داستان

«خدیو عباس دوم» مِلک بزرگ و نخلستان باشکوهش را به باستان‌شناس معروف، «آلن دو‌پره» و دوستانش، «رامی» و «حمزه» داده و به این ترتیب برای یافتن گنج هورهوتپ از آنان تشکر کرده بود. آلن از همه چیز لذت می‌بُرد و به نظرش همه چیز عالی بود تا اینکه مادر حمزه از راه می‌رسد. او قرار است با آن‌ها و در آن ملک زندگی کند. آلن و بچه‌ها تازه متوجه می‌شوند که آن ملک به «ملک شیطان» معروف است و هیچ کس حاضر نیست، در فصل برداشت محصول به آن‌ها کمک کند.

این داستان درباره برده‌ای سیاه‌پوست، به نام «تام» است. او در برابر بی‌عدالتی و سختی‌های زندگی مقاومت می‌کند. داستان از زمانی آغاز می‌شود که صاحب تام تصمیم می‌گیرد او را بفروشد. خریدار تام، قول می‌دهد که با او رفتار خوبی داشته باشد و هرگز او را به کسی که نمی‌شناسد، نفروشد؛ ولی... .

پسری به نام «جیک‌مون»، پدربزرگی به نام«اسکلی» دارد. او آلزایمر دارد و مدام خودش و خانواده‌اش را توی دردسر می‌اندازد. اوج رفتار او هم در مراسم فارغ‌‎التحصیلی جیک است که تقریبا همه چیز به هم می‌خورد؛ ولی جیک با افتخار از این آزمایش بیرون می‌آید.

«سینا» و «تُرنا» خواهر و برادر هستند و به همراه پدرشان به کانادا رفته‌اند. پدر، آن‌ها را رها کرده و در شهر دیگری زندگی می کند. تُرنا مریض شده است. برادرش او را به استانبول می‌آورد تا به مادرش که با دایی‌اش به آنجا آمده‌اند، تحویل دهد. سرنوشت کودکان مهاجرت و غم غربتشان، در این اثر به خوبی ترسیم شده است.

به دنبال خشکسالی دو ساله، اهالی قوچان دچار قحطی شده و محتاج غذای روزانه خود می‌شوند. در چنین شرایطی، والی قوچان هر روز به شکلی طلب مالیات می‌کند. مردم گرسنه از فرط فقر، دختران خود را می‌فروشند. آن‌ها دختران 3 تا 10 ساله خود را به سواران ترکمن می‌فروشند که از آن سوی سرحدات دولت روسیه به ایران آمده‌اند و پول حاصل را صرف دادن مالیات و سیر کردن بقیه خانواده خود می‌کنند. این کتاب داستان یکی از این دختران است که از زبان راویان مختلف بیان می‌شود.

این کتاب دربردارنده قطعه‌هایی با مضامین خداشناسی، مرگ، جانبازی و فداکاری، اخلاق و آداب اجتماعی و... است که بیانگر اندیشه‌ها و آرمان‌های نویسنده است. آرمان‌هایی که گاهی با خاطرات گذشته پیوند می‌خورد و گاهی آینده‌ای مطلوب را با عشق و احساس ترسیم می‌کند.

این کتاب شامل داستان‌های کوتاهی است که از معلمی و کلاس و مدرسه سخن می‌گوید. داستان اول درباره مرد جوانی است که با دوچرخه و به شوقِ معلمی به سمت روستای «لکان»، رکاب می‌زند. او ضمن توصیف سادگی و زیبایی روستا، یکی از بازی‌های کودکان را توضیح می‌دهد.

در این داستان «اسکروچ» مردی خسیس و ثروتمند و عبوس است که در شب کریسمس، روح دوستش را می‌بیند. روح قصد دارد اسکروچ را از عاقبت اعمالش آگاه سازد و در این راه سه شبح دیگر نیز او را همراهی می‌کنند. این سه شبح ماجراهایی را از سه مقطع زمانی برای اسکروچ به تصویر می‌کشند.

در این رمان علمی ـــ تخیلی، داستان کشمکش جنبه‌های خوب و بد سرشت انسان روایت می‌شود. قهرمان داستان پزشک و دانشمند میان‌سالی است که تلاش می‌کند جنبه‌های شیطانی و روحانی وجود انسان را از یکدیگر تفکیک کند تا هر کدام بدون صدمه به دیگری به حیات خود ادامه دهد؛ اما در مسیر بررسی‌هایش دچار مشکلاتی می‌شود که دیگران را نیز درگیر می‌کند.

این کتاب داستان آخرین سال‌های زندگی امام رضا (ع) است. مأمون به کمک فضل، وزیرش، برای ارتقای جایگاه خود نزد شیعیان و آرام کردن اوضاع، امام رضا (ع) را به مرو می‌آورد. امام (ع) در مدت دو سال با نمایندگان ادیان دیگر مباحثه‌هایی کرده و بسیاری را مسلمان می‌کند. آوازه علم و دیانت امام در همه جا می‌پیچد.