ما راهزن نیستیم
معرفی کتاب
این داستان، سفر اجباری امام رضا (ع) از مدینه به خراسان است. راوی داستان، گاه آفتاب، گاه باد و... است. نویسنده از اشیا برای نزدیکی به امام و روایت کامل اتفاقات بهره گرفته است. داستان با گفتوگوی آفتاب و شهر مدینه آغاز میشود. مدینه غمگین است که باز میخواهند پاره تن پیامبر (ص) را از این شهر دور کنند و از آفتاب درباره شهر مرو میپرسد. در روایت بعدی، باد نشانی کاروان امام را از ستارهها میگیرد و... .
شب چهلم: روایتهایی از ملاقاتهای نورانی
معرفی کتاب
این کتاب ۲۹ ملاقاتی که اشخاص مختلف با امامِ حاضرشان داشتهاند، روایت میکند. روایان داستانها میگویند او را در همین شهر و در همین کوچه و بازارهای شلوغ دیدهاند و شناختهاند و با او حرف زدهاند. آنها پس از دیدن حضرت مهدی میگویند: «او نزدیک ماست، کنار ماست، در مجالس شیعیان حضور دارد، از بیچارگان دستگیری میکند، همینقدر نزدیک و آشنا...».
آخرین پرنده، آخرین سنگ
معرفی کتاب
داستان ابرهه و فیلهایش را همه شنیدهایم. ابرهه و سپاهش به خانۀ خدا حمله کردند. به فرمان خدا پرندگانی در آسمان ظاهر شدند، سنگهایی را روی آنها انداختند و سپاه دشمن را نابود کردند. کتاب حاضر همین ماجرا را در قصهای به زبان ساده آورده است. سرتاسر داستان با تصویرهایی مرتبط همراه شده است تا مخاطب بهتر در جریان داستان قرار بگیرد. در انتها نیز سورۀ فیل که در همین باره نازلشد، آمده است.
از غریبهها میترسم: محمد؛ فرزند سعیدبنعقیل
معرفی کتاب
در کربلا و جنگ امام حسین با یزیدیان، کودکان و نوجوانانی نیز حضور داشتند که بعضی از آن ها جنگیدند و شهید شدند. کتاب حاضر از مجموعهای چندجلدی، داستان محمد، پسر سعیدبن عقیل را شرح میدهد که در ماجرای عاشورا، همراه خانواده، در صحرای کربلا حضور داشت. پس از شهادت حضرت عباس، او نیز به شهادت رسید.
کوچه به کوچه: قاسم؛ فرزند حبیببنمظاهر
معرفی کتاب
در کربلا و جنگ امام حسین با یزیدیان، کودکان و نوجوانانی نیز حضور داشتند که بعضی از آن ها جنگیدند و شهید شدند. کتاب حاضر از مجموعهای چندجلدی، داستان قاسم، پسر حبیببن مظاهر را شرح میدهد که بعد از شهادت امام حسین و یارانش، وقتی سر بریدۀ پدرش را دید، طاقت نیاورد و دشمن را آنقدر تعقیب کرد تا پنهانی او را کشت.
امام هادیعلیهالسلام
معرفی کتاب
امام «هادی» (ع) پانزده ذیالحجه، سال ۲۱۲ هجری قمری، در شهر «مدینه» به دنیا آمدند. پدرشان امام «جواد» (ع) و مادرشان، «سمانه» نام داشتند. امام هادی (ع) در دوران حکومت «خلفای عباسی» زندگی میکردند. مأموران حکومت همهجا را تحتنظر داشتند و کوچکترین فعالیت مسلمانان را سرکوب میکردند. حاکم شهر، «متوکل»، از دشمنان خاندان امام بود و از هر فرصتی برای آزار و اذیت آنان استفاده میکرد. به همین دلیل امام پنهانی فعالیت میکردند. سرانجام امام را از مدینه به شهر «سامرا» بردند و... . امام هادی در سن ۴۲ سالگی در شهر سامرا با زهر مسموم شدند و به شهادت رسیدند.