طوطی و بازرگان
معرفی کتاب
بازرگان در بازار طوطی زیبایی را میبیند و آن را میخرد. طوطی مدتها در خانۀ بازرگان در قفس طلایی خود، به خوبی و خوشی زندگی میکند تا اینکه بازرگان عازم سفر هند میشود. طوطی از بازرگان میخواهد که او را ببرد تا دوستانش را ببیند. درجنگل طوطی با دوستانش صحبت میکند و حادثهای رخ میدهد که باعث آزادی طوطی میشود.
دوست نادان
معرفی کتاب
پسرک در سایه درختی دراز کشیده بود که صدایی شنید. ناگهان از لای بوتهها ماری سیاه را دید که مثل طناب دور بچه خرسی پیچیده بود. پسرک از درختی بالا رفت و با هستههای آلو که در جیب داشت، به سر و صورت مار زد. مار فرار کرد و خرس برای تشکر از از پسر از رودخانه چند ماهی گرفت و به او داد. همچنین هنگامی که پسرک خوابید، خرس بالای سرش نشست تا مواظب او باشد.
ماه پیشانی
معرفی کتاب
پری با پدر و نامادریاش زندگی میکند. نامادری همیشه او را به دنبال کارهای سخت میفرستد. روزی پری برحسب تصادف بر سر چاهی میرود و به پیرزن درون چاه کمک میکند و همین مهربانی باعث میشود که تکهای از ماه روی پیشانیاش بنشیند. نامادری به علت حسادت به دختر کوچولو همان کار را انجام میدهد و سر چاه میرود و نتیجه کارهایش را میبیند.
زخم دست پادشاه
معرفی کتاب
روزی اباقاخان، پسر هلاکو خان، پادشاه مغول، به شکار میرود و در حین شکار صدمه میبیند. با حرکتی ساده خونی که از زخم خارج میشود، بند میآید؛ اما پس از چند روز آن زخم به دُملی چرکین تبدیل میشود، به گونهای که هیچ کدام از طبیبان نمیتوانند پادشاه را درمان کنند، به همین سبب از خواجه نصیرالدین کمک میخواهند.
چاه و چاه کن
معرفی کتاب
این اثر بخشی از زندگی خواجه نصیرالدین طوسی، فیلسوف، ریاضیدان و منجم ایرانی را روایت می کند. هلاکو پادشاه مغول، به خواجه احترام بسیاری میگذارد؛ اما درباریان به خواجه حسادت میکنند و قصد دارند او را از بین ببرند، به همین دلیل توطئهای برپا میکنند. آیا آنان موفق میشوند، خواجه را به قتل برسانند؟
یک تیر و دونشان
معرفی کتاب
در این داستان، قسمتی از زندگی خواجه نصیرالدین طوسی، فیلسوف، ریاضیدان و منجم ایرانی آمده است. هلاکو خان سردار مغول و فرمانروای ایران که از دست عطاملک جوینی، نویسنده کتاب «تاریخ جهانگشا»، به شدت عصبانی و خشمگین است، دستور میدهد او را زندانی کنند و به دار بیاویزند. بردار عطاملک به خوبی میداندکه پادشاه به هیچوجه از دستور خود باز نمیگردد، به همین دلیل نزد خواجه نصیر میرود و از او کمک میخواهد. خواجه نصیر به فکر فرو میرود تا شاید بتواند این مشکل را حل کند.