Skip to main content

من خودم را باور دارم!

معرفی کتاب
تسلط بر احساسات برای افراد کم سن و سال کار راحتی نیست. به همین علت، بچه‎ها به کمک بزرگ‌ترها نیاز دارند. عبارت‌های این کتاب، مهارت بچه‎ها را برای مسلط شدن به عواطف و احساساتشان بالا می‎برد و حس ناامنی را از آن‎ها دور می‏‌کند. وقتی «پاپی» عنکبوت می‌‏بیند، می‌‏ترسد و نمی‎داند که از پسش برمی‎آید یا نه. او چند راه دارد، می‎تواند فرار کند، می‎تواند عنکبوت را گیر بیندازد یا می‌‏تواند به آن نزدیک نشود! پاپی مطمئن است که از عهده این کار بر می‌آید؛ چون او خودش را باور دارد. وقتی پاپی فکر می‏‌کند در اتاقش هیولا است، می‌‏تواند... .

این منم گاندی

معرفی کتاب
«گاندی» مردی جوان هندی بود. او در روزگار خود می‎دید که چطور دولتمردان بریتانا با مردم کشورش ناعادلانه رفتار می‎کنند. گاندی راهی خارق‌العاده برای مبارزه پیدا کرد؛ اعتراض در کمال آرامش و صلح. او از آفریقای جنوبی به هندوستان رفت؛ جایی که در آن انقلابی بدون خشونت را رهبری و کشورش را از زیر بار قوانین بریتانایی آزاد کرد. گاندی اگرچه آرام و خونسرد بود، توانست همه‌چیز را در هندوستان تغییر دهد و بعدها بر جنبش‌های حقوق اجتماعی سرتاسر دنیا تأثیر بگذارد.

این منم هلن‌کلر

معرفی کتاب
«هلن کلر» در کودکی، بیماری نادری گرفت که باعث نابینایی و ناشنوایی او شد. از آن به بعد، ارتباط برقرارکردن با دنیای بیرون و اطرافیان برای هلن تقریباً ناممکن شد؛ اما وقتی شش‌ساله بود، با فردی آشنا شد که زندگی‌اش را برای همیشه تغییر داد، معلمش، «آن سالیوان». با کمک‌های او، هلن یاد گرفت چطور با زبان اشاره صحبت کند و خط بریل بخواند. او که حالا توانسته بود خودش را به دیگران ثابت کند، در بزرگسالی به فعال اجتماعی تبدیل شد و مردم را به جنگ با ناتوانی‌ها و دیگر مشکلات تشویق ‎کرد.

این منم آلبرت اینشتین

معرفی کتاب
«آلبرت انیشتین» از همان کودکی کارهایش را به روشی خارق‌العاده انجام می‎داد. او به جای فکر کردن به کمک کلمه‌ها، به وسیله تصاویر فکر می‎کرد و این روش ویژه فکر کردنش به او کمک کرد تا مفاهیم بزرگی را مثل ساختار موسیقی یا اینکه چرا قطب‌نماها همیشه به سمت شمال هستند، درک کند و کم‌کم در تلاش برای کشف رازهای هستی برآید. بقیه مردم او را فقط یک خیالباف می‎دیدند؛ اما انیشتین به خاطر کنجکاوی و شیوه خاص تفکرش، توانست به یکی از بزرگ‌ترین دانشمندان جهان تبدیل شود.

کلاغ سفید باغ صنوبر

معرفی کتاب
این کتاب حاوی هفت داستان درباره کلاغ‌های باهوشی است که به صورت گروهی در باغ صنوبر زندگی می‏‌کنند. به تازگی کلاغ سفید و بامزه‎ای به نام «قلقلک» به دنیا آمده است که هرروز برای خود و دوستانش ماجراهای زیادی را به وجود می‌‏آورد. این کلاغ‌های مانند انسان‌ها شخصیت‎های گوناگونی دارند و کمک می‎کنند تا کودکان آماده ورود به دنیای پرماجرای بزرگسالان شوند. گوش کردن به حرف بزرگ‌ترها، بی‌اجازه دست نزدن به وسایل دیگران و تلاش برای رسیدن به هدف، ازجمله نکات آموزشی این داستان‌هاست.

پتوی پرنده

معرفی کتاب
کتاب پتوی پرنده از مجموعه نیکو و داپو، درصدد ایجاد فرهنگ حمایت از تولید داخل با استفاده از مهارت‌های زندگی است. نویسنده سعی می‌کند در داستانی فانتزی شخصیت اصلی داستان یعنی نیکو را با نتیجه خرید کالای خارجی مواجه کند.او با پتوی پرنده اش همراه شده و با مهمان‌هایی خارجی مقابل می‌شود که هر کدام مشکلاتی برای او به‌وجود می‌آورند.

سنجاب گرفتار

معرفی کتاب
پدر و دختر به جنگل رفته‌اند تا برای تولد مادر گل بچینند. وقتی به خانه می‌رسند، می‎بینند در انباری باز است و بلبلی روی در آن نشسته است و یکسره آواز می‌‏خواند؛ درصورتی‌که آن‌وقت روز، پرنده‎ها باید به لانه‌هایشان بروند! وقتی آن‌ها وارد انباری می‏‌شوند، سنجابی را می‌‏بینند که جعبه‎ای روی پایش افتاده است! پدر جعبه را برمی‎دارد و پای سنجاب را که زخمی شده است، می‎بندد. دوستی یعنی این!

اپوش دیو

معرفی کتاب
«اپوش دیو» که خیلی بزرگ و سیاه و ترسناک بود، در کوچه‌ها ابر می‎فروخت. ابرهای بزرگ و کوچک، آبدار و بی‌آب. «نرگسی» تمام پول‌هایش را به اپوش داد و یک ابر خرگوشی خرید. در کوچه بعدی، «سهرابی» ابر خرسی گرفت و در کوچه بعد، «مریمی» ابر هاپ‌هاپی و... . حالا دیگر اپوش دیو هیچ ابری ندارد. بچه‎ها ابرهایشان را مثل هوا، قاصدک، پَر و... به آسمان فرستادند و ناگهان... .

تمساحی به نام گل زعفران

معرفی کتاب
«گل زعفران» نام تمساح جوانی است که کنار گل زعفران سر از تخم درمی‎آورد و همه او را به این نام صدا می‏‌کنند. گل زعفران از دوران نوجوانی گیاه‎خواری را انتخاب می‏‌کند. او دندان‎های تیز، پوستِ زبر و کلفت و چشمان ترسناکی دارد؛ ولی با همه مهربان و خوشروست. روزی به آن طرف رودخانه می‌‏رود تا دوستان جدیدی پیدا کند. او گوزنی را در حال آب خوردن می‌بیند. گل زعفران سلام می‎کند و لبخند می‌‏زند؛ ولی گوزن فرار می‌کند! بعد فیل‌کوچولو و خرگوش می‎آیند و باز هم گل زعفران سلام می‏‌کند و لبخند می‎زند؛ ولی آن‌ها هم پا به فرار می‌گذارند. آخر چرا؟ او که به همه لبخند می‏‌زند!

جوجه‌ بیست‌و‌دو روزه

معرفی کتاب
جوجه ماشینی از تخم بیرون می‎آید و سلام می‏‌کند. ماشین جوجه‎کشی جوابش را می‏‌دهد و جوجه فکر می‏‌کند او مادرش است! ماشین جوجه‎کشی خیلی دلش می‎خواهد مادر جوجه باشد؛ اما برایش توضیح می‌‏دهد که یک ماشین خودکار است و متأسفانه نمی‌‏تواند به جوجه که گرسنه‎اش است، غذایی بدهد. جوجه راه می‌‏افتد تا خودش غذا پیدا کند. ماشین جوجه‌کشی که نگران جوجه است، می‎خواهد به دنبال او برود که ناگهان پاهای آهنی‎اش از زمین کنده می‌شود و سیم برقش هم از پریز روی دیوار جدا می‎شود و... .