حرف آبی آخر
معرفی کتاب
کتاب حاضر مجموعهای از هجده شعر است برای نوجوانان. «پرنده بودن»، «مدادشمعی بنفش»، «پارتیبازی» و «حرف آبی آخر» نام برخی از این شعرهاست. شعر اول از پرندهای میگوید که میخواهد آواز جدیدش را برای درخت بخواند؛ اما... . شعر دوم، داستان شمع و گل و پروانه است. شعر سوم درباره کارت قرمزی است که باید بازیکن بگیرد؛ ولی کارت قرمز پارتیبازی میکند و... . شعر آخر از خودکار آبی میگوید که هرشب حرفهای دلش را برای دفتر مینوشت تا اینکه... .
چگونه نابغه باشیم؟
معرفی کتاب
«مکس» و «مالی»، دوقلوهای هشتساله هستند؛ البته مکس دوازدهدقیقه زودتر به دنیا آمده است و مکس فکر میکند همین چنددقیقه همهچیز را متفاوت میکند. روز تعطیل است و مکس روی تختش بالا و پایین میپرد تا شاید سرش به سقف بخورد و فکر میکند با این کار اختراعی به ذهنش میرسد! مالی هم روبهرویش نشسته است و او را تشویق میکند. در این داستان، آنها با خاک و گِل، پنچری دوچرخه را میگیرند، سر تا پای گربه آقای «اِوِرت» را گِلمالی میکنند و همزمان با این کارها یک نابغه واقعی میشوند!
روزی که بابا عضو تیم فوتبالمان شد
معرفی کتاب
پدر همیشه برای تماشای بازی فوتبال میآمد و از همه بلندتر تشویقمان میکرد. روزی که مربی گفت یکی از والدین میتوانند برای کمک دواطلب شوند، پدر خیلی سریع پرید وسط زمین و همراه بقیه شروع کرد به گرم کردن! پدر انرژی و هیجان زیادی داشت و فکر میکرد، فوتبال بازی کردن یعنی برنده شدن. برای همین وقتی تیم مقابل گُل زد، از دروازهبان عصبانی شد، انگار او به عمد اجازه داده که حریف گل بزند و وقتی میخواست توپ را در دروازه شوت کند و یکی از بازیکنان اتفاقی او را به زمین انداخت، حسابی از کوره دررفت. از مربی به خاطر کارهای پدر عذرخواهی کردم؛ اما مربی... .
بازگشت چستر!
معرفی کتاب
این کتاب درباره گربهای به نام «چستر» است که نویسنده به عنوان قهرمان داستانش انتخاب کرده است؛ اما چستر با نویسنده کنار نمیآید و برخلاف میل او رفتار میکند و به دلخواه خودش داستان را تغییر میدهد! چستر گربهای غارنشین است که قرار است به زودی نسلش منقرض شود؛ چون دایناسوری او را میبلعد؛ اما چستر اجازه نمیدهد داستان اینگونه پیش برود. او نظر دیگری دارد!
نوههای ننهرعنا
معرفی کتاب
کتاب حاضر حاوی سه داستان درباره «ننهرعنا» و نوههای دوقلویش، «مهناز» و «مریم»، است. مهناز و مریم آنقدر شبیه هستند که مادربزرگ همیشه آنها را اشتباه میگیرد. نزدیک عید است و مادربزرگ میخواهد خانهتکانی کند. بچهها فکر میکنند خانهتکانی یعنی تکاندن خانه و فکر میکنند که مادربزرگ هرگز نمیتواند این کار را بکند! اما وقتی معنی آن را میفهمند، هرروز به مادربزرگ سر میزنند و به او کمک میکنند. ننهرعنا راهکاری دارد تا دیگر نوههایش را اشتباه نگیرد. او... .
سفر به سرزمین آفتاب
معرفی کتاب
در بهار که همهجا غرق گل و سبزه است، جوبیار به فکر رفتن به سرزمین آفتاب است تا پیام کوه بزرگ را به آن سرزمین برساند. نشانیاش را هم کوه بزرگ به او میدهد. آفتابپرست با جویبار همراه میشود. هرکس جویبار را میبیند، فکر میکند او میرود تا به دریا برسد؛ اما اینطور نیست. جویبار در میانه راه، پیام کوه بزرگ را فراموش و راهش را گم میکند؛ اما باد به کمکش میآید و او را به سرزمین آفتاب میرساند، سرزمینی پر از بوتههای خار! جایی که با سرما و تاریکی هوا، یخ میزد و با تابش آفتاب، بخار میشود! چه بر سر جویبار میآید و پیام کوه بزرگ چیست؟
شاید فردا نباشه
معرفی کتاب
این داستان درباره پسری است که هیچوقت تکالیفش را درست انجام نمیدهد، درسهایش را نمیخواند و همیشه دیر به مدرسه میرسد. پسرک هرروز صبح قبل از رفتن به مدرسه، با عجله مشقهایش را مینویسد که البته بیشترش جریمه است! روزی وقتی مثل همیشه دیر به مدرسه میرسد، آقای ناظم او را وادار میکند کاغذهای کنار حیاط را جمع کند و در کلاس نیز مثل همیشه کنار کلاس، روی یک پا میایستد! وقتی پسر به خانه بازمیگردد، در اتاق، روی زمین، به خواب میرود و خواب عجیبی میبیند.
سردترین روز در باغوحش
معرفی کتاب
در یکی از روزهای سرد زمستان، در روز جمعه، در باغ وحش «میلتون میدو»، دستگاه گرمایش مرکزی از کار میافتد و بدتر از خرابی دستگاه، این است که تعمیرکار خبر میدهد تا روز دوشنبه نمیتواند آن را تعمیر کند! همه حیوانات در حال یخ زدن هستند، به جز خرس قطبی که از قیافهاش غرور میبارد! آقای «پیکلز»، مدیر باغ وحش، بعد از مدتی سردرگمی، راه حلی پیدا میکند! او از مسئول نگهداری هر حیوانی میخواهد که حیوانش را برای تعطیلات آخر هفته به خانه ببرد! ولی این چطور ممکن است؟
شلوغترین روز درباغوحش
معرفی کتاب
آقای «راجا» هشت سال است که مسئول نگهداری از کرگدن است؛ ولی احساس میکند به تغییر نیاز دارد. او از آقای «پیکلز»، مدیر باغ وحش، میخواهد که فقط برای یک روز جایش را عوض کند! آقای پیکلز جای او را با دوشیزه «اینگلبی» که مسئول مراقبت از حشرات است، عوض میکند؛ اما آن روز تبدیل میشود به شلوغترین روز باغ وحش! چون بقیه کارکنان نیز جایشان را عوض کردهاند! شامپانزهها شلوغبازی درمیآورند، کرگدن میغرد و خرس قطبی با سرعت پنجاه کیلومتر در ساعت به طرف خیابان میدود!