Skip to main content

چمدان

معرفی کتاب
یک موجود عجیب و غریب از راه رسید. او خسته و کثیف و ناراحت بود و همراه خودش یک چمدان بزرگ داشت. یکی پرسید در چمدانت چی داری؟ او جواب داد: «یک فنجان چای.» اما چمدان به آن بزرگی و فقط یک فنجان! موجود عجیب توضیح داد که یک میز و یک صندلی هم هست، همین‌طور یک آشپزخانه که آنجا چای درست می‌کند و دامنه تپه‌ای پر از درخت! اما این چطور ممکن است. موجود عجیب خیلی خسته بود. وقتی به خواب ‌رفت... .

شکار خُرخُروی بزرگ

معرفی کتاب
روی تپه‌ای بلند خانه ترسناکی بود که جناب «خرخرو» در آن زندگی می‌کرد؛ اما هیچ‌کس او را ندیده بود، حتی صدایش را هم نشنیده بود. موش و گربه و سگ تصمیم ‌گرفتند به آن خانه بروند و خرخرو را از نزدیک ببینند. در راه خرگوش هم به آن‌ها ملحق شد. موش، گربه، سگ و خرگوش در راه صداهای عجیب و غریبی شنیدند و خیلی ترسیدند. بالا رفتن از تپه هم کار خیلی سختی بود؛ اما بالاخره به خانه رسیدند، وارد آن شدند و... .

23 داستان از سرزمین روتاباگا

معرفی کتاب
این داستان‌ها زمانی شکل گرفت که نویسنده دوست داشت برای سه دخترش داستان پریان تعریف کند؛ ولی داستان‌های پریان آن زمان از اروپا می‌آمدند و پُر از شاهزاده و شوالیه بودند؛ عناصری که برای کودکان آمریکایی چندان قابل لمس نبود. بنابراین، او سرزمینی خیالی به نام کشور روتاباگا پایه‌گذاری کرد که داستان‌هایش در مزارع ذرت، پیاده‌روها، قطارها و آسمان‌خراش‌ها رخ می‌داد. شخصیت‌هایش آدم‌های عجیب و غریب و بچه‌های سرکش بودند. پری داستان‌های او نه موجودات بال‌دار که اشیا و جانورانی بودند که کودکان مدام با آن‌ها سروکار داشتند.

چند دقیقه بعد از خداحافظی

معرفی کتاب
«علی‌کراس» کودک سخت‌کوشی است که می‌خواهد راه پدرش را دنبال کند. پدر او، یکی از بهترین کارآگاه‌های واشنگتن دی‌سی است که هرگز از تلاش برای حل ‌کردن پرونده‌هایش دست نمی‌کشد. «گیب کوالز»، بهترین دوست علی است. برای همین، وقتی گیپ گم می‌شود، علی بلافاصله دست‌به‌کار می‌شود. او مهارت‌های موردنیاز برای حل این معما را از پدرش آموخته است؛ هوش، سرسختی و تفکر منطقی؛ اما یک چیز را به ارث نبرده و آن شکیبایی است.

روزی که درک عربده‌کش به شهر آمد

معرفی کتاب
وقت «دِرِکِ عربده‌کش» به شهر ‌آمد، مردم از ترس شروع به لرزیدن کردند. دِرِک مدام خودش را می‌خاراند و عصبانی و بی‌قرار بود. او از این فروشگاه به آن فروشگاه می‌رفت و دنبال چیزی می‌گشت تا خارش را از بین ببرد تا اینکه پسر‌بچه‌ای به نام «سام» به کمک او آمد. او که تمام مدت پشت سر دِرِک راه می‌رفت، خودش روزی به این درد گرفتار بوده و... .

بغلی‌ناسور

معرفی کتاب
در یک روز آفتابی! «بغلی‌ناسور» با پدرش خداحافظی می‌کند و برای اولین‌بار در عمرش، به‌تنهایی به دنیای واقعی قدم می‌گذارد. بغلی‌ناسور یک زمین‌بازی را می‌بیند که دایناسورهای دیگر در آن بازی می‌کنند، آن‌ها او را به بازی دعوت می‌کنند؛ اول همه‌چیز هیجان‌انگیز است. آن‌ها سرسره‌بازی هم می‌کنند؛ اما کمی که می‌گذرد، همه یادشان می‌رود نوبت چه‌کسی است و دعوا شروع می‌شود... .

وقتی مادربزرگ به تو نهال لیمو می‌دهد

معرفی کتاب
دخترک در روز تولدتش منتظر هدیه‌های خوبی است که آرزویشان را دارد؛ اما مادربزرگ به او یک نهال لیمو هدیه می‌دهد! او باید خیلی مراقب رفتارش باشد تا مادربزرگ را ناراحت نکند؛ مثلاً اخم نکند، نهال را دور نیندازد یا آن را پشت درِ خانه همسایه نگذارد. دخترک تصمیم می‌گیرد از نهال مراقبت کند و... .

این درخت من است!

معرفی کتاب
سنجاب کوچولو درخت‌ها را خیلی دوست دارد و عاشق درخت کاج است. او خیلی دلش می‌خواهد میوه کاجش را زیر سایه درخت کاج بخورد. بعد به این فکر می‌کند که درخت متعلق به خودش است و همه میوه‌هایش هم. وقتی احساس مالکیت به سراغ سنجاب می‌آید، آن‌وقت است که فکر می‌کند چطور می‌تواند درخت را تصاحب کند و به راه‌های مختلفی می‌اندیشد. مثلاً فکر می‌کند جلوی آن دروازه بگذارد یا دورش دیوار بکشد؛ اما سرانجام به نتیجه دیگری می‌رسد.

دوستی اسکلتی

معرفی کتاب
داستان این کتاب درباره اُسکار، اسکلت‌کوچولوی تنها و غمگین است که فکر می‌کند به غیر سگش، تاگ، هرگز نمی‌تواند دوستی داشته باشد تا اینکه دختربچه تنهایی را می بیند و متوجه می‌شود قرار است ماجرایی جدید شروع شود. آن‌دو با هم به سفر می‌روند؛ به دنیای دختر و دنیای اُسکار. دنیای آن‌ها با هم متفاوت است، خیلی هم متفاوت؛ اما هر دو زیبایی خاص خود را دارند. شروع همه سفرها از دندان افتاده دختر‌کوچولو آغاز می شود.

بخون و باور نکن!

معرفی کتاب
این کتاب مجموعه‌ای از چندین داستان کوتاه است. نویسنده داستان‌ها را برای فرزندش ساخته و درنهایت آن‌ها را جمع‌آوری و منتشر کرده است. داستان‌ها بسیار روان و بی‌آلایش هستند و در فضایی فانتزی جریان دارند. داستان اول، «گندمچه»، از گندمچه کوچولویی می‌گوید که کشاورزی درحال دروی گندم، او را پیدا ‌کرده و سعی می‌کند او را به خواسته‌هایش برساند؛ اما هرکار می‌کند، گندمچه خوش‌حال نمی‌شود تا اینکه... .