در جستوجوی دو بچه کاملا معمولی
معرفی کتاب
گروه «طرح بزرگ تربیتی» به سختی کار میکند. دکتر «هشیار» مسئول برنامهریزی است، دکتر «نادری» به گروه «پوشش» تعلیم میدهد، خانم «نادری» برنامه انتخاب بچهها را هماهنگ میکند و... . آنها به دنبال دو بچه کاملاً معمولی هستند که نه خیلی باهوش و نه خیلی زرنگ باشند. یازده یا دوازده ساله باشند و پدر و مادرشان کاملاً با این کار موافق باشند و بچههایشان را به دست آنها بسپارند. روزنامهها، رادیو و تلویزیون و همه از این طرح صحبت میکنند. چه کسانی انتخاب میشوند و سرانجام این طرح چه میشود؟
مهمانی فراموشنشدنی
معرفی کتاب
در خانه «نادریها» مهمانی کوچکی برپاست. آنها این مهمانی را به مناسبت بازگشت دکتر «حمید هشیار» از اروپا ترتیب دادهاند؛ اما مهمانها سرگرم کارهای دیگری هستند و دکتر هشیار را فراموش کردهاند! دکتر هشیار کلافه و غمگین است و میخواهد به کتابخانه نادریها برود که برادرزاده استاد «مهروند» صدایش میکند و از او میخواهد تا درباره تعلیم و تربیت بچههای انگلستان بگوید؛ اما دکتر هشیار فکر میکند الان وقت این بحثها نیست و با همه به تندی صحبت میکند تا اینکه دکتر «مهرداد مهروند»، استاد بزرگ و نامدار تعلیم و تربیت وارد صحبت میشود و... .
جنگجوی جوان و طرح بزرگ
معرفی کتاب
دکتر «مهروند» و گروهش یک طرح تربیتی بزرگ دارند، طرحی که بیست و یک سال از عمرشان را صرف آن کردهاند! حالا آنها به دنبال راهی برای تأمین هزینههای این طرح هستند. آنها از دکتر «هشیار» هم دعوت کردهاند تا با آنها همکاری کند. دکتر هشیار عصبانی است، او پرسشهای زیادی دارد تا طرح برایش روشن شود. دکتر مهروند او را به دفتر کارشان میفرستد، زیرزمینی بزرگ و قدیمی پر از پروندههای رنگارنگ. تمام دیوارها پر از قفسه و در هر قفسه تا سقف، پرونده و یادداشت و کتاب چیده شده است.
چه کسانی انتخاب میشوند
معرفی کتاب
دکتر «مهروند» و گروهش برای طرح تربیتی بزرگشان باید دو پسربچه انتخاب کنند. پسرانی که اسمشان را «بچههای آزاد» گذاشتهاند! پسران زیادی همراه مادر یا پدرشان آمدهاند تا در مصاحبه شرکت کنند. در مرحله اول، از بین تمام بچهها دَه نفر انتخاب میشوند و در مرحله نهایی فقط دو نفر. «کامبیز نادری»، پسر آقا و خانم نادری، آنها میدانند که این برنامه ممکن است خطراتی هم داشته باشد؛ اما کامبیز دلش میخواهد در این طرح شرکت کند و «همایون»، پسری یازدهساله که با دو خواهرش زندگی میکند و درواقع مرد خانواده است.
باب
معرفی کتاب
پنجسال است که «لیوی» و خانوادهاش به استرالیا نیامدهاند و حالا دوباره به خانه مادربزرگ برگشتهاند. لیوی خیلی چیزها را به یاد ندارد. آن موقع کوچکتر بود؛ اما مطمئن است که دفعه پیش یک چیز عجیب و غریب اینجا دیده است. او «باب» را فراموش کرده است؛ اما باب همه این پنجسال را منتظر برگشتن او مانده است. لیوی به او گفته اینجا منتظر بماند و باب در کمد طبقه بالا منتظر اوست. یک موجود عجیب و غریب که نه مرغ است نه آدم! پنجسال زمان زیادی است. شاید اینبار لیوی تصمیم بگیرد باب را به خانه ببرد.
گروه خرگوشهای وحشی میآیند
معرفی کتاب
«لوتا پترمن» و بهترین دوستش، «چینه»، همکلاسی هستند و پرافادهترین دختر مدرسه، «برنیکه» هم مثل بختک روی کلاس افتاده است. برنیکه خیلی ازخودراضی است، والدینش ثروتمند هستند، اسب شخصی دارد و... . همه دختران کلاس، به غیر از لوتا و چینه، عضو گروه او هستند. او باحالترین برادر را دارد. برای همین، از نظر همه دخترهای کلاس، برنیکه معرکه است؛ اما لوتا و چینه هم گروه مخصوص خودشان را تأسیس کردهاند، گروه خرگوشهای وحشی! حالا همه بچههای مدرسه به جشن تولد برنیکه دعوت شدهاند و لوتا نقشههایی دارد.
ساسی و بوبا: هانسل و گرتل در دنیای امروز
معرفی کتاب
این کتاب داستان به روز شده «هانسل و گرتل» است. آنها مجبورند با نامادری خود، «کریسی» که معتاد است، کنار بیایند. در شب سرد پاییزی، نامادری در را روی «ساسی» که بیرون از خانه است، قفل میکند و ساسی مجبور میشود در اصطبل بخوابد. ساسی و «بوبا» از خانه فرار میکنند تا نزد عمه «ویویان» بروند؛ اما او خانه نیست. ساسی برای محافظت از خواهرش، بوبا، مسئولیت زندگی را به عهده میگیرد و برای پیدا کردن جایی امن، دست به فداکاری میزند و... .
پاپی جوراب بلند تو همه کار موفقه
معرفی کتاب
«پاپی» دختری است که با همسن و سالهایش خیلی فرق میکند. او با صورت ککمکی و موهای قرمز بافتهشده، قویترین دختر دنیاست! مادر او به آسمانها رفته است و پدرش دریانوردی است همیشه در سفر. پاپی با اسب و میمون کوچکش در ویلا زندگی میکند. او آداب و رسوم اجتماعی را بلد نیست، برای همین، همه به او به چشم دختری عجیب و غریب نگاه میکنند؛ ولی خودش فکر میکند از بچهای که پدر و مادر ندارد، بیش از این نباید توقع داشته باشند. او دختری مهربان و مستقل و شجاع است که تمام مشکلات زندگی را به روش خودش حل میکند!
لوکاس لولیپوپ
معرفی کتاب
در غروب یکی از روزهای گرم تابستان، دزدی به بانک «اشپارکاسه» شهر «روتباخ» دستبرد میزند. افرادی که در بانک حضور دارند، سعی میکنند جلوی او را بگیرند. دزد تعادلش را از دست میدهد و کلاهگیسش از سرش میافتد و سر کچلش نمایان میشود. ازطرفی خبر دستگیری کمیسر «ناگل»، معروف به «کلیکر»، بین دوستانش در پارکهتل مثل توپ میترکد و هنگامیکه متوجه میشوند کمیسر در زندان است، جلوی چشمشان تیره و تار میشود. حالا وقت آن است که شش خلافکار سابق استعدادهای خاصشان را به کار بگیرند و به کمک کمیسر بروند!
گربهای که تقلید میکرد
معرفی کتاب
بچهگربهها، «آنا» و «بِلا»، همیشه با هم بازی میکنند. بِلا آنقدر آنا را دوست دارد که تمام کارهای او را تقلید میکند. مثلاً وقتی که آنا هولاهوپ بازی میکند یا وقتی بازیگر میشود یا دزد دریایی، بِلا هم دقیقاً همان کار را انجام میدهد؛ اما هر دو نمیتوانند شاهزادهخانم شوند، چون فقط یک تاج دارند. آنا عصبانی است و... . او تاج را برای خودش برمیدارد و میرود. حالا بِلا مجبور است به تنهایی بازی کند. او با طنابی مشغول میشود؛ ولی نمیتواند به خوبی طناببازی کند، پس تمرین میکند و تمرین میکند. «کلویی» از پشت درخت او را میبیند. کلویی هم میخواهد طناب بزند و... .