هویج پالتوپوش
معرفی کتاب
خورشید گرم و درخشان در آسمان است؛ ولی خورشید دلش پالتو میخواهد تا اینکه یک شب خواب پالتو میبیند. حالا خورشید خیلی خوشحال است؛ اما پالتو برای او کوچک است. حالا پالتو را به چه کسی بدهد؟ خرگوش سفید گوشهای نشسته و در فکر هویج است! خرگوش در خواب هویج میبیند و خرگوش و هویج یکی میشوند. خورشید پالتویش را به خرگوش میدهد؛ اما باران هویج پالتوپوش را خیس میکند. او به خانه آدمها میرود. کف اتاق سرد است. خورشید عکس خودش را کف اتاق میاندازد و هویج روی آن دراز میکشد و کمکم گرم میشود. صبح روز بعد....
هفت اسب هفت رنگ
معرفی کتاب
دخترک در خیالش هفت اسب دارد که هرکدام یک رنگ هستند. یکی سفید، یکی سیاه، یکی قهوهای، یکی...؛ اما یکی از اسبها رنگی ندارد. هریک از اسبها از رنگ خودشان به او میدهند و آن اسب همه رنگها را به تن دارد. هفت اسب هرکدام جایی دارند، یکی در دشت، یکی روی تپه، یکی در جنگل و...؛ اما یکی از اسبها جایی ندارد. هر اسب قسمتی از جای خودش را به او میدهد و حالا آن اسب همهجا را دارد. هفت اسب هرکدام فکر و خیالی دارند؛ اما یکی از اسبها هیچ فکر و خیالی ندارد. هر اسب گوشهای از فکر خود را به او میدهد. حالا سر این اسب پر از فکرهای قشنگ است. بعد... .
دیوسیاه وموش سفید
معرفی کتاب
دیو سیاه بیشترِ روز را خواب است. موش سفید دنبال جای گرم و نرمی برای خوابیدن میگردد. او وارد گوش دیو میشود و خیلی زود خر و پفش به هوا میرود. دیو سیاه از وزوزهای گوشش بیدار میشود و موش را بیرون میکشد. او میخواهد موش را بین دستانش له کند که ناگهان گربه سفیدی از میان دستانش بیرون میپرد. روز بعد گربه سفید زیر بغل دیو سیاه میخوابد. اینبار هم دیوِ عصبانی، میخواهد او را بین دستانش له کند که ناگهان سگ سفیدی از میان دستانش بیرون میپرد و فرار میکند. روز بعد دوباره... .
دوباره المر
معرفی کتاب
«اِلمر» فیل رنگارنگی است که حوصلهاش سر رفته است. دو روز به جشن اِلمر باقی مانده است و همه فیلها به این فکر میکنند که خودشان را چه رنگی کنند؛ اما اِلمر نیازی به فکر کردن ندارد؛ چون او همیشه در جشنها، خودش را خاکستری میکند. موقع پیادهروی، اِلمر متوجه سکوت جنگل میشود و برای اینکه بقیه فیلها را سرِحال بیاورد، فکری به ذهنش میرسد. هنگامیکه همه فیلها خوابند، اِلمر کارش را شروع میکند و با طلوع خورشید به آن طرف جنگل میرود تا بخوابد. او برای سرحال کردن دیگران چه کاری انجام داده است؟
برویم مامانم را پیدا کنیم!
معرفی کتاب
«قورتش بده» و پدرش، همیشه در سفر هستند. او در هر شهری سعی میکند دوستانی پیدا کند؛ اما هربار هیچ جوابی برای سوالات بچهها و پدر و مادرشان ندارد. او نمیتواند بگوید چرا اسمش قورتش بده است و نمیتواند توضیح دهد که چرا دائم با پدرش سفر میکنند. برای همین پدر و مادرها به او شک میکنند و اجازه نمیدهند بچههایشان با او بازی کنند و برای همین است که قورتش بده هیچ دوستی ندارد! او از ته دل میخواهد مادرش برگردد؛ اما فایدهای ندارد. او باید با پدرش به دنبال مادر بروند؛ ولی هیچ عکسی از مادر ندارند. یک نفر آن را پنهان کرده است؛ اما چه کسی؟
یک قورتش بده غول پیکر!
معرفی کتاب
برای دختری مثل «قورتشبده»، قورت ندادن آدمهای بد از همهچیز سختتر است. پسرها به طرف گربهای سنگ میاندازند. گربه خودش را از درخت بالا میکشد؛ اما پسرها آنقدر سنگ میاندازند تا لیز میخورد و پایین میافتد. قورتشبده دل خوشی از گربهها ندارد؛ اما اذیت کردن کسی که از تو خیلی کوچکتر است، کار خیلی بدی است. قورتشبده انگشتش را در دهانش میگذارد و خودش را باد میکند و بزرگ و بزرگتر میشود تا پسرها را بترساند. پسرها فریاد میزنند: «هیولا! هیولا!» و فرار میکنند. قورتشبده هاج و واج است. او واقعاً باد شده است؟ چطور ممکن است؟
خورشید را برایم قورت میدهی؟
معرفی کتاب
«قورتشبده» دختری هشتساله است. او میتواند هرچیزی را قورت بدهد، هرچقدر که بزرگ یا دور باشد. اول آن چیز را قورت میدهد، بعد آن را روی کاغذ بالا میآورد و آن چیز عکسبرگردان میشود. قورتش بده عکسبرگردان همه چیزهایی را که قورت داده است، نگه میدارد. اولین چیزی که او قورت میدهد، گربهای است که میخواهد پرندهها را بخورد، بعد با چیزهای دیگر امتحان میکند و ... . حالا دختری از او میخواهد خورشید را قورت بدهد. آیا قورتشبده میتواند این کار را بکند؟ چه بلایی سرِ شهر و سرِ خورشید میآید؟
مکس و ماه
معرفی کتاب
«مکس» شیرش را خورده، دندانهایش را مسواک زده و پشت گوشهایش را تمیز کرده است. او به ماهی، جعبه و عنکبوت شببهخیر میگوید و هنگامیکه میخواهد به ماه شببهخیر بگوید، او را پیدا نمیکند. مکس سراغ ماه را از شب میگیرد؛ اما شب تاریک و ساکت است. مکس کمی بالاتر میرود شاید ماه را ببیند. او با احتیاط روی سگی که خواب است، راه میرود؛ ولی سگ خوابِ خواب است و از ماه خبری نیست. مکس از درخت بالا میرود و از او میپرسد؛ اما درخت فقط با نسیم خِشخِش میکند. او... . آیا مکس میتواند ماه را پیدا کند؟
مکس و موش
معرفی کتاب
«مکس» یک بچهگربه نترس و شجاع است و میتواند موش شکار کند؛ اما تا به حال موش ندیده است. او به دنبال موش به همهجا سر میکشد. مکس ماهی، پرندههای روی درخت و فیل را میبیند و فکر میکند آنها موش هستند؛ ولی آنها برایش توضیح میدهند که موش نیستند و موش را دیدهاند. سرانجام مکس، موش را پیدا میکند؛ اما موش خودش را هیولا معرفی میکند و مکس را به دنبال موش راهی میکند. مکس به سراغ هیولا میرود و... ای وای فکر نمیکرد موش اینقدر بزرگ باشد و... .
مکس و پرنده
معرفی کتاب
«مکس» یک بچهگربه است و بچهگربهها همیشه پرندهها را شکار میکنند. مکس با پرنده کوچکی دوست میشود که نمیتواند پرواز کند. پرنده اصول اخلاقی دوستی را برای مکس توضیح میدهد: «دوستها با هم بازی میکنند، به هم کمک میکنند و... ». مکس قول میدهد تا پرنده پرواز کردن را یاد نگرفته است، او را نخورد. آنها با هم به کتابخانه میروند و چیزهای زیادی درباره پرواز میخوانند. مکس و پرنده مرتب تمرین میکنند ؛ اما پرنده نمیتواند پرواز کند. سرانجام در یک بعدازظهر پرنده پرواز میکند! آیا حالا مکس پرنده را میخورد؟