Skip to main content

موش کتابخانه

معرفی کتاب
«سام» در سوراخ کوچکی، در دیوارِ پشت کتاب‎های مرجع کودکان زندگی می‏‌کند. سام عاشق کتاب است و تا حالا کتاب‎های زیادی خوانده است. روزی سام تصمیم می‏‌گیرد خودش داستان بنویسد. او هرشب یک داستان می‌‏نویسد و در قفسه کتابخانه می‏‌گذارد. روز بعد بچه‎ها کتابش را پیدا می‏‌کنند و می‏‌خوانند. چندروز بعد، بچه‌ها کنجکاو می‎شوند و می‎خواهند با نویسنده داستان‌ها آشنا شوند. کتابدار برای سام یادداشتی می‎نویسد و از او دعوت می‏‌کند تا در برنامه دیدار با نویسنده شرکت کند؛ اما سام یک موش است!

شازده کوچولو

معرفی کتاب
نویسنده برای شکستن رکورد پرواز بین پاریس و سایگون تلاش می‌کند که درصحرای بزرگ آفریقا دچار نقص فنی شده و به ناچار فرود می‌آید. این سانحه دستمایه نگارش«شازده کوچولو» می‌شود که در آن، قهرمان داستان، پس از فرود در کویر، با پسرکی آشنا می‌شود. پسرک به خلبان می‌گوید که از سیاره دوردستی می‌آید و آن‌قدر آنجا زندگی کرده که روزی تصمیم می‌گیرد برای اکتشاف سیاره‌های دیگر دیار خود را ترک کند. او هم‌چنین برای خلبان از گلِ رُز محبوبش می‌گوید که دل در گرو عشق او دارد و... .

چهل گیس

معرفی کتاب
داستان این کتاب، افسانه‎ای قدیمی به نام «چهل‏‌گیس» است که به زبان شعر روایت می‏‌شود. پادشاه فرزندی ندارد و همیشه غمگین است تا اینکه پیرمردی با سیبی او را درمان می‌کند و پادشاه صاحب پسری می‌‏شود. سال‎ها بعد شاهزاده با دیدن عکس دختری به نام «چهل‏‌گیس» عاشق او می‌‏شود؛ اما دختر در قصرش، در سرزمین دوری، طلسم شده است. شاهزاده راهی آن سرزمین می‏‌شود و... .

مهمان سلطنتی

معرفی کتاب
«مونا» موشه، در هتل دل‌گشا خدمتکار است و در اتاق بهترین دوستش، «تیلی» می‏‌خوابد. بعد از اینکه جشن بابا «اسلامبر» برگزار می‎شود، بیشتر مهمان‌ها در هتل به خواب می‌‏روند و کارمندان فکر می‌کنند مثل هرسال، زمستان بی‌سروصدا و پُر از آرامشی دارند؛ اما اتفاقات عجیب و غریبی رخ می‏‌دهد که این آرامش را به هم می‌‏زند!

آتش‌سوزی در جنگل

معرفی کتاب
تابستان از راه رسیده است و اهالی هتل دل‎گشا، در جنب‌وجوش هستند تا خود را برای شرکت در جشن عروسی خانم «پریکلز» و آقای «کوئیلسون» آماده کنند. در این میان، مهمانی تازه از راه می‏‌رسد، موشی به نام «استرابری». آیا ممکن است او یکی از اعضای خانواده مونا باشد که مونا از وجودش بی‎خبر بوده است؛ اما فرصت نمی‎شود مونا جواب سوالش را پیدا کند؛ چون رعدوبرق باعث آتش‌سوزی در جنگل می‏‌شود و... .

حسن کچل و کله کدویی

معرفی کتاب
«حسن‌کچل» از وقتی کتاب عجیب و غریب را در شکاف درخت پیدا کرده بود، هرروز صبح زود بیدار می‎شد، صبحانه‎اش را می‎خورد و با بزی به صحرا می‌‏رفت‌، بزی را بین علف‌ها رها می‏‌کرد و به سراغ کتاب می‎رفت. این‌بار داستان درباره پسری کچل بود که بچه‎ها مسخره ‏اش می‏‌کردند و به او کله‎کدویی می‏‌گفتند. کله‎کدویی هم به علت حرف بچه‏‌ها از خانه تکان نمی‏‌خورد. دیو پدر او را گرفته بود و مادرش هرروز به کله‎کدویی اصرار می‏‌کرد تا به دنبال پدرش برود. حسن‌کچل وارد قصه می‎شود و با کله‎کدویی می‏‌روند تا پدر او را آزاد کنند!

تخم‌مرغ خال‌خالی

معرفی کتاب
غاز و اردک یک تخم خیلی بزرگ با خال‌های رنگی پیدا می‎کنند و هرکدام معتقدند که تخم متعلق به خودشان است. اردک می‏‌گوید که اول تخم را دیده و غاز می‌‏گوید که اول لمسش کرده است. بعد از کلی جروبحث و کشمش، سرانجام تصمیم می‌گیرند با هم از تخم بزرگ مراقبت کنند و با هم آن را گرم نگه دارند. آن‌ها ایده‌های خوبی دارند، می‏‌خواهند به جوجه شنا و پرواز یاد بدهند و... سرانجام انگار وقتش رسیده است؛ اما ... .

حسنی و خاله سرما

معرفی کتاب
باباجان حسنی را بیدار کرد و از او خواست تا به باغ برود و انار بیاورد؛ چون آن شب، شب یلدا بود. حسنی می‌خواست بازهم بخوابد؛ اما باباجان برایش توضیح داد که آن روز کوتاه‌ترین روز سال است و حسنی باید عجله کند. حسنی متوجه خانم‎جان شد که منتظر بارش برف بود؛ اما خبری از برف نبود. حسنی در راه ابرهای خاکستری را دید و از آن‌ها خواست تا برف ببارند. از آن طرف، خاله‎سرما گوشه آسمان نشسته بود و مشغول بافتنی بود. او به ابرها احتیاج داشت و نمی‎خواست که ابرها ببارند؛ اما حسنی اصرار می‌کرد. تا این‌که ...

دیدار با مسجد زیبای جمکران

معرفی کتاب
این کتاب درباره جوانی روستایی است که برای اولین‌ بار به مسجد جمکران می‌رود. او در اتوبوس داستان کوتاهی درباره چگونگی ساخت این مسجد می‎خواند. داستان درباره دیدار شیخ «حسن‌بن مُثله جمکرانی» با امام زمان (عج) است! هنگامی‎که به نزدیکی مسجد می‌‏رسند، بقیه راه را پیاده می‎روند. همه آرام، با چشمانی اشک‎آلود و بعضی ‌با پای برهنه. جوان مات و مبهوتِ گنبد مسجد است و غرق در تفکر که ناگهان... .

شکار بزرگ شنبه، نمایشنامه

معرفی کتاب
پدرِ «شنبه»، شکارچی بزرگی است؛ اما حالا پیر شده است و قدرت شکار کردن را ندارد. او از پسرش می‎خواهد که کار او را ادامه دهد. پسر نمی‌‏خواهد حیوانات را بکشد؛ اما پدر عقیده دارد که پسرش حتماً باید راه اجدادش را ادامه دهد. آن‎ها همه شکارچی بوده‌اند. پسرک می‏‌خواهد گنجشکی را شکار کند؛ اما پدرش می‏‌گوید او باید حیوان بزرگی مثل شیر را شکار کند و پسر هیچ‌وقت شیر ندیده است! او با راهنمایی گنجشک به دنبال شیر می‎رود و... .