Skip to main content

امام‌محمد‌تقی‌(ع)

معرفی کتاب
کتاب درباره کودکی است که در خیال خود به شهر بغداد سفر می‌کند و به ملاقات امام محمد تقی (ع) می‌رود. کودک با نوجوانی روبه‌رو شده و درکمال ناباوری متوجه می‌شود که ایشان امام محمد تقی (ع) هستند. امام به نشانه‌های یک دوست خوب، مدارا و سازش با دیگران و صبر و شکیبایی اشاره می‌کنند و درباره آن‌ها توضیح می‌دهند.

امام‌محمد‌باقر‌(ع)

معرفی کتاب
کودک این داستان در سفری خیالی به دیدار امام محمد باقر (ع) می‌رود و ایشان را مشغول کار در مزرعه می‌بیند. امام در پاسخ به یارانشان که ایشان را از کار کردن منع می‌کنند، می‌گویند: « جدم، پدربزرگ و پدرم که از من بهتر بودند، همیشه کار می‌کردند، چرا من چنین نکنم. در حالی که کار آدم را پخته و در ضمن ما را از دیگران بی‌نیاز می‌کند ... .» امام بعد از اتمام کار به منزل می‌روند و خود را پاکیزه می‌کنند و عطر می‌زنند. ایشان در برابر سخنان دیگران سکوت می‌کنند و به نرمی و مهربانی به آن‌ها پاسخ می‌دهند.

امام‌حسین‌(ع)

معرفی کتاب
این داستان کودکی است که در سفر خیالی خود به نزد امام حسین (ع) می‌رود و زمانی آنجا می‌رسد که امام در سفر هستند، هنگامی که واقعه کربلا در حال شکل‌گیری است. کسانی که با امام عهد بسته‌اند، پیمانشان را شکسته‌اند و امام را تنها گذاشته‌اند. قهرمان کوچک داستان آرزو می‎کند می‌توانست امام را که از ایشان به عنوان «ستاره شجاعت» یاد می‌شود، با خود به جایی ببرد که آدم‌ها به پیمانشان وفادار باشند. همچنین در داستان به مقام و ارزش معلم و احترام به او تأکید شده است.

امام‌حسن‌(ع)

معرفی کتاب
این داستان درباره کودکی است که در سفری خیالی، به دیدار امام حسن (ع) می‌رود و از نزدیک با زندگی ایشان آشنا می‌شود. او هنگامی به خانه امام می‌رسد که ایشان با غذاهایی مانند خرما، شیر، نان و ماست مشغول پذیرایی از نیازمندان هستند. امام در تاریکی شب برای فقرا گندم و خرما می‌برند و با این همه تلاش باز در راز و نیازهای شبانه از خداوند به خاطر کوتاهی خود در دستگیری از تهیدستان طلب بخشش می‌کنند. در طول داستان به صبر و شکیبایی امام حسن مجتبی (ع) اشاره شده و از ایشان به عنوان «ستاره صبر» یاد می‌شود.

امام‌علی‌(ع)

معرفی کتاب
در این داستان، کودکی در سفر خیالی خود، با سلمان فارسی همراه می‌شود. سلمان از دوران بردگی خود سخن می‌گوید و او را به دیدن مردی می‌برد که سخت مشغول کار است. مرد با دیدن آن‌ها به گرمی سلام می‌کند و با دستان پینه‌بسته‌اش، دستان کودک را صمیمانه می‌فشارد. آن مرد که با احترام و محبت با کودکان یتیم رفتار می‌کند و درخت خرما می‌کارد، کسی نیست جز حضرت علی (ع)، کسی که وقتی دعوت پیامبر اکرم (ص) را به اسلام پذیرفت، فقط ده سال داشت.

سوپ با طعم ویزگول

معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه کتاب‌های «مگسک و پسرک» است. در این داستان «ویز» به همراه «ویزگول» و خانواده‌اش به مسافرت می‎روند. هنگامی که آن‌ها برای صرف ناهار به رستوران می‌روند، ویزگول سری به آشپزخانه می‌زند و البته کسی از دیدن او در آن رستوران تر و تمیز خوشحال نمی‌شود. جناب ویزگول توی ظرف غذای مشتری سر میز می‌رود و همان لحظه آتشفشانی از خشم به هوا بلند می‌شود.

ویزگول و ویز قهرمان‌های ریز

معرفی کتاب
«ویز» پسری باهوش و دوست‌داشتنی است که دوستی به نام «ویزگول» دارد. ویزگول یک مگس است و هیچ کس از دوستی آن‌ها سر درنمی‌آورد. ویز داستانی نوشته است که قهرمانان آن ویزگول و خودش هستند. آن‌ها باید اژدهای شاخ‌شاخی را شکست دهند و بسیاری از مبارزات دیگر را با موفقیت به پایان برسانند تا بتوانند خانه‌شان را که به دست دزدان دریایی افتاده است، پس بگیرند.

ماه و مرد کشاورز

معرفی کتاب
این داستان درباره مرد کشاورزی است که سخت کار می‌کند و به اطرافش توجهی ندارد. یک شب که ماه در آسمان می‌درخشد، حیوانات مزرعه جشن می‌گیرند. کشاورز از سر و صدا بیدار می‌شود و سعی می‌کند حیوانات را ساکت کند؛ اما ناگهان چشمش به ماه می‌افتد و چیزی در وجودش تغییر می‌کند.

یک وجب از آسمان

معرفی کتاب
خانم و آقای «پول» همه‌چیز دارند؛ خانه، باغ، ویلا، ماشین و همه‌چیز. آن‌ها فقط شادی ندارند و فکر می‌کنند اگر تکه‌ای از آسمان را بخرند، شادی را به دست خواهند آورد. آقای بنگاهی تمام دفترهایش را نگاه می‌کند تا بالاخره شخصی را پیدا می‌کند که قصد دارد یک وجب از آسمان را بفروشد. او به سختی نشانی فروشنده را پیدا می‌کند؛ یک کپر قدیمی و نیمه ویران که با حصیر فرش شده و مردی که از نی قلیان کمی چاق‌تر است، در آن دراز کشیده و... .

قندیل کوچک

معرفی کتاب
نویسنده داستان، شهید فلسطینی، «غسّان کنفانی»، است که این داستان را به خواهرزاده‌اش «لمیس» تقدیم کرده است و لمیس رمزی از عشق او به بچه‌هاست. امیرِ دادگر شهر از دنیا می‌رود و تنها بازمانده‌اش، دخترش است که بنا به وصیت پدر یا باید خورشید را به قصر بیاورد یا باید بقیه عمرش را در صندوق چوبی دربسته‌ای زندگی کند؛ ولی این کار محال است. در طول داستان دختر متوجه منظور پدرش می‌شود و خورشید را به قصر می‌آورد و تاج را بر سر می‌گذارد.