هارولد، بالگرد شرمنده
معرفی کتاب
این داستان درباره بالگرد مغروری به نام هارولد است که تصور میکند از همه قطارها سریعتر است. او با بقیه قطارها رفتار خیلی خوبی نداشت و فخر میفروخت تا اینکه یک روز راننده قطارها پیشنهاد برگزاری یک مسابقه بین بالگردها و قطارها را داد. هارولد مطمئن بود برنده آن مسابقه است. اما آیا این واقعیت بود؟ جواب این سؤال را در کتاب حاضر میخوانید.
استپنی، قطار فراموشکار
معرفی کتاب
این داستان بیستمین جلد از مجموعه «قصههای قطاری» است. بعضی از کودکان و نوجوانان زمانی که بیرون از خانه میروند فراموش میکنند که باید زود به خانه برگردند و گاهی اوقات، در ساعتهای تاریکی بیرون از خانهبودن خطرناک است. این داستان نیز درباره قطاری است که تا دیروقت بیرون از ایستگاه ماند و خطری برای او به وجود آمد.
نویسنده کتاب حاضر تلاش کرده است به کودکان بگوید بهتر است به حرف مادر و پدر خود گوش بدهند و خود را در معرض خطر قرار ندهند.
نویسنده کتاب حاضر تلاش کرده است به کودکان بگوید بهتر است به حرف مادر و پدر خود گوش بدهند و خود را در معرض خطر قرار ندهند.
سالتی، قطار صبور
معرفی کتاب
این داستان نوزدهمین قصه از مجموعه «قصههای قطاری» است. در زندگی همیشه شرایط مطابق با آنچه ما میخواهیم پیش نمیرود و خیلی اوقات اوضاع برخلاف میل ما میشود؛ مانند موقعیتی که برای «سالتی» به وجود آمد. سالتی قطار کشتیرانی بود و عادت داشت کنار دریا و طبیعت باشد، اما یک روز اوضاع عوض و سالتی به معدن که برخلاف کشتیرانی جایی تاریک و پر از گرد و غبار بود منتقل شد. همه تصور میکردند سالتی در آن معدن دوام نمیآورد اما او با برخورد خوب و رفتار منعطف خود، تصورات آنها را تغییر داد.
دانکن، قطار حسود
معرفی کتاب
این داستان هجدهمین جلد از مجموعه «قصههای قطاری» است. دانکن یکی از قطارهای ایستگاه است که اخلاق خوبی ندارد و هر بار که مسافرها را جابهجا میکند بدخلقی میکند و غر میزند. رئیس ایستگاه که میدانست این اخلاق دانکن به آنها آسیب میزند برای او خاطرهای از قطاری به نام رینیز تعریف کرد که چون اخلاقش خوب بود و مسافرها را دوست داشت، مسافرها نیز به او وقتی که خراب شد، کمک کردند. این خاطره اخلاق و برخورد دانکن با مسافران را تغییر داد.
ادوارد، قطار قراضه
معرفی کتاب
ادوارد یک قطار کهنه و قدیمی بود که پیچهایش شل بودند و مدام سروصدا میکرد. او به خاطر سن بالایش گیج شده بود و خرابکاری میکرد. باقی قطارها او را به خاطر مشکلاتش مسخره میکردند. یک روز یکی از همان قطارها در دردسر افتاده بود و تنها کسی که توانست به او کمک کند ادوارد بود. بعد از آن روز ادوارد دیگر فقط یک قطار پیر و قراضه نبود، بلکه در نظر دوستانش شجاع و مهربان بود.
کشتی دردسرساز
معرفی کتاب
این کتاب پانزدهمین جلد از مجموعه قصههای قطاری است. در این داستان چند قطار و یک کشتی به نام بالسترود وجود دارد که بسیار بداخلاق و غرغرو است و باقی قطارها از اخلاق بد او خسته شدهاند و شکایت میکنند. یک روز که بار واگن قطارها زغالسنگ بود، رفتارهای بد بالسترود باعث شد تا بار قطارها واژگون شود. در این حادثه خود او بیشتر از همه در دردسر افتاد. این اتفاق باعث شد تا این کشتی غرغرو از بین قطارها بیرون برود و نتواند کسی را اذیت کند.