کوچولوی مهربان
معرفی کتاب
این داستان درباره سنجاقکی کوچک است که دوست دارد جثه بزرگی داشته باشد و از ماهیها هم بزرگتر شود. هر قدر باقی حیوانات به او میگویند که سنجاقکها بزرگتر از او نمیشوند قبول نمیکند. سنجاقک کوچولو تصور میکند باید به اندازه هواپیما بزرگ شود و بابت این موضوع دوستانش را آزرده میکند. در آخر متوجه میشود که نیازی نیست به طور غیرعادی بزرگ باشد. خوشحال و قویبودن ربطی به بزرگی جثه ندارد.
کتاب ناتمام
معرفی کتاب
خانه آدمها نزدیک جنگل است. آنها آتش بازی راه انداختهاند. صدای بامب بامب باعث میشود دم نارنجی وارد تونل شود. همانجا خوابش میبرد و وقتی بیدار میشود، آفتاب همه جا را روشن کرده است. دم نارنجی دوستش راسویی را میبیند که در حال کتاب خواندن است. او با خودش فکر میکند که خانه خودش بهتر است یا خانه خرسی؟ در داخل کتابی که راسو میخواند. او به فکر می افتد....
آرزوی پرواز
معرفی کتاب
کتاب «قصّههای تصویری از پروین اعتصامی»، اقتباسی از اشعار دیوان «پروین اعتصامی»، بانوی شاعر معاصر ایران است که دربردارندة داستانهای آموزنده است. در کتاب «آرزوی پرواز» آمده: روزگاری، کبوتر خانم سه تا تخم گذاشت و روی تخمها خوابید تا بچه کبوترها به دنیا آمدند، یکی از کبوتریها بیش از حد برای پرواز کردن اشتیاق داشت و هر چه مادرش میگفت صبر کن، او طاقت نمیآورد. بالاخره یک روی که مادرش در لانه نبود از لانه بیرون آمد و شروع به پریدن کرد...
شعرهایی در باره امانتداری
معرفی کتاب
این کتاب از مجموعه چند جلدی «ما کودکان مسلمان» است. در این جلد شعرهایی درباره امانتداری با عناوین امانت دوست، کتاب قصه من، او به گل سلام میکند و خیالهای بد آمده است که همگی برای نهادینه کردن این فضیلت الهی در وجود کودکان است. خواندن این داستانها به کودکان کمک می کند تا امانتداری را یاد بگیرند و با الگو گیری از آن در ادوار مختلف زندگیشان از آن استفاده کنند.
سفر دور ودراز
معرفی کتاب
کتاب مصوّر حاضر، از مجموعة شش جلدی «قصههای تصویری از گلستان»است. در این داستان میخوانیم: جوان ورزشکاری با وجود قدرت و زور و بازو، زندگی سختی دارد. او برای کسب پول قصد سفر میکند. او همهجا به جای استفاده از عقلش از زور استفاده میکند. اتفاقات بدی برایش میافتد. شاهزادهای به او پول میدهد تا به دیار خود بازگردد...
گدایی که پادشاه شد
معرفی کتاب
کتاب مصوّر حاضر، از مجموعة شش جلدی «قصههای تصویری از گلستان»، است. در این داستان میخوانیم: پادشاهی به آخر عمرش نزدیک شده اما جانشینی ندارد. او وصیت کرد که صبح روز بعد از مرگش اولین کسی که وارد دروازة شهر شود، شاه مملکت است. پادشاه مرد و اولین کسی که وارد شهر میشود یک گدا است. گدا غرق در لذتهای پادشاهی میشود و به مشکلات مملکت توجه ندارد. اوضاع مملکت به هم میریزد. او سوار اسبش شدو از شهر بیرون رفت. در راه دوست قدیمیاش را دید، او میفهمد که «انسان هر چه مال و منال کمتری داشته باشد، غصهاش کمتر است...