Skip to main content

گرگ و هفت بزغاله

معرفی کتاب
بُز مادر برای جمع کردن علف به جنگل می‌رود و به بزغاله‌هایش سفارش می‌کند که مراقب گرگ بدجنس باشند. گرگ بدجنس وقتی دور شدن بُز مادر را می‌بیند، به خانه او می‌رود و خودش را بُز مادر معرفی می‎کند؛ اما بزغاله‌ها به این راحتی گول نمی‌خورند. سرانجام گرگ نقشه‌ای می‌کشد و وارد خانه می‌شود.

علی بابا و چهل دزد

معرفی کتاب
«علی‌بابا» هیزم‌شکن فقیری است. روزی او راهزنان را می‌بیند که با گفتن کلمه‌ای، وارد کوه می‌شوند. بعد از رفتن دزدان، علی‌بابا هم همان کلمه را تکرار کرده و وارد کوه می‌شود و گنج بزرگی پیدا می‌کند. در ادامه داستان، راهزانان، علی‌بابا را پیدا می‌کنند؛ اما او با نقشه‌ زیرکانه‌ای، خود را نجات می‌دهد.

علا‍ءالدین و چراغ جادو

معرفی کتاب
«علا الدین» پسر بازیگوشی است که پدر خود را از دست داده است. روزی مردی به خانه آن‌ها می‌آید و ادعا می‎کند که عموی علا الدین است و او را با خود می‌برد. فردای آن روز مرد که درواقع یک جادوگر است، آتش بزرگی را تبدیل به سنگی می‌کند که یک در ورودی دارد. مرد از علا الدین می‌خواهد که به داخل سنگ رفته و یک چراغ قدیمی را برایش بیاورد و... .

جوجه اردک زشت

معرفی کتاب
جوجه‌اردک‌ها یکی پس از دیگری از تخم بیرون می‌آیند؛ اما آخرین جوجه بسیار زشت و بزرگ است. حیوانات مزرعه او را اذیت می‌کنند. سرانجام جوجه اردک طاقتش تمام می‌شود و از آنجا فرار می‌کند. او به جاهای مختلفی می‌رود؛ ولی هیچ‌کس او را قبول نمی‌کند تا اینکه جوجه اردک، پرنده‌های سفیدی را می‌بیند که برق می‌زنند و... .

دنی، قهرمان جهان

معرفی کتاب
«دنی» و پدرش داخل کاراوانی که شبیه گاری کولی‌هاست، زندگی می‌کنند. دنی مادرش را از دست داده است و پدرش را بسیار دوست دارد. پدر دنی همیشه فکرهای معرکه‌ای دارد. آن‌ها زندگی آرامی دارند تا اینکه شبی پدر دنی از خانه بیرون می‌رود و نزدیک صبح باز می‌گردد و از آن به بعد همه‌چیز تغییر می‌کند.

جشن تولد پُردردسر

معرفی کتاب
بچه‌ها در پارکینگ مشغول بازی هستند که «عباس چاقالو» به یکی از ماشین‌ها می‌خورد و آینه ماشین کَنده می‌شود. همه می‌ترسند و هر کدام در گوشه‌ای مخفی می‌شوند. وقتی بالاخره صدای آژیر ماشین قطع می‌شود، بچه‌ها جمع می‌شوند تا راه چاره‌ای پیدا کنند که روشنک، دختر صاحب ماشین، از راه می‌رسد و... .

مردی که خودش را پیدا کرد

معرفی کتاب
بچه‌ها می‌خواهند داخل پارکینگ «دزد و پلیس» بازی کنند؛ ولی آقای «قالیچی» آن‌ها را بیرون می‌کند. بچه‌ها در خیابان مشغول بازی هستند که مردی را می‌بینند. آن مرد همان موقع از هوش می‌رود. بچه‌ها دور مرد جمع می‌شوند و فکر می‌کنند او مرده است که ناگهان... .

بیز...بیز...بیزینس

معرفی کتاب
بچه‎ها مشغول بازی هستند که می‌شنوند یک نفر جوجه می‌فروشد. آن‎ها تصمیم می‌گیرند جوجه بخرند و بزرگ کنند و با این کار بیزینس راه بیاندازند. بچه‌ها می‌خواهند در اتاق سرایداری از جوجه‌ها نگهداری کنند و هر کدام به چیزهایی که می‌توانند بخرند، فکر می‌کنند و... .

جنازه . . . با اجازه!

معرفی کتاب
آقای «قالیچی» با کاغذی که روی تابلوی اعلانات می چسباند، به همه خبر می‌دهد که دیشب، ساختمان روبه‌رویی دزد آمده است؛ ولی همه بچه‌ها از ماجرا خبر دارند و می‌خواهند دزد را پیدا کنند. بچه‌ها فکر می‌کنند آقای «فشارکی» دزد است؛ به همین علت او و رفت و آمدهایش را زیر نظر می‌گیرند.