دختری که موهایش را شانه نمیکرد
معرفی کتاب
این کتاب درباره دختر کوچولویی است که موهای بسیار زیبایی دارد؛ اما او هیچوقت موهایش را شانه نمیکند؛ حتی بعد از حمام تا اینکه روزی یک موش کوچولو را بین موهایش میبیند. دخترک بدون هیچ ترسی، تصمیم میگیرد به موش کاری نداشته باشد؛ اما بعد از مدتی، موشهای دیگری به موهای او اسبابکشی میکنند و موهای دخترک به قصری برای موشها تبدیل میشود و... . این وضعیت تا کی ادامه پیدا میکند؟ دختر کوچولو با وجود این همه موش چطور میتواند زندگی کند؟
پس کی میرسیم؟
معرفی کتاب
پسرک همراه پدر و مادرش سوار ماشین میشوند تا به خانه مادربزرگ بروند و راه طولانی است. پسرک حوصلهاش سر میرود و شروع به غُر زدن میکند. گویی زمان متوقف شده است و حتی به عقب میرود! به زمان دزدان دریایی یا زمان دایناسورها! در طول مسیر پسرک یاد میگیرد که از زمان حال لذت ببرد و این کار باعث میشود که زمان سریعتر بگذرد. تصاویر کتاب، در روایت داستان نقش مهمی را ایفا میکنند.
اژدهایی که کتاب میخواند
معرفی کتاب
«فرانکلین» اژدهایی است که عاشق کتاب خواندن است. او دوست دارد بلندبلند کتاب بخواند تا همه بشنوند؛ اما اهالی دهکده از او میترسند و پا به فرار میگذارند تا اینکه فرانکلین با دختر کوچولویی به نام «لونا» آشنا میشود که مثل خودش عاشق کتاب است. آنها نقشه میکشند که یک کتابفروشی بسازند. یک کتابفروشی بین بالهای فرانکلین!
ماجرای یک روز آفتابی
معرفی کتاب
در یک روز آفتابی که گرمای خورشید پشت گربه را نوازش میکرد، او روی رختخوابی از گلهای نرگس خوابید. سگ در استخری که دوستش، «برت»، پر از آب کرده بود، نشست. برت ظرف غذای پرندهها را پر از دانه کرد و یک بلال هم در چمنها انداخت تا سنجاب گرسنه نماند؛ اما ناگهان خرس سیاه وارد داستان شد. او ذرتهای سنجاب را خورد و همینطور دانههای پرندهها را، سپس وارد استخر آب شد و روی رختخواب گل نرگس گربه خوابید. خرس یک بعدازظهر عالی را خراب کرد!
شنل قرمزی و گرگ بدشانس
معرفی کتاب
آقای گرگ نقشهای حسابشده کشیده است. او میخواهد اول مادربزرگ را بخورد و برای دسر هم شنلقرمزی را؛ اما وقتی به خانه مادربزرگ میرسد، میبیند در باز است، او وارد خانه میشود، هیچکس آنجا نیست! گرگ نقشهاش را عوض میکند، لباس مادربزرگ را میپوشد و تصمیم میگیرد اول شنل قرمزی را بخورد؛ اما با پوشیدن لباس خواب مادربزرگ به دردسر میافتد.
لیلی کره و مجنون مربا
معرفی کتاب
باز گذاشتن در یخچال یکی از عادتهای بسیاری از کودکان و حتی بزرگترهاست. داستان تخیلی این کتاب با دستمایه قراردادن این موضوع، دربارۀ مصرف بهینۀ برق و راههای جلوگیری از هدر رفتن آن، تذکراتی به مخاطب داده است. کودک از داستان طنز این کتاب میآموزد که باز گذاشتن در یخچال، علاوه بر هدر دادن منابع انرژی برقی، به از بین رفتن مواد غذایی نیز میانجامد.
آن روز صبح که از آسمان گوسفند میبارید
معرفی کتاب
یکی دیگر از مظاهر حفظ محیط زیست، توجه به ایجاد فضاهای سبز و چراگاه برای حیوانات است.داستان تخیلی این کتاب دربارۀ گوسفندهایی است که چون علفی برای خوردن ندارند، به خانه حمله کردهاند تا آنچه را دستشان میرسد بخورند. جادوگر تخیلی این قصه مشکل را حل میکند. راه حل مشکل، ایجاد چراگاه است تا علف کافی برای حیوانات داشتهباشد.