و بهخدا میدهند و به کودک کمک میکند تا در زندگی روزمره ارتباط صمیمانهای با خداوند برقرار کند و ارزش زندگی را دریابد. کودک در این اثر با خوانش داستانهای کوتاه «روز معلم»، «شوت محکم»، «دیر»، «نمرهی من»، «خوشبین»، «حسود» و «کارنامه» با نحوهی شکرگزاری از خدا بابت نعمتهای خوب همچون معلم خوب، کنترل خشم و راستگویی آشنا میشود و برای رسیدن به رفتارهای پسندیده همچون بهتر درس خواندن، دوری کردن از حسادت و رهایی از بدبینی، تلاش میکند.
کلاغ گرسنه
معرفی کتاب
داستان حاضر بر پایه یک پیام اخلاقی و دینی عنوان شده است: «شکر نعمت، نعمتت افزون کند» و قصد دارد به کودکان اهمیت شکرگزاری و قدردانی از نعمتها را یادآوری کند.
ماجرا از این قرار است که کلاغ قصه پس از اینکه مدتهای زیاد زیر آفتاب سوزان دنبال غذا گشته بود، یک گردوی کوچک پیدا و از این بابت خدا را خیلی شکر میکند. حیوانات جنگل که جملات او را میشنوند از اینهمه شادی و شکرگزاری کلاغ تعجب میکنند. هیچکدام از آنها نمیدانستند چرا یک گردو برای کلاغ آنقدر مهم است؟ کلاغ که قدر آن گردو را خوب میدانست شروع کرد به تعریف کردن ماجرای خود...
نویسنده با بازگوکردن داستان کلاغ گرسنه، به کودکان کمک میکند تا قدر داشتههای خود را بیشتر بدانند و در همهحال پروردگار را سپاس بگویند.
ماجرا از این قرار است که کلاغ قصه پس از اینکه مدتهای زیاد زیر آفتاب سوزان دنبال غذا گشته بود، یک گردوی کوچک پیدا و از این بابت خدا را خیلی شکر میکند. حیوانات جنگل که جملات او را میشنوند از اینهمه شادی و شکرگزاری کلاغ تعجب میکنند. هیچکدام از آنها نمیدانستند چرا یک گردو برای کلاغ آنقدر مهم است؟ کلاغ که قدر آن گردو را خوب میدانست شروع کرد به تعریف کردن ماجرای خود...
نویسنده با بازگوکردن داستان کلاغ گرسنه، به کودکان کمک میکند تا قدر داشتههای خود را بیشتر بدانند و در همهحال پروردگار را سپاس بگویند.
توپیتو
معرفی کتاب
قصه این کتاب در یک جنگل کوچک رخ میدهد و درباره توپیتو، کرم کوچک قصه است که مشغول خوردن برگها و میوههاست و از نعمتهای طبیعی استفاده میکند. او با کمک دوستانش متوجه میشود برگهای سبز چطور رشد میکنند و خداوند به او لطفهای بیشمار کرده است.
نویسنده سعی دارد مفهوم شکرگزاری را که از مهمترین فرایض اسلامی است را در قالب داستانی کوتاه که از زبان شخصیتهایی مثل کرم، خورشید و ابر بازگو کند و برای کودکان شرح دهد.
نویسنده سعی دارد مفهوم شکرگزاری را که از مهمترین فرایض اسلامی است را در قالب داستانی کوتاه که از زبان شخصیتهایی مثل کرم، خورشید و ابر بازگو کند و برای کودکان شرح دهد.
قصههای بندانگشتی
معرفی کتاب
این کتاب 10 قصه کوتاه مناسب کودکان و متناسب با سؤالات و افکار آنها دارد. موضوعات داستانهای حاضر اغلب مربوط به اتفاقات زندگی روزمره هستند و به کودک کمک میکنند تا با پدیدههای گوناگون به شکلی خیالانگیز و داستانی روبهرو شود؛ مانند میوههای کرمزده، روییدن شکوفهها و رسیدن بهار، گفتوگو با آدم برفی و... .
شب مثل بهشت
معرفی کتاب
ماه از پشت پردهای که وسط آسمان کشیده شده بود، نگاهی به طرف دیگر انداخت. خورشید را دید که آرام و بیخیال، قدم میزند! ماه از خونسردی خورشید لجش گرفت. داد کشید: آهای...خیال رفتن نداری؟ خورشید شانههایش را بالا انداخت و گفت: همین طور است!
مگر قرار نبود روز مال تو باشد و شب مال من؟
بله، ولی فکر کردم، فهمیدم هرچه دیرتر بروم، بهتر است!
چه طور؟
چه طور ندارد! برای این که من از تو بهترم!می خواهی برویم و سوال کنیم! اما قبل از رفتن، باید قول بدهی اگر من را خواستند، برای همیشه از این جا بروی و نصف آسمانت را بدهی به من!
ماه قبول کرد. آنها راه افتادند. رفتند و رفتند تا به جنگل رسیدند..
مگر قرار نبود روز مال تو باشد و شب مال من؟
بله، ولی فکر کردم، فهمیدم هرچه دیرتر بروم، بهتر است!
چه طور؟
چه طور ندارد! برای این که من از تو بهترم!می خواهی برویم و سوال کنیم! اما قبل از رفتن، باید قول بدهی اگر من را خواستند، برای همیشه از این جا بروی و نصف آسمانت را بدهی به من!
ماه قبول کرد. آنها راه افتادند. رفتند و رفتند تا به جنگل رسیدند..
حیاط پر بود از پرنده و آواز
معرفی کتاب
نعمتهای خداوند سهم تمام موجودات است و هرکس باید به اندازه سهم و روزی خودش از نعمات الهی بهره ببرد. داستان حاضر نیز درباره همین موضوع است. ستاره دختر کوچولویی است که همراه با پدر و مادرش در خانه مادربزرگ مشغول چیدن میوههای درختان هستند. مادربزرگ بسیاری از میوهها را میچیند اما تعدادی از آنها را روی درخت باقی میگذارد. ستاره از مادربزرگ درباره آن میوههای باقیمانده سؤال میکند و به جوابی میرسد که دیدگاه تازهای برایش به وجود میآید.