دیدار در بیمارستان
معرفی کتاب
«ورقا» مادربزرگش را که در سینهاش احساس درد میکند، به بیمارستان میبرد و با خانم دکتر «معاد» آشنا میشود. دکتری که نهتنها خیلی سریع به وضع مادربزرگ رسیدگی میکند، بلکه از ورقا که آثار خستگی در چهرهاش پیداست، میخواهد کمی استراحت کند و خودش کنار بیمار میماند. آشنایی معاد و ورقا با کتابی که خانم دکتر جا میگذارد، ادامه مییابد تا جایی که معاد از ورقا خواستگاری میکند. مادربزرگ مخالف است؛ اما چرا؟
نبرد با زندگی
معرفی کتاب
این کتاب حاوی شش داستان کوتاه است. «نبرد با زندگی»، «ایستادگی»، «پایداری» و «معیارها» نام بعضی از این داستانهاست. داستان «نبرد با زندگی» درباره دختری به نام «فاطمه» است که میخواهد به وظیفه دینیاش عمل کند؛ اما در برخورد با جامعهای که برای ارزشها و مفاهیم دینی اعتباری قائل نیست، دچار ترس شده است. او نزد دوستش، «عفاف»، میرود تا سخنان او آرامش کند. در داستان «معیارها» مادر و دختری میخواهند به عروسی بروند. مادر با نهایت دقت برای این جشن آماده شده است؛ اما دخترش ... .
دو زن و یک مرد
معرفی کتاب
«حسنات» به عقد مردی درمیآید که در اروپاست و به پدرش وکالت داده تا دختر را برایش عقد کند. «رَحاب»، خواهر حسنات، نمیداند که چرا خواهرش تن به این ازدواج داده است. چرا به عقد مردی درآمده است که حاضر نشده است به خودش زحمت بدهد و به مراسم عقد بیاید؛ چون متدیّن است یا به این علت که مثل خواهرش غیرعادی است؟ روزی نامه «مصطفی»، نامزد حسنات، به دست او میافتد و تصمیم میگیرد خودش را به جای حسنات جا بزند و... .
آخرین هدیه
معرفی کتاب
این کتاب حاوی پنج داستان کوتاه است. «کاش میدانستم»، «سودای زیانبار»، «آخرین هدیه»، «واپسین روزها» و «ماجراجویی» نام این داستانهاست. داستان «کاش میدانستم» درباره دختری به نام «انفال» است. او باید برای مهمانیِ شب به آرایشگاه برود. به همین علت، با عجله به آزمایشگاه میرود تا جواب آزمایشش را بگیرد. انفال متوجه میشود که سرطان دارد. او به مهمانی نمیرود و تمام مدت به این فکر میکند که ای کاش اینقدر به دنیا وابسته نبود و کاش به جای آنهمه داستانهای بیمحتوا، قرآن خوانده بود، کاش... .
تولد دوباره
معرفی کتاب
«نقا» دختر معتقدی است که به تازگی به عقد پسری از خانوادهای مذهبی درآمده است. نامزد نقا، تحصیلکرده و متدین است. «سعاد»، دخترخاله نقا، به خانه آنها میآید و ضمن تعریف از اروپا، انتخاب نقا را زیر سوال میبرد و نامزد نقا را اُمّل و عقبمانده میداند. نقا سعی میکند آرامشش را حفظ کند و درباره ایمان و روشنفکری نامزدش توضیح دهد؛ اما سعاد همچنان حرف خودش را میزند؛ اما چرا سعاد این همه از نامزد نقا متنفر است؟ درحالیکه هرگز او را ندیده است.
در کنار او فقط تو بودهای
معرفی کتاب
در روایتی داستانی، ماجرای شهادت امامحسین (ع) و یارانش در واقعه کربلا، از زبان «شیطان» بازگو میشود. داستان از حرکت امام حسین (ع) از مدینه به مکه آغاز میشود؛ چراکه امام با خلیفه بیعت نمیکند. مردم کوفه برای امام نامه مینویسند و از او میخواهند به کوفه بیاید. امامحسین (ع) پسرعمویش، «مسلم»، را به کوفه میفرستد تا از مردم بیعت بگیرد. شیطان در گام نخست، تلاش میکند «نعمان»، حاکم کوفه، را علیه مسلم بشوراند؛ اما نعمان تن به درخواست او نمیدهد. از این رو، شیطان به سراغ مردمی میرود که برای امام نامه نوشتهاند.
این در مقابل آن: حکایتهای فروردین
معرفی کتاب
حکایتهای دینی به انواع و اقسام شکلها برای کودکان بازگو شدهاند. در مجموعۀ 12 جلدی حاضر که این کتاب جلد اول آن است و حکایتهای فروردین نام دارد، به مناسبت 31 روزه بودن ماه فروردین، 31 حکایت کوتاه دینی به زبان کودکانه آمدهاست. به گفتۀ نویسنده، این حکایت ها از منابع معتبری مثل «بحارالانوار» استخراج شدهاند.
غریبة شب
معرفی کتاب
دخترک گرسنه است و مادر آب به او میدهد! او سعی میکند مادر متوجه شدت گرسنگیاش نشود؛ اما مادر میداند و شرمنده است. دخترک منتظر غریبهای است که هرشب برایشان نان و شیر میآورد؛ ولی اینبار انتظار به درازا میکشد و غریبه نمیآید. دخترک آن شب تا صبح خوابهای آشفته میبیند. آن غریبه کیست؟ و چرا دیگر نمیآید؟
دختر ماه: روایتی داستانی از زندگی حضرت فاطمهمعصومه(س)
معرفی کتاب
کتاب حاضر مجموعه داستانهایی از زندگی حضرت «فاطمه معصومه» (س) است. مادر ایشان «تُکتم» نام داشت و وقتی وارد خانه امام «موسیبنجعفر» (ع) شد، نامش را «نجمه» گذاشتند. امام با او ازدواج کرد و در روز یازدهم ذیقعده سال ۱۴۸ هجری، حضرت معصومه به دنیا آمد. از جمله داستانهایی که در این کتاب آورده شده است، اشاره به علم و درایت ایشان در زمانی کودکی است. ایشان به جای پدرشان، به سوالات مردم پاسخ میدادند.
نخلها و نیزهها
معرفی کتاب
«حُربنیزید» به دارالحکومه احضار شده است. او وظیفه دارد جلوی حرکت کاروان «حسینبنعلی» را بگیرد. حُر با ۱۰۰۰ سرباز به راه میافتد و در میان راه متوجه میشود که آبی که همراه داشتند، تمام شده است. در آن دشت وسیع، هیچچیز وجود ندارد، فقط تا چشم کار میکند، شن است و شن. هوا به شدت داغ است و تشنگی به همه فشار میآورد تا اینکه با کاروان حسین (ع) روبهرو میشوند. سواران حر کاروانیان را محاصره میکنند؛ اما تشنگی همه را از پای درآورده است. ناگهان صدایی از میان کاروان بلند میشود: «به این جماعت آب دهید و اسبانشان را نیز سیراب کنید!»